کلمه جو
صفحه اصلی

inmost


معنی : میانی، باطنی، صمیمانه، درونی
معانی دیگر : درونی ترین، سری، مکتوم، نهفته، نهان (innermost هم می گویند)

انگلیسی به فارسی

درونی، میانی، باطنی، (مجازا) صمیمانه


در بیشتر، درونی، باطنی، صمیمانه، میانی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: furthest in or deepest; innermost.
متضاد: outmost
مشابه: interior, intimate

• located farthest within; innermost, most intimate (of thoughts or feelings)
inmost means the same as innermost.

مترادف و متضاد

میانی (صفت)
mean, average, middle, central, mid, medial, median, inmost, centric, innermost

باطنی (صفت)
intrinsic, ben, internal, inner, inward, inmost, pectoral

صمیمانه (صفت)
earnest, inmost, hearty, devotional, matey, heart-whole

درونی (صفت)
esoteric, innate, internal, interior, inner, indoor, inward, inmost, intestine, endogenous, innermost, subjective, midland, pectoral

deep


Synonyms: deepest, innermost, interior, inner


intimate


Synonyms: innermost, private, personal, secret


جملات نمونه

1. my inmost thoughts
اندیشه های نهان من

2. her love has settled in the inmost recesses of my heart
عشق او در ژرف ترین زوایای قلبم جایگزین شده است.

3. In his inmost heart, he knew he didn't love me.
[ترجمه ترگمان]در اعماق قلبش می دانست که مرا دوست ندارد
[ترجمه گوگل]در قلب او، او می دانست که او مرا دوست ندارد

4. He outtold all his secrets in his inmost heart.
[ترجمه ترگمان]تمام اسرار خود را در اعماق قلب خود فرو برد
[ترجمه گوگل]او تمام اسرار خود را در قلب خود منتشر کرد

5. I could see the inmost recesses.
[ترجمه ترگمان]می توانستم اعماق وجودم را ببینم
[ترجمه گوگل]من می توانم درک های درونی را ببینم

6. He knew in his inmost heart that he was behaving badly.
[ترجمه ترگمان]در اعماق قلب خود می دانست که رفتارش زننده است
[ترجمه گوگل]او در قلب خود می دانست که رفتار بدی دارد

7. Apparently there are bats in the inmost caves.
[ترجمه ترگمان]ظاهرا خفاش ها در اعماق غارها زندگی می کنند
[ترجمه گوگل]ظاهرا خفاش ها در بالای غارها وجود دارند

8. She sought to discern his inmost thoughts.
[ترجمه ترگمان]می کوشید افکارش را در ذهن خود تشخیص دهد
[ترجمه گوگل]او به دنبال افکار خود بود

9. Flexible fibre series, leisurely inmost life!
[ترجمه ترگمان]یک سری نخ انعطاف پذیر، با فراغت از زندگی!
[ترجمه گوگل]سری فیبرهای انعطاف پذیر، عمیق تر از همه!

10. Something in your inmost being tell you this is surely true.
[ترجمه ترگمان]چیزی در اعماق وجودت به شما می گوید که این حقیقت دارد
[ترجمه گوگل]چیزی که در درون شماست به شما می گوید این کاملا درست است

11. Thou hast thy seat in the inmost shrine of my heart.
[ترجمه ترگمان]تو در اعماق قلب من جای تو هستی
[ترجمه گوگل]تو در قصر من در قلب من جا دارد

12. Will light the inmost shrine of my heart?
[ترجمه ترگمان]قلب من در اعماق قلب من روشن خواهد شد؟
[ترجمه گوگل]حیاط درون قلب من را روشن می کند؟

13. His inmost thoughts are not healthy.
[ترجمه ترگمان]افکار درونی او سالم و سالم نیست
[ترجمه گوگل]افکار بزرگ او سالم نیستند

14. On the other hand, in the inmost recess of consciousness, Hu Feng resisted the Hegelian philosophy.
[ترجمه ترگمان]از سوی دیگر، هو Feng در مقابل فلسفه هگل در مقابل فلسفه هگل ایستادگی کرد
[ترجمه گوگل]از سوی دیگر، هو فنگ در خلال عمق هوشیاری، با فلسفه هگلی مخالفت کرد

15. Heat thermal series, warm inmost life!
[ترجمه ترگمان]یک سری گرما گرمایی، یک زندگی در قلب گرم!
[ترجمه گوگل]سری حرارتی حرارتی، عمیق ترین حریم خصوصی!

Her love has settled in the inmost recesses of my heart.

عشق او در ژرف‌ترین زوایای قلبم جایگزین شده است.


my inmost thoughts

اندیشه‌های نهان من



کلمات دیگر: