کلمه جو
صفحه اصلی

insignificance


معنی : کمی، بی اهمیتی، بی معنی گری، ناچیزی، ناقابلی
معانی دیگر : insignificancy ناچیزی

انگلیسی به فارسی

(insignificancy) ناچیزی، ناقابلی، بی‌اهمیتی، کمی


ناچیز، بی اهمیتی، بی معنی گری، ناچیزی، کمی، ناقابلی


انگلیسی به انگلیسی

• unimportance, lack of consequence
insignificance is the quality of being insignificant.

مترادف و متضاد

کمی (اسم)
deficiency, exiguity, piece, peep, rarity, extenuation, paucity, insignificance, insufficiency, insignificancy, infrequency, insufficience, soupcon

بی اهمیتی (اسم)
triviality, humility, insignificance, disesteem, insignificancy

بی معنی گری (اسم)
nonsensicalness, insignificance, insignificancy

ناچیزی (اسم)
triviality, insignificance, paltriness, insignificancy, negligibility

ناقابلی (اسم)
insignificance, insignificancy

unimportance


Synonyms: worthlessness, indifference, triviality, negligibility, nothingness, smallness, meanness, pettiness, paltriness, immateriality, inconsequence, inconsequentiality, trifling matter, molehill


جملات نمونه

1. insignificance (or insignificancy) n.
1- ناچیزی،ناقابلی 2- پستی،فروزینه گی،حقارت،فرومایگی 3- بی معنایی،بی چمی

2. this project dwindles all other projects to insignificance
این طرح بقیه ی طرح ها را تحت الشعاع قرار می دهد.

3. Success took him from insignificance to wealth and fame.
[ترجمه ترگمان]موفقیت او را از حقارت به ثروت و شهرت برد
[ترجمه گوگل]موفقیت او را از ناچیز به ثروت و شهرت برد

4. Our problems pale into insignificance when compared to theirs.
[ترجمه ترگمان]مشکلات ما در مقایسه با آن ها ناچیز بود
[ترجمه گوگل]مشکلات ما در مقایسه با افرادشان کم اهمیت است

5. All else seemed to fade into insignificance.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که همه چیز پوچ و بی اهمیت جلوه می کند
[ترجمه گوگل]همه چیز به نظر می رسید به نادانی محو می شود

6. Their other problems paled into insignificance beside this latest catastrophe.
[ترجمه ترگمان]مشکلات دیگر آن ها در مقابل این فاجعه اخیر ناچیز بود
[ترجمه گوگل]مشکلات دیگر خود را در کنار این فاجعه نابخشودنی قرار دادند

7. The cost pales into insignificance when compared with the damage done to his reputation.
[ترجمه ترگمان]در مقایسه با آسیب هایی که به شهرت او وارد شده ناچیز است
[ترجمه گوگل]در مقایسه با خسارت ناشی از شهرت او، هزینه کم ارزش است

8. All other issues fade into insignificance compared with the struggle for survival.
[ترجمه ترگمان]همه مسائل دیگر در مقایسه با تنازع بقا، ناچیز می شوند
[ترجمه گوگل]در مقایسه با مبارزه برای بقا، همه مسائل دیگر از بین می روند

9. The amounts of money involved pale into insignificance when compared with the sums spent each year on research.
[ترجمه ترگمان]مقدار پول مربوط به ناچیز بودن در مقایسه با مبالغ هزینه صرف شده در تحقیق در هر سال، ناچیز است
[ترجمه گوگل]مقدار پول در مقایسه با مبالغی که هر ساله در تحقیق صرف می شود، کم اهمیت است

10. Yet all this faded into insignificance when compared to the political turmoil it was causing.
[ترجمه ترگمان]با این همه، در مقایسه با آشفتگی سیاسی، همه این ها در حقارت ناپدید شدند
[ترجمه گوگل]با این حال همه اینها در مقایسه با آشفتگی سیاسی که ناشی از آن بود، ناچیز بود

11. If the profession had declined into almost insignificance it is doubtful whether there would have been such a burgeoning of diplomatic posts.
[ترجمه ترگمان]اگر این حرفه به ناچیز بودنش می رسید، تردید در این بود که آیا چنین شغل های دیپلماتیک وجود داشته است یا خیر
[ترجمه گوگل]اگر حرفه به تقریبا نامنسجمی رسیده باشد، تردید است که آیا چنین رشدی در پست های دیپلماتیک وجود داشته است

12. Such faults pale into insignificance against performances of such magnitude as these.
[ترجمه ترگمان]چنین نقایصی در مقابل اجراهای چنین بزرگی، ناچیز بود
[ترجمه گوگل]چنین خطاهایی در مقایسه با اجرای چنین قدرتی به اندازه نامناسب به نظر نمی رسد

13. In Washington, obscurity is never a measure of insignificance.
[ترجمه ترگمان]در واشنگتن، گمنامی هیچ وقت ناچیز نیست
[ترجمه گوگل]در واشنگتن، ناآگاهی هیچ گاه ناکارایی نیست

14. But all of this pales into insignificance compared with one major advantage.
[ترجمه ترگمان]اما همه اینها در مقایسه با یک مزیت بزرگ ناچیز هستند
[ترجمه گوگل]اما همه اینها در مقایسه با یکی از مهمترین مزایایی است که کم اهمیت است

15. In Britain, their insignificance was overcome by the long agitation for affiliation to the Labour Party.
[ترجمه ترگمان]در بریتانیا، حقارت آن ها با هیجان طولانی وابستگی به حزب کارگر برطرف شد
[ترجمه گوگل]در بریتانیا، ناچیز بودن خود را با تحمل طولانی برای وابستگی به حزب کارگر غلبه کرد

پیشنهاد کاربران

insignificance ( noun ) = بی اهمیتی، ناچیزی، ناقابلی، بی معنایی، چرندی، یاوگی

Definition = واقعیت کوچک یا قابل توجه نبودن ، و بنابراین مهم تلقی نمی شود/

example :
1 - The traumas of my own upbringing pale/fade into insignificance ( = seem very unimportant ) when I hear stories about the way Peter's parents treated him.
ضربه های روحی ناشی از تربیت خودم وقتی داستانهایی راجع به نحوه رفتار والدین پیتر با او می شنوم کم رنگ می شود / کم اهمیت می شود ( = خیلی مهم نیست ) .
2 - Advances in astronomy have reinforced the utter insignificance of Earth on a celestial scale.
پیشرفت در نجوم ، بی اهمیتی ( بی معنایی ) مطلق زمین در مقیاس آسمانی را تقویت کرده است.
3 - The insignificance of last night's match was signalled by the absence of so many star names from the team.
بی اهمیتی مسابقه شب گذشته بواسطه اعلام فقدان تعداد زیادی از نامهای ستاره در تیم بود.
4 - Once developed, the alien idea proved a potent motif for fictional explorations of the singularity or insignificance of humanity cultivated by the extraterrestrial hypothesis.
پس از توسعه ، ایده بیگانه انگیزه ای قوی برای اکتشافات ساختگی در تکینگی یا بی اهمیتی بشریت است که توسط فرضیه ماورایی پرورش یافته است.
5 - Their fate emphasizes not only the insignificance of human resistance to the struggle, but also the latent power of unsolicited natural selection.
سرنوشت آنها نه تنها بر بی معنایی مقاومت انسان در برابر مبارزه ، بلکه بر قدرت نهفته انتخاب طبیعی ناخواسته تأکید می کند.
6 - As the opportunity value of continued existence shrinks, the corresponding duty fades to insignificance and eventually disappears altogether.
هرچه ارزش فرصت ادامه حیات کاهش می یابد ، وظیفه مربوطه به بی معنایی تنزل می یابد و سرانجام به کلی از بین می رود.
7 - the insignificance of his comment became apparent with the passing of time.
بی اهمیتی ( چرندی ) اظهار نظر وی با گذشت زمان آشکار شد.



کلمات دیگر: