کلمه جو
صفحه اصلی

philander


معنی : زن باز، لاس زدن، زن بازی کردن، دنبال زن افتادن، زن دوست بودن
معانی دیگر : (مرد) زن بازی کردن، (با چند زن) رابطه داشتن، (زن ها را) اغفال کردن

انگلیسی به فارسی

زن باز، زن بازی کردن، دنبال زن افتادن، لاس زدن، زندوست بودن


انگلیسی به انگلیسی

• pursue, woo, court; flirt, coquet, gallivant

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: philanders, philandering, philandered
مشتقات: philanderer (n.)
• : تعریف: to have casual love affairs, esp. while married.

مترادف و متضاد

زن باز (اسم)
gallant, amorist, philander

لاس زدن (فعل)
philander, mash, flirt, pickeer, gallivant

زن بازی کردن (فعل)
gallant, philander

دنبال زن افتادن (فعل)
philander

زن دوست بودن (فعل)
philander

جملات نمونه

1. She accused the man of philandering with her danghter.
[ترجمه ترگمان]اون مرد مخ زدنش رو با her متهم کرد
[ترجمه گوگل]او مردی را با خجالت زدگی خود را متهم کرد

2. He spent his time philandering with the girls in the village.
[ترجمه ترگمان]وقت خود را با دخترها در روستا سپری می کرد
[ترجمه گوگل]او وقت خود را با دختران در روستا گذراند

3. He spent his time philander with the girls in the village.
[ترجمه ترگمان]وقتش را با دختران دهکده سپری کرد
[ترجمه گوگل]او وقت خود را با دختران در روستا گذراند

4. We shouldn't philander solemnly with that point of view. On the contrary,we should treat it seriously.
[ترجمه ترگمان]ما نباید با این موضوع خیلی جدی صحبت کنیم برعکس، ما باید آن را جدی تلقی کنیم
[ترجمه گوگل]ما نباید با این دیدگاه به طور رسمی مذاکره کنیم برعکس، ما باید به طور جدی با آن برخورد کنیم

5. None less than the philandering Jim Bakker and Jimmy Swaggart head the list.
[ترجمه ترگمان]هیچ یک از این philandering، جیم باکر و جیمی Swaggart، رئیس این گروه، نیستند
[ترجمه گوگل]هیچ کمتری از جیم باککر و جیمی ساگارت، سرپرستی این فهرست را بر عهده دارند

6. Would that not be fiscal philandering of the worst kind?
[ترجمه ترگمان]آیا این یکی از بدترین the ممکن نیست؟
[ترجمه گوگل]آیا این بدبختی مالی بدترین نوع نیست؟

7. Philandering erodes love and family values, but it does not necessarily destroy them.
[ترجمه ترگمان]philandering عشق و ارزش های خانوادگی را از بین می برد، اما لزوما آن ها را نابود نمی کند
[ترجمه گوگل]فداکاری باعث تخریب عشق و ارزش های خانوادگی می شود، اما لزوما آنها را نابود نمی کند

8. Don't philander because you think you're irresistible. Most likely, you're not.
[ترجمه ترگمان]نگران نباش، چون فکر می کنی غیرقابل مقاومتی به احتمال زیاد، تو نیستی
[ترجمه گوگل]چرا که شما فکر می کنید غیر قابل مقاومت است به احتمال زیاد، شما نیستید

9. I had no time or inclination to philander.
[ترجمه ترگمان]من هیچ وقت یا تمایلی به philander نداشتم
[ترجمه گوگل]من تا به حال هیچ وقت و یا تمایل به philander بود

10. Prices will rise, Politicians will philander, you too will get old.
[ترجمه ترگمان]قیمت ها بالا خواهند رفت، سیاستمداران هم خسته خواهند شد، شما هم پیر خواهید شد
[ترجمه گوگل]قیمت ها افزایش خواهد یافت، سیاستمداران چرند، شما نیز قدیمی خواهید شد

11. She intended to leave her husband because of his philandering.
[ترجمه ترگمان]قصد داشت شوهرش را به خاطر عشقش رها کند
[ترجمه گوگل]او قصد داشت شوهرش را بخاطر طغیانش ترک کند

12. He was still the great lover, and the woman beside him was the reason for his constant philandering.
[ترجمه ترگمان]او هنوز یک عاشق بزرگ بود و زنی که در کنار او بود، این بود که طرفدار پروپا قرص زدنش بود
[ترجمه گوگل]او هنوز هم عاشق بزرگ بود، و زن دیگری که در کنار او بود، دلایلی است که او برای همیشه به دنبال داشت

13. They're less prone to adultery than Americans but more forgiving when their politicians philander.
[ترجمه ترگمان]آن ها نسبت به آمریکایی ها کم تر مستعد زنا هستند، اما وقتی سیاستمداران شان philander می کنند بخشنده تر هستند
[ترجمه گوگل]آنها کمتر نسبت به آمریکاییها نسبت به زنا نسبت به زنا محتاج هستند، اما زمانی که سیاستمداران خود را فدیه میگیرند، بیشتر شایسته است

14. She saw that he was a fickle boy, prepared to philander with every woman he met.
[ترجمه ترگمان]متوجه شد که او پسر دمدمی مزاجی است و حاضر است هر زنی را که با او ملاقات کرده بود ببیند
[ترجمه گوگل]او متوجه شد که او یک پسر ناپاک است و با هر زنی که ملاقات می کند، به زنی برگزیده شده است

Susan divorced her philandering husband.

سوسن از شوهر زن‌بازش طلاق گرفت.



کلمات دیگر: