کلمه جو
صفحه اصلی

humbly


معنی : ساده
معانی دیگر : فروتنانه، از روی فروتنی باافتادگی، ازروی شکسته نفسی، متواضع

انگلیسی به فارسی

با افتادگی، فروتنانه


شرم آور، ساده


انگلیسی به انگلیسی

• simply; modestly; submissively, meekly

مترادف و متضاد

meekly


ساده (صفت)
accustomed, ordinary, normal, simple, easy, plain, naive, modest, bare, open-and-shut, artless, onefold, natural, smooth, unobtrusive, unaffected, customary, dupeable, free-standing, simplex, homely, humbly, inartificial, unassuming, simple-minded, uncomplicated, unforced, unlabored, unlaboured, unpretending

Synonyms: submissively, abjectly, simply, poorly, ingloriously, meanly, obscurely, apologetically


Antonyms: haughtily, proudly, boastfully


جملات نمونه

1. walk humbly with thy god
(انجیل ) با فروتنی باخداوند خود همراه شو.

2. The cloud stood humbly in a corner of the sky. The morning crowned it with splendor.
[ترجمه ترگمان]در گوشه ای از آسمان ابری سایه افکنده بود صبح آن را با شکوه در بر گرفت
[ترجمه گوگل]ابر قسمتی از آسمان را در گوشه ای از آسمان قرار داد صبح آن را با شکوفه پر کرد

3. I do apologize most humbly.
[ترجمه ترگمان] من از نهایت فروتنی معذرت میخوام
[ترجمه گوگل]عذر خواهی می کنم

4. I would humbly suggest that there is something wrong here.
[ترجمه ترگمان]من با فروتنی می گویم که در اینجا چیزی غلط وجود دارد
[ترجمه گوگل]من به طرز شگفتانگیزی پیشنهاد می کنم که در اینجا چیزی اشتباه است

5. We humbly beg Your Majesty to show mercy.
[ترجمه ترگمان]ما با فروتنی از اعلی حضرت تقاضا می کنیم که به ما رحم کنند
[ترجمه گوگل]ما با احترام احترام خود را برای نشان دادن رحمت

6. So may I humbly suggest we all do something next time.
[ترجمه ترگمان]بنابراین من با فروتنی پیشنهاد می کنم که همه ما کار بعدی را انجام دهیم
[ترجمه گوگل]بنابراین ممکن است من به طور شرم آور پیشنهاد می کنیم که همه چیز را بعدا انجام دهیم

7. "You must be right, Sir," said John humbly.
[ترجمه ترگمان]جان با فروتنی گفت: \" باید حق با شما باشد، قربان \"
[ترجمه گوگل]جان با مهربانی گفت: 'باید صبور باشید '

8. He was humbly born.
[ترجمه ترگمان]اون با فروتنی به دنیا اومد
[ترجمه گوگل]او متواضع متولد شد

9. Speak humbly, listen respectfully, smile gently. Dr T. P. Chia
[ترجمه ترگمان]با فروتنی حرف بزنید، مودبانه گوش کنید، به آرامی لبخند بزنید دکتر تی پی چیا
[ترجمه گوگل]با قاطعیت صحبت کنید، با احترام گوش کنید، به آرامی لبخند بزنید دکتر T P Chia

10. She sat humbly in the cold church, making some effort to get into the right mood for the service.
[ترجمه ترگمان]او با فروتنی در کلیسای سرد نشسته بود و می کوشید تا حوصله این کار را داشته باشد
[ترجمه گوگل]او سرسختانه در کلیسای سرد نشسته بود، و برخی تلاش هایی برای خلق و خوی مناسب برای خدمت انجام داد

11. 'Sorry,' she said humbly.
[ترجمه ترگمان]او با فروتنی گفت: متاسفم
[ترجمه گوگل]'با عرض پوزش،' او با قاطعیت گفت

12. Perhaps the time has come when we should humbly admit our limitations and seek solutions in co-operation with the Master Plan.
[ترجمه ترگمان]شاید زمان آن فرا رسیده باشد که ما با فروتنی محدودیت های خود را بپذیریم و در جستجوی راه حلی برای هم کاری با طرح اصلی باشیم
[ترجمه گوگل]شاید زمان آن رسیده است که ما باید محدودیت های خود را بپذیریم و راه حل هایی را در همکاری با طرح اصلی دنبال کنیم

13. Miss Fogerty was humbly grateful for her goodwill, but would never have dreamt of imposing upon it.
[ترجمه ترگمان]خانم Fogerty با نهایت فروتنی از حسن نیتش تشکر کرد، اما هیچ وقت خواب آن را ندیده بود
[ترجمه گوگل]خانم فوگرتی از قهرمانی خویش سپاسگزار بود اما هرگز رویای آن را تحمیل نکرد

14. A wise man always listens respectfully, speaks humbly, and smiles gently - even when he disagrees with you. Dr T. P. Chia
[ترجمه ترگمان]آدم عاقل همیشه مودبانه گوش می دهد، فروتنانه می گوید، و با ملایمت لبخند می زند - حتی وقتی با تو مخالفت می کند دکتر تی پی چیا
[ترجمه گوگل]مرد عاقل همیشه احترام می گذارد، با صدای بلند می گوید، و آرام لبخند می زند - حتی وقتی با شما مخالف است دکتر T P Chia


کلمات دیگر: