کلمه جو
صفحه اصلی

eventful

معنی : پرحادثه، کذایی
معانی دیگر : پر رویداد، پرماجرا، پر رخداد، مهم، مهند

انگلیسی به فارسی

پرحادثه، کذایی

رویداد آور، پرحادثه، کذایی

انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: eventfully (adv.), eventfulness (n.)
• (1) تعریف: full of noteworthy incidents.
• متضاد: uneventful
- an eventful month
[ترجمه ترگمان] یک ماه پر حادثه
[ترجمه گوگل] یک ماه حوادث
• (2) تعریف: having important consequences.
• مشابه: momentous
- an eventful discussion
[ترجمه ترگمان] یک بحث پر حادثه
[ترجمه گوگل] یک بحث جالب
• busy, full of events; momentous
an eventful period of time is full of exciting or important events.

مترادف و متضاد

پرحادثه (صفت)
adventurous, eventful
کذایی (صفت)
eventful, so-called

significant, busy

Synonyms: active, consequential, critical, crucial, decisive, exciting, fateful, full, historic, important, lively, memorable, momentous, notable, noteworthy, outstanding, remarkable, signal

Antonyms: dull, insignificant, normal, ordinary, trivial, uneventful, unnoteworthy, usual

جملات نمونه

1. an eventful journey
سفر پر حادثه
2. an eventful year
سال پر رویداد
3. their eventful experiences as an independent nation
سرگذشت پرماجرای آنان به عنوان یک ملت مستقل
4. a very eventful conversation
مکالمه ای بسیار پراهمیت
5. our passage to india was eventful
سفر دریایی ما به هندوستان پرماجرا بود.
6. Her time at university was the most eventful period of her life.
[ترجمه ترگمان]زمان او در دانشگاه the دوره زندگی او بود
[ترجمه گوگل]زمان او در دانشگاه، دوره ای پربازتر از زندگی او بود
7. Her eventful life included holding senior positions in the Colonial Service.
[ترجمه ترگمان]زندگی پر حادثه او شامل برگزاری پست های ارشد در اداره مستعمرات بود
[ترجمه گوگل]زندگی پرطرفدارش شامل برگزاری مقامات ارشد در خدمات استعماری بود
8. The coming autumn should be eventful.
[ترجمه ترگمان]پاییز فرا رسیده بود
[ترجمه گوگل]پاییز آینده باید رویداد آور باشد
9. She's led quite an eventful life.
[ترجمه ترگمان]زندگی پر eventful را رهبری کرده است
[ترجمه گوگل]او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند
10. It had been the most eventful ten months of my twenty-three years.
[ترجمه ترگمان]این حادثه ده ماه از بیست و سه سال من بود
[ترجمه گوگل]این 10 ماه از بیست و سه سال من بیشتر بوده است
11. This was to be an eventful day for the travellers.
[ترجمه ترگمان]این قرار بود روز پر حادثه ای برای مسافران باشد
[ترجمه گوگل]این یک روز ممتاز برای مسافران بود
12. It has been an eventful day in politics -- two ministers have resigned and the Prime Minister has called an election.
[ترجمه ترگمان]روز پر حادثه در سیاست بوده است - - دو وزیر استعفا داده اند و نخست وزیر یک انتخابات را اعلام کرده است
[ترجمه گوگل]این روز ممتاز در سیاست است - دو وزیر استعفا داده و نخست وزیر انتخابات را فراخوانده است
13. She's led a very eventful life.
[ترجمه ترگمان]او زندگی بسیار eventful را رهبری کرده است
[ترجمه گوگل]او زندگی بسیار مهیج را رهبری کرد
14. The year 1963 was eventful in other ways, and the Great Train Robbery filled the newspapers and the media in August.
[ترجمه ترگمان]سال ۱۹۶۳ به شیوه های دیگر پر حادثه شد و سرقت بزرگ قطار، روزنامه ها و رسانه ها را در ماه اوت پر کرد
[ترجمه گوگل]سال 1963 به طرق دیگر شیطنت آمیز بود و روزنامه ها و رسانه ها در ماه آگوست روزنامه ها و رسانه ها را پرتاب کردند

an eventful year

سال پررویداد

an eventful journey

سفر پرحادثه

a very eventful conversation

مکالمه‌ای بسیار پراهمیت

پیشنهاد کاربران

پرماجرا
بی وقفه
کذایی
کلمات دیگر: