1. she is the embodiment of virtue
او مظهر پاکدامنی است.
2. Employment is the direct embodiment of the citizens' right to work.
[ترجمه ترگمان]اشتغال تجسم مستقیم شهروندانی است که حق دارند کار کنند
[ترجمه گوگل]استخدام، تجسم مستقیم حق کار شهروندان است
3. A former company executive describes him as the embodiment of Nike's image.
[ترجمه ترگمان]مدیر اجرایی سابق شرکت او را تجسم تصویر Nike توصیف می کند
[ترجمه گوگل]مدیر اجرایی سابق او را به عنوان تجسم تصویر نایک توصیف می کند
4. He is the embodiment of evil.
[ترجمه ترگمان]او تجسمی از شیطان است
[ترجمه گوگل]او تجسم شر است
5. The new highway is the embodiment of the very latest designing ideas.
[ترجمه ترگمان]این بزرگراه جدید، تجسم آخرین ایده های طراحی است
[ترجمه گوگل]بزرگراه جدید تجسم آخرین ایده های طراحی است
6. A baby is the embodiment of vulnerability.
[ترجمه ترگمان]کودک مظهر آسیب پذیری است
[ترجمه گوگل]کودک، تجسم آسیب پذیری است
7. The new factory is the embodiment of the very latest ideas.
[ترجمه ترگمان]این کارخانه جدید تجسم آخرین ایده ها است
[ترجمه گوگل]کارخانه جدید تجسم آخرین ایده ها است
8. He is the embodiment of the young successful businessman.
[ترجمه ترگمان]او تجسم یک تاجر موفق جوان است
[ترجمه گوگل]او تجسم جوانان موفق موفق است
9. She was portrayed in the papers as the embodiment of evil.
[ترجمه ترگمان]او در روزنامه ها به عنوان تجسم شرارت تصویر شده بود
[ترجمه گوگل]او در مقالات به عنوان تجسم شر، به تصویر کشیده شد
10. She was the very embodiment of his desire for the unknown, the unknowable, the other.
[ترجمه ترگمان]او تجسم تمایل او به مجهول، ناشناخته، و دیگری بود
[ترجمه گوگل]او همان تجسم تمایل خود را برای ناشناخته، غیر قابل شناخت، و دیگر بود
11. It was the living embodiment of his most passionate convictions.
[ترجمه ترگمان]این تجسم زنده ترین عقاید او بود
[ترجمه گوگل]این تحسین زنده ترین اعتقادات پرشور او بود
12. Women often become the embodiment of both the interesting and the insoluble questions in these areas.
[ترجمه ترگمان]زنان اغلب به تجسم این مسائل جالب و غیرقابل حل در این مناطق تبدیل می شوند
[ترجمه گوگل]زنان اغلب مظهر سوالات جالب و غیر قابل حل در این مناطق هستند
13. In later poetry she is the embodiment of wisdom, reason, purity.
[ترجمه ترگمان]در شعر بعدی، او تجسم عقل، عقل و پاکی است
[ترجمه گوگل]در شعر بعد او تجسم عقل، عقل، خلوص است
14. The experiment was regarded as the embodiment of that method.
[ترجمه ترگمان]این آزمایش به عنوان تجسم این روش در نظر گرفته شد
[ترجمه گوگل]این آزمایش به عنوان تجسم آن روش محسوب می شود