کلمه جو
صفحه اصلی

hurried


معنی : زود، عجول، شتاب زده، دست پاچه، هول هولکی، بی تامل
معانی دیگر : شتابان، شتاب آمیز، عجولانه

انگلیسی به فارسی

شتابزده، زود، هول هولکی، بی تامل، عجولانه، دستپاچه


عجله کرد، شتاب زده، هول هولکی، بی تامل، عجول، دست پاچه، زود


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: hurriedly (adv.), hurriedness (n.)
(1) تعریف: moving or acting quickly; forced to hurry.
مترادف: rushed
متضاد: leisurely, slow, unhurried
مشابه: frantic, frenetic, hectic, quick

- Because I was hurried, I forgot my umbrella.
[ترجمه ترگمان] چون عجله داشتم، چترم را یادم رفته بود
[ترجمه گوگل] از آنجا که من عجله کردم، چترم را فراموش کردم

(2) تعریف: done quickly; rushed.
مترادف: hasty
متضاد: considered, slow, unhurried
مشابه: cursory, expeditious, quick, rushed, slapdash

- You might regret it if you make a hurried decision about this.
[ترجمه ترگمان] اگر تصمیم عجولانه ای در این مورد بگیری، شاید پشیمان بشوی
[ترجمه گوگل] شما ممکن است آن را پشیمان کنید اگر تصمیم گیری عجولانه در مورد این انجام دهید
- The painters did a hurried job and they'd left drips everywhere.
[ترجمه ترگمان] نقاشان کار عجولانه انجام می دادند و همه جا چکه می کردند
[ترجمه گوگل] نقاشان کار شتابزده ای انجام دادند و در همه جا می لرزیدند

• performed quickly; carried out quickly due to lack of time; hasty
something that is hurried is done very quickly or suddenly.

مترادف و متضاد

زود (صفت)
early, tantivy, hurried, kenspeckle

عجول (صفت)
fast, speedy, rash, hurried, precipitous, hasty, hasteful

شتاب زده (صفت)
precipitant, hurried, hasty

دست پاچه (صفت)
nervous, hurried, hasty, panicky

هول هولکی (صفت)
hurried

بی تامل (صفت)
hurried, offhand

quick, rushed


Synonyms: abrupt, breakneck, brief, cursory, fast, hasty, headlong, hectic, impetuous, perfunctory, precipitant, precipitate, precipitous, rushing, short, slapdash, speedy, subitaneous, sudden, superficial, swift


Antonyms: easily, leisurely, slow, unhurried, unrushed


جملات نمونه

1. their hurried wedding created all kinds of gossip
ازدواج عجولانه آنان موجب همه جور شایعه شد.

2. you hurried me so much that i burned the food!
آنقدر مرا هول کردی که خوراک را سوزاندم !

3. . . . then he hurried to fight the forces that were advancing from the north
. . . سپس برای نبرد با قوایی که از سوی شمال پیش می آمدند شتافت.

4. she took the baby and hurried to the doctor
او بچه را برداشت و شتابان نزد دکتر رفت.

5. poetry writing needs time; it should never be hurried
شعر نویسی وقت می خواهد و هرگز نباید در (نوشتن) آن عجله به خرج داد.

6. I huddled on my clothes and hurried to the factory.
[ترجمه ترگمان]لباس هایم را جمع کردم و با عجله به کارخانه رفتم
[ترجمه گوگل]من لباس هایم را برداشتم و به کارخانه رفتم

7. He hurried along to hand his old father out of the car.
[ترجمه ترگمان]با عجله راه افتاد تا پدر پیرش را از ماشین بیرون بکشد
[ترجمه گوگل]او عجله کرد تا پدر پدرش را از ماشین خارج کند

8. The kids hurried to open their presents.
[ترجمه ترگمان]بچه ها عجله داشتند presents را باز کنند
[ترجمه گوگل]بچه ها عجله کرد تا هدیه های خود را باز کنند

9. The work hurried on night and day.
[ترجمه ترگمان]کار در شب و روز عجله داشت
[ترجمه گوگل]کار در شب و روز عجله کرد

10. She hurried off without a word.
[ترجمه ترگمان]بدون اینکه حرفی بزند با شتاب از اتاق بیرون رفت
[ترجمه گوگل]او بدون یک کلمه عجله کرد

11. Before we sat down, she hurried and dusted off each of the chairs.
[ترجمه ترگمان]قبل از اینکه بشینیم، او با عجله و با عجله هر کدام از صندلی ها را گردگیری کرد
[ترجمه گوگل]قبل از اینکه ما نشستیم، او هر کدام از صندلی ها را تکان داد و خم شد

12. She hurried to answer the knock at the door.
[ترجمه ترگمان]او با عجله به طرف در ضربه زد
[ترجمه گوگل]او عجله کرد تا به درب ضربه بزنند

13. I ate a hurried breakfast and left.
[ترجمه ترگمان]با عجله صبحانه خوردم و رفتم
[ترجمه گوگل]صبحانه عجولانه خوردم و رفتم

14. They hurried into the city to say good - bye to us.
[ترجمه ترگمان]آن ها با عجله وارد شهر شدند تا با ما خداحافظی کنند
[ترجمه گوگل]آنها به شهر خندیدند و به خوبی گفتند: ببخشید

Their hurried wedding created all kinds of gossip.

ازدواج عجولانه آنان موجب همه‌جور شایعه شد.


He packed his suitcase hurriedly and left.

با شتاب چمدان خود را بست و رفت.


پیشنهاد کاربران

با عجله

عجول، شتاب زده


کلمات دیگر: