insensate

معنی : بی معنی، بی عاطفه، بی حس، بی فکر، بی حال

معانی دیگر : هشبرده، خرف، بی عقلانه، احمقانه، نابخردانه، ابلهانه، بی ملاحظه، بی مبالات، بی توجه به احساسات دیگران

انگلیسی به فارسی

بیحس، بیحال، بی عاطفه، بی معنی، بی فکر

غریبه، بی معنی، بی عاطفه، بی حس، بی فکر، بی حال

انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )

مشتقات: insensately (adv.), insensateness (n.)

• (1) تعریف: not having feelings or sensations; inanimate.
• متضاد: feeling

- an insensate machine

[ترجمه ترگمان] یه ماشین دیوونه
[ترجمه گوگل] یک ماشین غافلگیر کننده

• (2) تعریف: temporarily without normal sensations; unconscious.
• مشابه: numb

- lying insensate after the accident

[ترجمه ترگمان] که بعد از تصادف دیوانه افتاده بود،
[ترجمه گوگل] دروغ گفتن بدون توجه به حادثه

• (3) تعریف: not having or showing compassion or other humane feelings.
• مشابه: insensitive, obtuse

- insensate cruelty

[ترجمه ترگمان] سنگدلی بی رحما نه،
[ترجمه گوگل] بی رحمی بی رحمانه

• lacking physical sensation, inanimate; insensitive, unfeeling, cold; stupid, senseless

مترادف و متضاد

بی معنی (صفت)

absurd, irrational, meaningless, pointless, senseless, vacuous, dumb, inept, witless, unmeaning, frothy, insensate

بی عاطفه (صفت)

soulless, cruel, callous, heartless, unfeeling, stolid, insensitive, inhuman, obdurate, cold-blooded, cold-hearted, insensate, impassive, unkind

بی حس (صفت)

senseless, passive, dead, vapid, torpid, obtuse, insentient, insensible, callous, unfeeling, stolid, insensitive, numb, impassible, insensate, impassive

بی فکر (صفت)

light-headed, harum-scarum, light-minded, giddy-brained, mindless, thoughtless, inconsiderate, insensate, giddy-headed

بی حال (صفت)

passive, weak, torpid, slothful, stolid, nonchalant, indifferent, inactive, languid, insensate, lethargic, lackadaisical, supine

indifferent

Synonyms: impassive, apathetic, cold, unfeeling, callous, unmoved, insensible

stupid

Synonyms: senseless, irrational, foolish, witless, dumb

جملات نمونه

1. insensate rustics

دهاتی های احمق

2. insensate to his responsibilities

بی اعتنا نسبت به وظایفش

3. the insensate stones

سنگ های بی جان

4. Screw Cat Troupe, Insensate Stone Troupe, Taichung Young Man Opera Shop, Army Honor Guard.

[ترجمه ترگمان]دسته Troupe گربه، insensate Stone Troupe، Taichung جوان اپرا، گارد احترام ارتش
[ترجمه گوگل]تپ گرت پیچ، تپه سنگ غرق شدن، فروشگاه تئاتر جوانان Taichung، گارد احترام ارتش

5. Peripheral Insensate Neuropathy - A Tall Problem for US Adults?

[ترجمه ترگمان]insensate محیطی محیطی - یک مساله بلند برای بزرگسالان آمریکایی؟
[ترجمه گوگل]نوروپاتی ناخوشایند محیطی - مشکل بزرگ برای بزرگسالان ایالات متحده؟

6. Insensate stones without words but sentimental, spirit it is for cultivation.

[ترجمه ترگمان]سنگ های insensate بدون کلمات، اما احساساتی، روح پرورش می یابد
[ترجمه گوگل]سنگ را بدون کلمات بشمار می آورید اما احساساتی است، روح آن برای کشت است

7. Hence the saying : When Sheng Gong preaches, insensate stone will nod in agreement.

[ترجمه ترگمان]از این رو، می گوید: وقتی که شنگ Gong موعظه می کند، سنگ insensate سربه توافق خواهد گذاشت
[ترجمه گوگل]از این رو گفته می شود: هنگامی که شنگ گونگ موعظه می کند، سنگ غیرمنصفانه به توافق می رسد

8. Corneous layer is formed by the horny protein cell of insensate active.

[ترجمه ترگمان]لایه Corneous به وسیله گروه پروتیینی فعالی شکل می گیرد
[ترجمه گوگل]لایه نازک توسط سلول پروتئینی شاخک تشکیل شده از فعالیت غیر حساس تشکیل شده است

9. In the World War the German Jews had a record of insensate loyalty to the Kaiser.

[ترجمه ترگمان]در جنگ جهانی، یهودیان آلمانی سابقه وفاداری در برابر قیصر را داشتند
[ترجمه گوگل]یهودیان آلمان در جنگ جهانی سابقه ای از وفاداری بی نظیر به قیصر داشتند

the insensate stones

سنگ‌های بی‌جان

insensate rustics

دهاتی‌های احمق

insensate to his responsibilities

بی‌اعتنا نسبت به وظایفش

پیشنهاد کاربران

بی حس، بی روح، بی جان

کلمات دیگر: