کلمه جو
صفحه اصلی

fatal


معنی : مصیبت امیز، کشنده، مهلک، وخیم، مقدر
معانی دیگر : مرگبار، جان گیر، سرنوشت ساز، خطیر، مخرب، ویرانگر، مصیبت بار، زیانبار، فاجعه آمیز، جانگداز، دژرخداد، وابسته به سرنوشت، تقدیری، آینده نما، سرنوشتی، بوشی

انگلیسی به فارسی

کشنده، مهلک


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: causing or having the potential to cause death.
مترادف: deadly, fell, lethal, mortal, terminal
مشابه: baneful, internecine, killing, malignant, murderous, pernicious, pestilent, toxic, vital

- This dangerous intersection has been the site of a number of fatal accidents.
[ترجمه ترگمان] این تقاطع خطرناک، محل تعدادی از تصادفات مرگبار بوده است
[ترجمه گوگل] این تقاطع خطرناک شده است محل تعدادی از حوادث کشنده است
- Her injuries proved to be fatal.
[ترجمه ترگمان] جراحات او مرگبار به نظر می رسیدند
[ترجمه گوگل] جراحاتش ثابت کرد که کشنده است

(2) تعریف: leading to misfortune, ruin, or destruction.
مترادف: baneful, calamitous, catastrophic, disastrous, fateful, ill-fated, lethal, ruinous
مشابه: destructive, maleficent, pernicious

- Returning to the scene of the crime was a fatal error.
[ترجمه ترگمان] بازگشت به صحنه جرم، یک اشتباه مرگبار بود
[ترجمه گوگل] بازگشت به صحنه جرم یک خطای مهلک بود
- Such a decision could have fatal consequences.
[ترجمه ترگمان] چنین تصمیمی می تواند عواقب هولناکی به همراه داشته باشد
[ترجمه گوگل] چنین تصمیمی می تواند عواقب مرگبار داشته باشد

(3) تعریف: having clear or decisive importance; fateful.
مترادف: critical, crucial, fateful, momentous, pivotal
مشابه: baleful, climactic, foreboding, historic, ill-starred, ominous, sinister, unlucky

(4) تعریف: influenced or governed by fate.
مترادف: fated, fateful, inevitable, karmic, predestined, preordained, providential
مشابه: ineluctable, lucky, mortal, prophetic, unlucky

- fatal events
[ترجمه ترگمان] رویداده ای مرگبار
[ترجمه گوگل] حوادث مرگبار

• deadly, causing death; destructive; critical, important, fateful
a fatal action has undesirable results.
a fatal accident or illness causes someone's death.

مترادف و متضاد

deadly, lethal


Synonyms: crucial, decisive, destined, determining, doomed, fateful, final, foreordained, inevitable, predestined, unlucky


Antonyms: trivial, unimportant, unnecessary


مصیبت امیز (صفت)
afflictive, disastrous, fatal

کشنده (صفت)
attractive, fatal, murderous, deadly, mortal, pernicious

مهلک (صفت)
noxious, disastrous, fatal, deadly, mortal, pernicious, baneful, lethal, feral, deathly, pestilent

وخیم (صفت)
serious, critical, fatal, dire, crucial, tense, sthenic

مقدر (صفت)
fatal, predestined

Synonyms: baleful, baneful, calamitous, cataclysmic, catastrophic, deathly, destructive, disastrous, fateful, final, ill-fated, ill-starred, incurable, inevitable, killing, malefic, malignant, mortal, mortiferous, noxious, pernicious, pestilent, pestilential, poisonous, ruinous, terminal, virulent


Antonyms: healthful, life-giving, nourishing, vital, wholesome


critical, very important


جملات نمونه

a fatal mistake

اشتباه مرگبار


Finally the fatal day arrived.

بالأخره آن روز سرنوشت‌ساز فرارسید.


1. a fatal mistake
اشتباه مرگبار

2. a fatal wound
زخم کشنده

3. the fatal eruption of the volcano
فوران ویرانگر آتشفشان

4. the fatal thread of his life ran out
سرنخ (سرنوشت) زندگانی او به آخر رسید.

5. finally the fatal day arrived
بالاخره آن روز سرنوشت ساز فرارسید.

6. one of the knife thrusts was fatal
یکی از ضربات چاقو مهلک بود.

7. Her children's death is a fatal blow on her.
[ترجمه ترگمان]مرگ بچه هایش ضربه مهلکی به او است
[ترجمه گوگل]مرگ فرزندانش یک ضربه مرگبار است

8. Fatal road accidents have decreased in frequency over recent years.
[ترجمه ترگمان]تصادفات جاده ای در سال های اخیر در فراوانی کاهش یافته است
[ترجمه گوگل]حوادث جاده مرگبار در فرآیند اخیر در سالهای اخیر کاهش یافته است

9. This illness is fatal in almost all cases.
[ترجمه ترگمان]این بیماری تقریبا در همه موارد کشنده است
[ترجمه گوگل]این بیماری در تقریبا تمام موارد مرگبار است

10. He has not driven since his near fatal crash earlier this year.
[ترجمه ترگمان]او از زمان سقوط مرگبار خود در این سال پیش نرفته است
[ترجمه گوگل]او از زمان تصادف نزدیک مرگبار اوایل امسال رانده نشده است

11. If she gets ill again it could prove fatal.
[ترجمه ترگمان] اگه دوباره مریض بشه، ممکنه کشنده باشه
[ترجمه گوگل]اگر او دوباره بیمار شود، ممکن است کشنده باشد

12. It would clearly be fatal for Europe to quarrel seriously with America.
[ترجمه ترگمان]به وضوح برای اروپا کشنده است که به طور جدی با آمریکا نزاع کند
[ترجمه گوگل]برای اروپا به طور جدی با آمریکا جدی می افتد

13. Even moderate amounts of the drug can be fatal.
[ترجمه ترگمان]حتی مقدار متوسط این دارو نیز می تواند مهلک باشد
[ترجمه گوگل]حتی مقادیر متوسط ​​مواد مخدر میتواند کشنده باشد

14. Fatal accidents have decreased in frequency over recent years.
[ترجمه ترگمان]حوادث کشنده در سال های اخیر در فراوانی کاهش یافته است
[ترجمه گوگل]حوادث مرگ و میر در فرکانس های اخیر در سال های اخیر کاهش یافته است

15. At worst, the drug can be fatal.
[ترجمه ترگمان]در بدترین حالت، مواد ممکنه کشنده باشه
[ترجمه گوگل]در بدترین حالت، دارو ممکن است کشنده باشد

16. It is impossible to say who struck the fatal blow.
[ترجمه ترگمان]نمی توان گفت که چه کسی ضربه مهلکی را زد
[ترجمه گوگل]غیرممکن است بگویم چه کسی ضربهی مرگبار را زد

17. He suffered a fatal heart attack while cycling.
[ترجمه ترگمان]او در حالی که دوچرخه سواری می کرد، دچار حمله قلبی مهلکی شده بود
[ترجمه گوگل]او در طی دوچرخه سواری از حمله قلبی مرگبار رنج می برد

18. Immunization coverage against fatal diseases has increased to 99% in some countries.
[ترجمه ترگمان]پوشش بیمه ای در برابر بیماری های مرگبار به ۹۹ درصد در برخی کشورها افزایش یافته است
[ترجمه گوگل]پوشش ایمن سازی در برابر بیماری های کشنده در برخی کشورها به 99 درصد افزایش یافته است

19. Hepatitis is a potentially fatal disease.
[ترجمه ترگمان]هپاتیت یک بیماری بالقوه مرگبار است
[ترجمه گوگل]هپاتیت یک بیماری بالقوه کشنده است

a fatal wound

زخم کشنده


the fatal eruption of the volcano

فوران ویرانگر آتشفشان


The fatal thread of his life ran out.

سرنخ (سرنوشت) زندگانی او به آخر رسید.


پیشنهاد کاربران

ایراد اساسی

پایان
نیستی
نابودی
مرگ
فوت
تخریب گر

کشنده

واجب

وخیم

Heart attack is a sudden fatal accurence resulting the death of part of the heart muscle

مرگبار

killer
مهلک
کشنده

مهلک

وخیم
کشنده

پایان، کشنده مرگبار


کلمات دیگر: