کلمه جو
صفحه اصلی

embed


معنی : جا دادن، خواباندن، محاط کردن، دور گرفتن، فرو کردن، نشاندن، جاسازی کردن، در درون کار کردن
معانی دیگر : (آجر و غیره) کار گذاشتن، قرار دادن، به خاطر سپردن، (در ذهن) نقش بستن، ریشه دواندن، جاگرفتن، در بر گرفتن، در خود جادادن، (جوانه یا گیاه ریشه دار را در زمین) کاشتن، نهال زدن، غرس کردن

انگلیسی به فارسی

جاسازی کردن


نشاندن، فرو کردن، خواباندن، محاط کردن، دور گرفتن، جادادن، در درون کار کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: embeds, imbeds, embedding, imbedding, embedded, imbedded
مشتقات: embedment (imbedment) (n.)
(1) تعریف: to set or enclose firmly in some surrounding material.

- The rice plants are embedded in the mud.
[ترجمه ترگمان] گیاهان برنج در گل قرار گرفته اند
[ترجمه گوگل] گیاهان برنج در گلدان قرار دارند

(2) تعریف: to integrate into.

- He embeds farm expressions from his boyhood in his writing.
[ترجمه ترگمان] او از دوران کودکی در نوشته های خود اصطلاحات کشاورزی دارد
[ترجمه گوگل] او در نوشتن خود عبارات مزرعه را از کودکی خود تعبیه می کند

• insert, inlay, drive in, implant
if an object is embedded in a mass of surrounding substance, it is fixed there firmly and deeply.
if something such as an attitude or feeling is embedded in a society or in someone's personality, it has become a permanent and noticeable feature of it.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] محاط کردن، جا دادن، نشاندن، غوطه ور کردن، خواباندن
[پلیمر] جا دادن

مترادف و متضاد

جا دادن (فعل)
settle, house, stable, stead, receive, accommodate, incorporate, embed, infix, insert, fix, intromit, chamber, imbed, engraft, intercalate

خواباندن (فعل)
stop, suppress, embed, appease, pacify, put to sleep, lull to sleep, cause to sleep, imbed, cause to subside, mollify, put an end to

محاط کردن (فعل)
embed, belay, inscribe, imbed

دور گرفتن (فعل)
embed, circle, encircle, imbed, encompass, girth, enlace, insphere

فرو کردن (فعل)
steep, embed, infix, imbed, poach, jam, thrust, horn in, inculcate, dig, detrude, hold down, implant

نشاندن (فعل)
seat, embed, infix, set, imprint, imbed, immigrate, push, enchase, inlay, set down, stud

جاسازی کردن (فعل)
embed

در درون کار کردن (فعل)
embed, imbed

sink, implant


Synonyms: bury, deposit, dig in, drive in, enclose, fasten, fix, hammer in, impact, infix, ingrain, inlay, insert, install, lodge, pierce, plant, plunge, press, put into, ram in, root, set, stick in, stuff in, thrust in, tuck in


Antonyms: dig up


جملات نمونه

1. to embed tiles in cement
کاشی را در سیمان کار گذاشتن

2. Thick cotton padding embedded the precious vase in its box.
[ترجمه ترگمان]padding ضخیم پنبه گلدان قیمتی را در جعبه قرار داده بود
[ترجمه گوگل]واشر پنبه ی ضخیم در جعبه ی خود گلدان گرانبها قرار داده است

3. The thorn was embedded in her thumb.
[ترجمه ترگمان]خار در انگشت شستش قرار داشت
[ترجمه گوگل]خار در انگشت شست او جاسازی شده بود

4. They embedded the pilings deep into the subsoil.
[ترجمه ترگمان]آن ها the را در عمق خاک زیرین جای دادند
[ترجمه گوگل]آنها حفره های عمیق را در زیر زمین جاسازی کردند

5. The scene was embedded in his memory.
[ترجمه ترگمان]صحنه در ذهنش جای گرفته بود
[ترجمه گوگل]صحنه در حافظه اش جاسازی شده بود

6. He has embedded his name in the minds of millions of people.
[ترجمه ترگمان]او نام خود را در ذهن میلیونها نفر جای داده است
[ترجمه گوگل]او نام او را در ذهن میلیونها نفر تعبیه کرده است

7. The pole was embedded in cement.
[ترجمه ترگمان]میله در سیمان جاسازی شده بود
[ترجمه گوگل]قطب در سیمان جاسازی شده بود

8. A piece of glass was embedded in her hand.
[ترجمه ترگمان]یک تکه شیشه در دستش بود
[ترجمه گوگل]قطعه ای از شیشه در دست او جاسازی شده بود

9. These crystals are then embedded in a plastic, and the plastic is extruded as a wire.
[ترجمه ترگمان]سپس این بلورها در پلاستیک جاسازی می شوند و پلاستیک به شکل یک سیم تمیز می شود
[ترجمه گوگل]سپس این کریستال ها در یک پلاستیک قرار می گیرند و پلاستیک به عنوان یک سیم صادر می شود

10. These ideas are deeply embedded in our culture.
[ترجمه ترگمان]این ایده ها عمیقا در فرهنگ ما جای گرفته اند
[ترجمه گوگل]این ایده ها عمیقا در فرهنگ ما تعبیه شده است

11. That happy day will be for ever embedded in my memory.
[ترجمه ترگمان]آن روز شاد برای همیشه در حافظه من جای خواهد گرفت
[ترجمه گوگل]این روز شاد برای همیشه در حافظه من تعبیه شده است

12. She embedded the bulbs in a box of sand.
[ترجمه ترگمان]او لامپ ها را در یک جعبه شن فرو برد
[ترجمه گوگل]او لامپ ها را در یک جعبه شن و ماسه تعبیه کرد

13. Peru is a very traditional country, and embedded in its psyche is a love of ceremony.
[ترجمه ترگمان]پرو یک کشور بسیار سنتی است و در روح آن، عشق به مراسم است
[ترجمه گوگل]پرو یک کشور بسیار سنتی است و در روان خود جاسازی شده است عشق به مراسم

14. Once embedded in the skin, these savage spines are difficult to dislodge.
[ترجمه ترگمان]به محض این که در پوست جای گرفت، این تیغ های وحشیانه برای بیرون راندن مشکل هستند
[ترجمه گوگل]پس از جاسازی در پوست، این ستون های وحشی دشوار است

15. A love of colour is embedded in all of his paintings.
[ترجمه ترگمان]عشق به رنگ در تمام نقاشی های او جای گرفته است
[ترجمه گوگل]عشق به رنگ در تمام نقاشی های او تعبیه شده است

to embed tiles in cement

کاشی را در سیمان کار گذاشتن


The fossils were embedded in coal.

سنگواره‌ها در زغال‌سنگ جایگزین شده بودند.


The memory of that accident remained embedded in his mind for years.

خاطره‌ی آن حادثه سال‌ها در خاطرش نقش بسته بود.


historical events that have become embedded in legends

وقایع تاریخی که در افسانه‌ها تجلی می‌کنند (ریشه دوانده‌اند)


A sweet edible pulp embeds the seed of plums and peaches.

شفت شیرین و خوراکی هسته‌ی آلو و هلو را در بر می‌گیرد.


many Latin phrases are embedded in his text

متن او دارای عبارت های متعدد لاتین است


پیشنهاد کاربران

نهادینه کردن - تثبیت -

ملکه ذهن شدن

جاگذاری

برنامه نویسی: تگِ embed : که تعریف کننده ی یک پلاگین در محتوا یا نرم افزار خارجی ست.

در بطن چیزی قرار گرفتن، کاملا اطلاع یافتن

encompass

1. جا دادن چیزی درون دیگری
۲. گزارشگر یا عکاس و. . . ب محل جنگ برای خبر رسانی فرستادن
۳. قراردادن جمله ای در جمله ی دیگر
"لطفا دوستان درست ترجمه کنید"باتشکر فراوان😊🙏❤

گنجاندن
It embeds them in a dramatic tale
آنها را در یک قصه دراماتیک می گنجاند

تعبیه کردن

نفوذ کردن، فرو رفتن

گنجاندن

دامپزشکی و علوم دامی
سوراخ کردن، نفوذ کردن، فرو رفتن ( مثل کک )

جای گذاری، جاسازی

جاسازیدن.
درجیدن.

نهادینه سازی


کلمات دیگر: