معنی : کم کم ناپدید شدن، بطرف صفر میل کردن، بتدریج محو و ناپدید شدن
معانی دیگر : محو شدن، ناپدید شدن (مثلا دود یا مه یا نور)، ستردن، زایل شدن، بتدریج محو و ناپدید شدن مانندبخار
کمکم ناپدید شدن، بهتدریج محو و ناپدید شدن (مانند بخار)، (ریاضی) به طرف صفر میل کردن
تبعیض، کم کم ناپدید شدن، بطرف صفر میل کردن، بتدریج محو و ناپدید شدن
dissipate
Synonyms: vanish, evaporate, disappear, fade away
An apparition evanescing into darkness.
شبحی که در تاریکی محو شد.