کلمه جو
صفحه اصلی

inquire


معنی : محقق کردن، پرسیدن، سوال کردن، جویا شدن، پرسش کردن، تحقیق کردن، باز جویی کردن، رسیدگی کردن، استنطاق کردن، امتحان کردن، پژوهیدن، تفتیش کردن
معانی دیگر : استعلام کردن، آگه خواست دادن، واجیدن، جستار کردن، (معمولا با: into) پرس و جو کردن، تجسس کردن در، پرسه کردن

انگلیسی به فارسی

(رسمی) پرسیدن، سوال کردن از، سوال کردن راجع به، پرسیدن از، پرسیدن راجع به


(رسمی) پرس و جو کردن، تحقیق کردن، جویا شدن، استفسار کردن


پرسیدن، تحقیق کردن، جویا شدن، پرسش کردن، استنطاق کردن، پژوهیدن، رسیدگی کردن، سوال کردن، تفتیش کردن، باز جویی کردن، امتحان کردن، محقق کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: inquires, inquiring, inquired
• : تعریف: to seek to find out or learn.
مترادف: ask
مشابه: explore, query, question, quiz, research

- Her father inquired what future plans the young man had.
[ترجمه ترگمان] پدرش از نقشه های آینده می پرسید که این جوان چه نقشه ای دارد
[ترجمه گوگل] پدرش پرسید که برنامه ی آینده مرد جوان چیست
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to seek to learn by asking (usu. fol. by of or about).
مترادف: ask
مشابه: check, query, question, research, see

- I'm inquiring about the apartment you advertised in the newspaper.
[ترجمه ترگمان] در مورد آپارتمانی که تو روزنامه تبلیغ کردی پرس و جو می کنم
[ترجمه گوگل] من درباره آپارتمان شما در روزنامه تبلیغ می کنم
- The boss inquired of the reason for her frequent absences.
[ترجمه ترگمان] سرکارگر از علت غیبت های مکرر او جویا می شد
[ترجمه گوگل] رئیس پرسید دلیل دلیل غیبت مکرر او

(2) تعریف: to investigate (usu. fol. by into).
مترادف: investigate
مشابه: check, delve, examine, explore, look, probe, research, study

- The police are inquiring into the death of the famous author.
[ترجمه ترگمان] پلیس در حال تحقیق در مورد مرگ نویسنده مشهور است
[ترجمه گوگل] پلیس به مرگ نویسنده معروف تحقیق می کند
- Investigators for the airline are inquiring into the cause of the accident.
[ترجمه ترگمان] بازرسان این خطوط هوایی در حال تحقیق در مورد علت حادثه هستند
[ترجمه گوگل] محققان شرکت هواپیمایی به علت حادثه تحقیق می کنند

• ask, question, interrogate; investigate, look into; conduct an inquiry
if you inquire about something, you ask for information about it; a formal word.
if you inquire after someone, you ask how they are.
if you inquire into something, you investigate it.

مترادف و متضاد

محقق کردن (فعل)
ascertain, inquire, verify, vindicate

پرسیدن (فعل)
question, inquire, ask, query

سوال کردن (فعل)
inquire, ask

جویا شدن (فعل)
inquire, ask

پرسش کردن (فعل)
question, inquire, ask, debrief

تحقیق کردن (فعل)
question, assay, inquire, verify, investigate, interrogate

باز جویی کردن (فعل)
assay, inquire, investigate, interrogate, examine, cross-examine

رسیدگی کردن (فعل)
attend, consider, supervise, inquire, verify, investigate, check, inspect, audit

استنطاق کردن (فعل)
inquire, query, interrogate, cross-examine, probate

امتحان کردن (فعل)
test, inquire, examine

پژوهیدن (فعل)
search, research, inquire, investigate

تفتیش کردن (فعل)
inquire, investigate, inspect, revise

ask; look into


Synonyms: analyze, catechize, examine, explore, feel out, go over, grill, hit, hit up, inspect, interrogate, investigate, knock, probe, prospect, pry, query, question, request information, roast, scrutinize, search, seek, seek information, sift, study, test the waters


Antonyms: answer, respond


جملات نمونه

inquire into something

(مطلب و غیره) درباره‌ی مطلبی/چیزی تحقیق کردن، به چیزی رسیدگی کردن


1. inquire after
جویا شدن (حال کسی را و غیره)

2. inquire for
1- درخواست دیدار کسی را کردن 2- خواستار شدن

3. to inquire into the nature of heredity
درباره ی کنه قوانین وراثت پژوهش کردن

4. to inquire the way
راه راپرسیدن

5. we are going to inquire into this matter
این مطلب را مورد تحقیق قرار خواهیم داد.

6. Shall I inquire about the price of tickets?
[ترجمه ترگمان]راجع به قیمت بلیت بپرسم؟
[ترجمه گوگل]آیا باید در مورد قیمت بلیط بپرسم؟

7. We must inquire into the matter.
[ترجمه ترگمان]ما باید در این مورد تحقیق کنیم
[ترجمه گوگل]ما باید در این مورد تحقیق کنیم

8. Elsie called to inquire after my health.
[ترجمه حدیث] السی زنگ زد تا در مورد سلامتی ام پرس وجو کنه
[ترجمه ترگمان]السی هم زنگ زد تا از حال من جویا شود
[ترجمه گوگل]السی خواست پس از سلامتم پرسید

9. I must inquire after my sick friend.
[ترجمه ترگمان]باید از دوست بیمارم بپرسم
[ترجمه گوگل]من باید بعد از دوست مریضم پرسید

10. Saturday staff needed - Inquire within.
[ترجمه ترگمان]کارکنان روز شنبه به Inquire نیاز داشتند
[ترجمه گوگل]کارکنان شنبه مورد نیاز - پرس و جو در داخل

11. Toby would have liked to inquire further .
[ترجمه ترگمان]توبی دوست داشت بیشتر از این تحقیق کنه
[ترجمه گوگل]توبی دوست دارد اطلاعات بیشتری کسب کند

12. I am writing to inquire about your advertisement in The Times.
[ترجمه ترگمان]دارم می نویسم که درباره تبلیغ شما در تایمز تحقیق کنم
[ترجمه گوگل]من در حال نوشتن در مورد تبلیغات شما در The Times هستم

13. People called to inquire after the baby.
[ترجمه ترگمان]مردم زنگ زدند تا از بچه پرس و جو کنند
[ترجمه گوگل]مردم خواستار پرسیدن پس از کودک شدند

14. I'll inquire about the flights.
[ترجمه ترگمان]درباره پروازها پرس و جو می کنم
[ترجمه گوگل]من در مورد پروازهای پرواز خواهم پرسید

15. He is the person you inquire for.
[ترجمه ترگمان]او کسی است که شما از او سوال می کنید
[ترجمه گوگل]او کسی است که برای شما سوال می کند

16. Inspectors were appointed to inquire into the affairs of the company.
[ترجمه ترگمان]برای تحقیق درباره امور شرکت به آنجا آمده بودند
[ترجمه گوگل]بازرسان برای بررسی امور شرکت تعیین شدند

17. I rang up to inquire about train times.
[ترجمه ترگمان]زنگ زدم تا درباره ایام قطار پرس و جو کنم
[ترجمه گوگل]من بلند شدم تا پرس و جو در مورد زمان قطار

18. The investigation will inquire into the company's financial dealings.
[ترجمه ترگمان]تحقیقات در مورد معاملات مالی شرکت تحقیق خواهند کرد
[ترجمه گوگل]تحقیقات در رابطه با معاملات مالی شرکت خواهد شد

inquire after somebody/ inquire after something

(شخص) حال چیزی/کسی را پرسیدن، از حال کسی جویا شدن، (حال کسی را) پرسیدن، از چیزی/کسی جویا شدن


اصطلاحات

inquire for

(شخص و غیره) خواستن، سراغ چیزی/کسی را گرفتن، کار داشتن با


پیشنهاد کاربران

جویا شدن

بررسی کردن

بازجویانه ( نگاهی که گویا فرد می خواهد سوالی بپرسد )


کلمات دیگر: