کلمه جو
صفحه اصلی

misjudge


معنی : بد قضاوت کردن، بد داوری کردن
معانی دیگر : به غلط یا به ناحق قضاوت کردن، کژ داوری کردن

انگلیسی به فارسی

بدقضاوت کردن، بد داوری کردن


انگلیسی به انگلیسی

• judge incorrectly, err in evaluation
if you misjudge someone or something, you form an incorrect idea or opinion about them, and often make a wrong decision about them as a result.

مترادف و متضاد

get the wrong idea


بد قضاوت کردن (فعل)
misdeem, misjudge

بد داوری کردن (فعل)
misjudge

Synonyms: bark up wrong tree, be misled, be overcritical, be partial, be unfair, be wrong, come to hasty conclusion, dogmatize, drop the ball, err, misapprehend, miscalculate, miscomprehend, misconceive, misconjecture, misconstrue, misdeem, misreckon, miss by a mile, mistake, misthink, misunderstand, overestimate, overrate, prejudge, presume, presuppose, put foot in, stumble, suppose, underestimate, underrate


Antonyms: figure, judge well, understand


جملات نمونه

1. I'm sorry I misjudged you/your motives.
[ترجمه ترگمان]متاسفم که در مورد شما اشتباه قضاوت کردم
[ترجمه گوگل]من متاسفم که من شما را ناراحت / انگیزه های شما

2. The government misjudged the mood of the country when it decided to call an election.
[ترجمه ترگمان]دولت در مورد وضعیت کشور در زمانی که تصمیم به برگزاری انتخابات گرفت، قضاوت کرد
[ترجمه گوگل]دولت تصمیم به انتخاب شدن را نادیده گرفت

3. The government misjudged the mood of the electorate.
[ترجمه ترگمان]دولت در مورد وضعیت رای دهندگان قضاوت کرد
[ترجمه گوگل]حکومت بر خرافات رای دهندگان بی اعتبار شده است

4. Perhaps I had misjudged him, and he was not so predictable after all.
[ترجمه ترگمان]شاید در مورد او اشتباه کرده بودم و اصلا هم قابل پیش بینی نبود
[ترجمه گوگل]شاید او را نادیده گرفته بودم، و بعد از آن همه چیز قابل پیش بینی نبود

5. She now realizes that she misjudged him.
[ترجمه ترگمان] اون الان متوجه شده که اون در مورد اون اشتباه قضاوت کرده
[ترجمه گوگل]او اکنون متوجه است که او او را نادیده گرفته است

6. What a very kind thing to do; I've been misjudging him all these years.
[ترجمه ترگمان]چه کار خوبی باید کرد؛ من تمام این سال ها او را زیر و رو کردم
[ترجمه گوگل]چه چیز بسیار خوبی برای انجام دادن؛ من همه این سالها را از دست داده ام

7. I misjudged how wide the stream was and fell in.
[ترجمه ترگمان] در مورد جریان آب اشتباه فکر کردم و افتادم توی آب
[ترجمه گوگل]من اشتباه کرده بودم که چقدر جریان داشت و افتاد

8. I misjudged the speed of the car coming towards me.
[ترجمه ترگمان]در مورد سرعت اتومبیل در مورد سرعت ماشین فکر کردم
[ترجمه گوگل]من سرعت ماشین را که نزدیک به من بود، نادیده گرفتم

9. Chris totally misjudged the situation and behaved quite inappropriately.
[ترجمه ترگمان]کریس کاملا در مورد این وضعیت قضاوت کرد و کاملا نامناسب رفتار کرد
[ترجمه گوگل]کریس کاملا وضعیت را نادرست و کاملا نادرست رفتار کرد

10. Ian felt a pang of conscience at having misjudged her.
[ترجمه ترگمان]از اینکه در مورد او اشتباه قضاوت کرده بود احساس ناراحتی شدیدی کرد
[ترجمه گوگل]ایان احساس ناراحتی در وجدانش داشت

11. Quantities are easily misjudged.
[ترجمه ترگمان]تعداد زیادی به راحتی مورد قضاوت قرار می گیرند
[ترجمه گوگل]مقدار به راحتی قابل محاسبه نیست

12. You owe him an apology for misjudging him and suspecting his motives at every turn.
[ترجمه ترگمان]شما به او یک عذرخواهی بدهکار هستید و به هر نوبت به انگیزه او مظنون هستید
[ترجمه گوگل]شما به خاطر عذرخواهی از او و به هر دلیلی انگیزه های او را متقاعد می کنید

13. For the second time Daley had misjudged the voter appeal of a seemingly bland, stolid, young lawyer named Richard Ogilvie.
[ترجمه ترگمان]برای دومین بار دلی در مورد جذابیت رای دهندگان یک وکیل به ظاهر بی مزه، stolid، و جوان به نام ریچارد Ogilvie قضاوت کرد
[ترجمه گوگل]برای دومین بار، دالی، درخواست تجدید نظر رای دهندگان یک وکیل به ظاهر ملایم و محکم، جوان به نام ریچارد اوگلوی را نادیده گرفت

14. She's misjudged the weight of the chromium door and crushed her big toe.
[ترجمه ترگمان]در مورد وزن در کروم ویل قضاوت کرد و انگشت بزرگش را له کرد
[ترجمه گوگل]او وزن چرخ کروم را نادیده گرفته و انگشت بزرگش را خرد کرده است

پیشنهاد کاربران

اشتباه فکر کردن

نادرست برآورد کردن، غلط برآورد کردن، غلط تشخیص دادن

بد قضاوت کردن


کلمات دیگر: