کلمه جو
صفحه اصلی

hotfoot


معنی : تسریع کردن، عجله کردن، سراسیمه رفتن، سراسیمه، باشتاب، گریزان
معانی دیگر : با عجله، در تعجیل، (با : it) شتاب کردن، (عامیانه)، (شوخی عملی) قرار دادن کبریت افروخته در درز کفش کسی که توجهش به جای دیگری است

انگلیسی به فارسی

سراسیمه، باشتاب، (در گفتگو) گریزان، تسریع کردن، عجله کردن، سراسیمه رفتن


داغ داغ، تسریع کردن، عجله کردن، سراسیمه رفتن، سراسیمه، باشتاب، گریزان


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: hotfoots
• : تعریف: a practical joke in which a match is secretly placed between the upper and sole of someone's shoe and is lit.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: hotfoots, hotfooting, hotfooted
• : تعریف: to move in haste; hurry (usu. fol. by it).

- They hotfooted it down to the train station.
[ترجمه ترگمان] به ایستگاه قطار رفتند
[ترجمه گوگل] آنها آن را به ایستگاه قطار سوق دادند
قید ( adverb )
• : تعریف: in great haste; quickly.

- We went hotfoot to the bank.
[ترجمه ترگمان] به بانک رفتیم
[ترجمه گوگل] ما به بانک رفتیم

• hurry, run
quickly, with speed
if someone goes somewhere hotfoot, they go there quickly and eagerly; an informal word.

مترادف و متضاد

تسریع کردن (فعل)
precipitate, accelerate, speed up, advance, catalyze, hotfoot

عجله کردن (فعل)
hotfoot, hie, hurry, hasten, haste, hurry up

سراسیمه رفتن (فعل)
hotfoot

سراسیمه (قید)
hotfoot, headfirst, headforemost, pell-mell

باشتاب (قید)
hotfoot, hastily, apace, summarily

گریزان (قید)
hotfoot

hurry


Synonyms: barrel, bolt, boogie, burn rubber, clip, dart, dash, fly, gallop, go like a bat out of hell, hightail it, hurtle, make haste, race, run, scoot, speed, sprint, streak, tear, zip, zoom


Antonyms: dawdle


جملات نمونه

1. he sent ambassadors hotfoot to the turks
با شتاب نزد ترکان سفیر فرستاد.

2. She'd come hotfoot from the palace with the latest news.
[ترجمه ترگمان]با آخرین اخبار از قصر بیرون امده بود
[ترجمه گوگل]او با آخرین اخبار از قصر می آید

3. The children come running hotfoot when they hear tea is ready.
[ترجمه ترگمان]بچه ها وقتی صدای چای را می شنوند، دوان دوان می آیند
[ترجمه گوگل]وقتی چای خوابیده آماده می شود، بچه ها با صدای بلند می خندند

4. He had just arrived hotfoot from London.
[ترجمه ترگمان]تازه از لندن آمده بود
[ترجمه گوگل]او تازه وارد لندن شده بود

5. The children came running hotfoot when they heard tea was ready.
[ترجمه ترگمان]بچه ها وقتی صدای چای را شنیدند، دوان دوان وارد شدند
[ترجمه گوگل]وقتی خوابیده بود چای آماده بود، بچه ها با صدای بلند می خندیدند

6. He was struck by Bastin's cool, calculated style, and set out hotfoot for Devon.
[ترجمه ترگمان]از روش حساب شده و حساب شده \"بستن\" استفاده کرد و برای دوان دوان دوان رفت
[ترجمه گوگل]او توسط سبک بامزه باستین تحت تأثیر قرار گرفت و برای دون به راه افتاد

7. I have an unnerving sensation that someone is giving me a hotfoot in my left shoe.
[ترجمه ترگمان]این احساس unnerving را دارم که یک نفر به من یک hotfoot در کفش چپ من می دهد
[ترجمه گوگل]من یک احساس ناخوشایند داشتم که کسی به من چسبیده به کفش چپ من

8. The movie will begin in five minutes. we'd better hotfoot it to the theater.
[ترجمه ترگمان]فیلم تا پنج دقیقه دیگه شروع میشه بهتره بریم سینما
[ترجمه گوگل]این فیلم در پنج دقیقه آغاز خواهد شد ما بهتر است آن را به تئاتر برسانیم

9. Like Bernard Shaw, he has tickled his readers'funny bone with a cultural hotfoot.
[ترجمه ترگمان]مانند برنارد شاو، او خوانندگان مضحک خود را با یک hotfoot فرهنگی غلغلک داد
[ترجمه گوگل]همانند برنارد شاو، او استخوان خنده خواننده خود را با یک چتربازی فرهنگی گم کرده است

He sent ambassadors hotfoot to the Turks.

با شتاب نزد ترکان سفیر فرستاد.


They were hotfooting it North.

آنان با شتاب به سوی شمال می‌رفتند.



کلمات دیگر: