کلمه جو
صفحه اصلی

gash


معنی : لاف، جای زخم در صورت، زخم، بریدگی، خوش لباس، بد منظر، عاقل، زشت، زیرک، بریدن، زخم زدن، شکافدار کردن
معانی دیگر : زخم عمیق، بریدگی عمیق، زخم شمشیر، (با آلت تیزی مثل دشنه) زخم زدن، بریدگی (عمیق و طولانی) ایجاد کردن، الت تناسلی زن، مقاربت جنسی، توخالی، پرحرفی کردن

انگلیسی به فارسی

زخم، بریدگی، جای زخم در صورت، الت تناسلی زن،مقاربت جنسی، توخالی، لاف، بد منظر، زشت، زیرک، خوش لباس، زخم زدن، بریدن، شکافدارکردن، پرحرفی کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a long and deep cut, such as a wound.
مترادف: cut, slash
مشابه: cleft, hack, incision, laceration, rent, rip, slit, stab, tear, wound

- She landed on the sharp metal and received a gash on her leg.
[ترجمه ترگمان] روی فلز تیز فرود آمد و زخم بزرگی روی پایش گذاشت
[ترجمه گوگل] او بر روی تیز فلزی فرود آمد و بر روی پایش ضربه زد
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: gashes, gashing, gashed
• : تعریف: to produce a gash in; slash.
مترادف: cut, slash
مشابه: incise, lacerate, pierce, rend, slice, slit, stab, tear

• make a deep cut in; wound, slash
deep wound; long deep cut, slash
a gash is a long, deep cut.
if you gash something, you make a long, deep cut in it.

مترادف و متضاد

لاف (اسم)
flatulence, boast, brag, jactitation, flatulency, gash, jactation, self-glorification, vainglory

جای زخم در صورت (اسم)
gash

زخم (اسم)
sore, ulcer, gash, lesion, trauma, scotch, wound

بریدگی (اسم)
cut, rift, gash, notch, slit, jag, kerf, scission

خوش لباس (صفت)
gash, fashionable, dressed in good taste, dressed with elegance, elegant in dress, well-dressed

بد منظر (صفت)
ugly, gash, unsightly, unseemly

عاقل (صفت)
wise, sage, sober, witty, gash, canny, oracular, sapiential

زشت (صفت)
abhorrent, heinous, hideous, nefarious, bawdy, ugly, bad, obscene, abominable, execrable, gross, scurrilous, rude, offensive, awry, nasty, contumelious, awkward, black, unfavorable, flagrant, maladroit, backhand, ungainly, dirty, horrid, gash, unpleasant, fulsome, disgusting, invidious, ham-handed, heavy-handed, homely, ill-favored, ill-favoured, pocky, uncouth, ungraceful, unhandsome

زیرک (صفت)
brilliant, clever, sharp, nifty, parlous, smart, acute, keen, alert, shrewd, nimble, cunning, adroit, agile, versatile, insinuating, astute, designing, sagacious, subtile, subtle, knowledgeable, gash, perspicacious, canny, wily, resourceful, elusive

بریدن (فعل)
chop, truncate, dock, cut off, cut, intercept, carve, rift, slice, flick, amputate, sliver, cut back, haggle, knife, shred, gash, engrave, whittle, incise, shear, mangle, raze, hack, exsect, hew, lancinate, resect, scarp, sever, skive, stump, sunder

زخم زدن (فعل)
gash, slash, hack, stab, wound

شکافدار کردن (فعل)
gap, gash

cut made by slicing


Synonyms: cleft, furrow, gouge, incision, laceration, mark, nip, notch, rent, slash, slit, split, tear, wound


cut by slicing


Synonyms: carve, cleave, furrow, gouge, incise, injure, lacerate, lance, mark, nip, notch, pierce, rend, slash, slit, split, tear, wound


جملات نمونه

1. the boxer had a deep gash over one eye
بالای یکی از چشم های مشت باز زخم عمیقی وجود داشت.

2. There was an inch-long gash just above his right eye.
[ترجمه ترگمان]درست بالای چشم راستش، بریدگی یک اینچی ایجاد شده بود
[ترجمه گوگل]یک قاشق اینچ طولانی بالای بالای چشم راست خود وجود داشت

3. The explosion left a wide gash in the rock.
[ترجمه ترگمان]انفجار شکاف بزرگی در صخره ایجاد کرد
[ترجمه گوگل]این انفجار یک غبار گسترده در سنگ را ترک کرد

4. He needed an operation to close a nasty gash in his arm.
[ترجمه ترگمان]برای بستن زخم بزرگی در دستش به یک عمل احتیاج داشت
[ترجمه گوگل]او برای انجام یک عملیات برای بستن تند و زننده در بازوی او نیاز داشت

5. Blood poured from a deep gash in her forehead.
[ترجمه ترگمان]خون از بریدگی عمیقی در پیشانی اش سرازیر شد
[ترجمه گوگل]خون ریختن از پیشانی عمیقش

6. She got a nasty gash on the head.
[ترجمه ترگمان]زخم عمیقی بر سر داشت
[ترجمه گوگل]او یک ضربه تند و زننده بر روی سر داشت

7. He fell back, blood welling from a gash in his thigh.
[ترجمه ترگمان]او دوباره به زمین افتاد و خون از بریدگی در رانش جاری شد
[ترجمه گوگل]او به عقب افتاد، خون ریختن از رحم او

8. He was bleeding from a gash on his head.
[ترجمه ترگمان]او از بریدگی روی سرش خونریزی می کرد
[ترجمه گوگل]او از خونریزی در سرش خون می زد

9. The bulldozers carved a great gash through the forest.
[ترجمه ترگمان]The که بریدگی بزرگی روی جنگل حکاکی شده بودند
[ترجمه گوگل]بولدوزرها از طریق جنگل یک خلبان بزرگ را کشیدند

10. There was that gash on his forehead.
[ترجمه ترگمان]زخم عمیقی روی پیشانیش بود
[ترجمه گوگل]پیشانی پیشانی او بود

11. The dashboard sports a gash from wayward bicycle gears.
[ترجمه ترگمان]داشبورد می تواند بریدگی را از دنده های ناشی از دوچرخه متصل کند
[ترجمه گوگل]داشبورد دارای یک موتور دوچرخه سواری است

12. There was, at the back, a deep gash.
[ترجمه ترگمان]در پشت، یک بریدگی عمیق بود
[ترجمه گوگل]در پشت، یک قاشق عمیق وجود داشت

13. The accident left her with an ugly gash above the left eye.
[ترجمه ترگمان]تصادف او را با بریدگی زشتی بالای چشم چپش رها کرد
[ترجمه گوگل]حادثه او را با زخم زشت بیش از چشم چپ او را ترک کرد

14. He crouched beside me, with a great gash across his cheek.
[ترجمه ترگمان]او کنار من خم شده بود و بریدگی بزرگی روی گونه اش دیده می شد
[ترجمه گوگل]او در کنار من نشسته بود، با یک شکاف بزرگ در بین گونه اش

15. The bullet grazed his chin, cutting a gash about an inch long that has since hardened into a scar.
[ترجمه ترگمان]گلوله چانه اش را خراش داد و بریدگی یک اینچی را که از زمانی که روی یک جای زخم سفت شده بود بریده بود
[ترجمه گوگل]گلوله چانه اش را برداشت و با یک گلدان تقریبا یک اینچ طولانی را از بین برد

The boxer had a deep gash over one eye.

بالای یکی از چشم‌های مشت‌باز زخم عمیقی وجود داشت.


The knife gashed his finger.

چاقو دستش را مجروح کرد.


Plow-blades were gashing the hard soil.

تیغه‌های دستگاه شخم زمین سخت را می‌شکافت.


پیشنهاد کاربران

برش بزرگ عمیق یا سوراخی در چیزی، مثل پوست

Blood poured from a deep gash in her forehead.

( زخم ) بریدگی عمیق

He was bleeding from a gash on his head

زخم تیز. [ زَ م ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عبارت از زخم عمیق. ( غیاث اللغات از بهار عجم ) . کنایه از زخم فربه. ( بهار عجم ) ( آنندراج ) . رجوع به زخم فربه شود.

زخم فربه. [ زَ م ِ ف َ ب ِه ْ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زخم درشت. ضربه بزرگ. ضربه ای که اثری عمیق و نشانی نمایان از خود بر جای بگذارد. زخم عمیق :
گرسنه چو با سیر خاید کباب
بفربه ترین زخمی آرد شتاب.
نظامی.
رجوع به زخم تیز شود. || زخم فربه شدن ؛ عیاق شدن زخم. التیام یافتن جراحت. بهم آمدن و گوشت آوردن ریش . رجوع به زخم شود.

اصطلاح عامیانه ( آلت تناسلی زنانه )


کلمات دیگر: