کلمه جو
صفحه اصلی

institutionalize


معنی : رسمی کردن، در بیمارستان بستری کردن، تبدیل به موسسه کردن، در موسسه یا بنگاه قرار دادن
معانی دیگر : (به صورت رسم یا سنت درآوردن) مرسوم کردن، متداول کردن، تراداد کردن، برمانه کردن، به صورت عرف درآوردن، (برای تیمار یا نگهداری یا بازداشت به موسسه یا زندان و غیره سپردن) تیمارگاهی کردن، تیمارستانی کردن، زندانی کردن

انگلیسی به فارسی

در موسسه یا بنگاه قرار دادن، در بیمارستان بستری کردن، تبدیل به موسسه کردن، رسمی کردن


نهادینه کردن، رسمی کردن، در بیمارستان بستری کردن، تبدیل به موسسه کردن، در موسسه یا بنگاه قرار دادن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: institutionalizes, institutionalizing, institutionalized
مشتقات: institutionalization (n.)
(1) تعریف: to make institutional.

- The new management institutionalized half-hour lunch breaks.
[ترجمه بردیا] مدیریت جدید، استراحت نیم ساعته برای ناهار را مرسوم کرد
[ترجمه ترگمان] زمان ناهار به مدت نیم ساعت طول کشید
[ترجمه گوگل] مدیریت جدید ناتوانی نیم ساعته را قطع می کند

(2) تعریف: to place or confine in an appropriate institution, esp. for treatment of physical or mental illness.
مشابه: commit

(3) تعریف: to make into or similar to an institution.

• transform something into an institution (i.e. custom, law, pattern of behavior); place a person in an institution (also institutionalise)
if you institutionalize someone, you put them in an institution, for example a hospital for people who are mentally ill, or a home for children with no parents.
to institutionalize something means to establish it as an important or typical feature of a society or group.
see also institutionalized.

مترادف و متضاد

رسمی کردن (فعل)
formalize, institutionalize

در بیمارستان بستری کردن (فعل)
institutionalize

تبدیل به موسسه کردن (فعل)
institutionalize

در موسسه یا بنگاه قرار دادن (فعل)
institutionalize

standardize


Synonyms: make official, order, regulate, systematize


جملات نمونه

1. The goal is to institutionalize family planning into community life.
[ترجمه ترگمان]هدف این است که چشم انداز خانوادگی را به سمت زندگی اجتماعی سوق دهیم
[ترجمه گوگل]هدف این است که نهادینه سازی برنامه های خانواده در زندگی اجتماعی

2. Companies are now marshaling planning resources to institutionalize last-minute res-cues, just in time.
[ترجمه ترگمان]شرکت ها در حال حاضر منابع برنامه ریزی برای نشانه های استراحت چند دقیقه ای را در اختیار دارند، درست در زمان
[ترجمه گوگل]در حال حاضر شرکت ها در حال برنامه ریزی منابع مالی هستند تا در زمان های گذشته، نهادینه کردن نشانه های آخرین لحظه، به موقع

3. It is a pathetic attempt to institutionalize dysfunction and to establish an idol.
[ترجمه ترگمان]این یک تلاش رقت انگیز برای اختلال عملکرد سازمانی و ایجاد یک بت است
[ترجمه گوگل]این تلاش دلسوزانه برای نهادینه کردن ناکارآمدی و ایجاد بت است

4. A last attempt to institutionalize equality for women had failed.
[ترجمه ترگمان]آخرین تلاش برای ایجاد برابری برای زنان، شکست خورد
[ترجمه گوگل]آخرین تلاش برای نهادینه کردن برابری زنان ناکام مانده است

5. Many companies institutionalize dishonesty and exploitation of expenses by paying daily allowances.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از شرکت ها در نظر دارند تا با پرداخت حق بیمه روزانه، در نظر داشته باشند و از هزینه ها سو استفاده کنند
[ترجمه گوگل]بسیاری از شرکت ها، با پرداخت هزینه های روزانه، مصونیت و استثمار هزینه ها را نهادینه می کنند

6. What NAFTA did was institutionalize the economic reforms.
[ترجمه ترگمان]کاری که NAFTA انجام داد این بود که اصلاحات اقتصادی را از بین برد
[ترجمه گوگل]آنچه که NAFTA انجام داد، اصلاحات اقتصادی را نهادینه کرد

7. Need to institutionalize government performance audit through the laws and regulations.
[ترجمه ترگمان]نیاز به حسابرسی عملکرد دولت از طریق قوانین و مقررات
[ترجمه گوگل]نیاز به نهادینه کردن حسابرسی عملکرد دولت از طریق قوانین و مقررات

8. A social worker suggested that she institutionalize her ageing father.
[ترجمه ترگمان]یک مددکار اجتماعی پیشنهاد کرد که او پدر سالمندی را به ارث برده باشد
[ترجمه گوگل]یک کارمند اجتماعی پیشنهاد کرد که او پدر باردار خود را نهادینه کند

9. Having pledged its support for the environment and the poor, there is mounting pressure for it to institutionalize some safeguards.
[ترجمه ترگمان]او که وعده حمایت خود از محیط زیست و فقرا را داده بود، فشار زیادی برای آن به همراه داشت تا برخی از آن ها را در نظر داشته باشد
[ترجمه گوگل]حمایت خود را از محیط زیست و فقرا متعهد می کند و فشارهای زیادی را برای ایجاد نهادینه کردن برخی از ضمانت ها ایجاد می کند

10. A subsidiary problem here is how or whether to institutionalize this, for example in the form of attendance or credit requirements.
[ترجمه ترگمان]یک مشکل فرعی در اینجا این است که چگونه یا یک چشم انداز را در نظر بگیرید، به عنوان مثال به شکل حضور یا شرایط اعتباری
[ترجمه گوگل]یک مشکل متضاد در اینجا چگونگی یا اینکه آیا این نهادینه کردن این، به عنوان مثال به صورت حضور یا الزامات اعتباری باشد

11. He now has brain damage and unfortunately proceedings had to be instituted to institutionalize him.
[ترجمه ترگمان]او در حال حاضر آسیب مغزی دارد و متاسفانه روند دادرسی در نظر گرفته شده است تا او را تهدید کند
[ترجمه گوگل]او در حال حاضر آسیب مغزی دارد و متاسفانه باید پرونده ای را برای تأسیس نهادن او ایجاد کرد

The Japanese had institutionalized suicide.

ژاپنی‌ها خودکشی را تبدیل به یک رسم کرده بودند.


Because of mental illness, she was institutionalized three times.

به خاطر بیماری روانی سه بار او را در تیمارستان بستری کردند.


پیشنهاد کاربران

نهادینه کردن


کلمات دیگر: