کلمه جو
صفحه اصلی

effrontery


معنی : خیرگی، جسارت، گستاخی، خیره چشمی، بی شرمی
معانی دیگر : پررویی، وقاحت، چیرگی

انگلیسی به فارسی

جسارت، گستاخی، بی‌شرمی، چیرگی


فریبنده، بی شرمی، جسارت، گستاخی، خیرگی، خیره چشمی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: effronteries
(1) تعریف: shameless impudence; insolence.
مترادف: audacity, gall, impertinence, impudence, insolence, nerve
متضاد: grace
مشابه: brass, brazenness, cheek, temerity

- I can't believe he had the effrontery to contradict the professor on such a simple point.
[ترجمه ترگمان] باورم نمی شود که این جسارت را داشت که با آن پروفسور در یک مورد ساده مخالفت کند
[ترجمه گوگل] من نمی توانم اعتقاد دارم که او برای این استدلال ساده، با استاد مخالف است

(2) تعریف: an instance of such behavior.
مترادف: audacity, impertinence, impudence, insolence
مشابه: temerity

- The queen had him punished for his effrontery in addressing her in such an informal way.
[ترجمه ترگمان] ملکه او را به خاطر گستاخی و گستاخی خود تنبیه کرده بود
[ترجمه گوگل] ملکه او را به خاطر نجابت خود در مواردی که به صورت غیر رسمی به وی رسیدگی می شود، مجازات کرد

• impudence, audacity, nerve, insolence
effrontery is bold, rude, or cheeky behaviour; a formal word.

مترادف و متضاد

خیرگی (اسم)
amazement, astonishment, daze, boldness, contrariness, disobedience, effrontery, impudence

جسارت (اسم)
impertinence, venture, insolence, animosity, audacity, temerity, effrontery, presumption, hardihood, spleen

گستاخی (اسم)
impertinence, arrogance, insolence, assurance, hubris, audacity, effrontery, presumption, impudence, cheekiness, petulance, gall, indecency, bronze, flippancy, cockiness, petulancy

خیره چشمی (اسم)
impertinence, effrontery, impudence, barefacedness, brazen face

بی شرمی (اسم)
effrontery, brass, indecency

nerve, boldness


Synonyms: arrogance, assurance, audacity, backtalk, brashness, brass, brazenness, cheek, cheekiness, chutzpah, crust, disrespect, face, gall, guff, hardihood, impertinence, impudence, incivility, insolence, lip, presumption, rudeness, sass, sauce, self-assurance, self-confidence, shamelessness, smart talk, temerity


Antonyms: manners, modesty, shame, shyness


جملات نمونه

1. unheard-of effrontery
جسارت بی سابقه

2. How can he have had the effrontery to say " Piss off! " to you?
[ترجمه ترگمان]چه طور می توانست این گستاخی را تحمل کند و بگوید: گم شو! به تو؟
[ترجمه گوگل]چگونه می توانست آن را برای گفتن داشته باشد؟ ' برای تو؟

3. He had the effrontery to say I was lying.
[ترجمه ترگمان]این جسارت را داشت که بگوید دارم دروغ می گویم
[ترجمه گوگل]او تا به حال فریبنده گفتن من دروغ گفتن بود

4. One could only gasp at the sheer effrontery of the man.
[ترجمه ترگمان]فقط می شد با گستاخی محض آن مرد نفس نفس زد
[ترجمه گوگل]تنها می توانستم در عجله ی مردانه نفس بکشم

5. She had the effrontery to ask me for more money.
[ترجمه ترگمان]جسارت آن را داشت که از من پول بیشتری بخواهد
[ترجمه گوگل]او تا به حال خنده دار بود که از من بخواهید پول بیشتری بپردازد

6. You had the effrontery to die without a struggle, though it was not too late, even then.
[ترجمه ترگمان]تو این گستاخی را داشتی که بدون درگیری بمیری، با این که خیلی دیر نشده بود، حتی بعد
[ترجمه گوگل]شما بدون هیچ گونه مبارزه ای از مرگ نجات پیدا کردید، گرچه خیلی دیر نشده بود، حتی پس از آن

7. The arrogant effrontery of the man defied belief.
[ترجمه ترگمان]گستاخی arrogant مردی بود که باور نمی کرد
[ترجمه گوگل]فریبکارانه و متکبر از این مرد، باور نداشت

8. Maybe effrontery would dismiss him as too negligible to pursue.
[ترجمه ترگمان]شاید این جسارت او را از تعقیب کردن خود منع می کرد
[ترجمه گوگل]شاید نجیب زاده او را به عنوان بسیار ناچیز به دنبال

9. One of them had the effrontery to bring a wraith back once.
[ترجمه ترگمان]یکی از آن ها این گستاخی را داشت که روح را دوباره به عقب براند
[ترجمه گوگل]یکی از آنها فریب خورده بود تا یکبار یکبار خرس برهنه شود

10. He admired the effrontery with which she bargained.
[ترجمه ترگمان]آن گستاخی را که با آن چانه می زد تحسین می کرد
[ترجمه گوگل]او تحسین برانگیزی را که با آن مقابله کرد تحسین کرد

11. That indestructible, inward effrontery in the meagre fellow was what made men so down on Michaelis.
[ترجمه ترگمان]این گستاخی فنا ناپذیر، در آن مردک بی نوا، آنچه را به میکائلیس گفته بود این بود که مردان را به این سادگی از میکائلیس ساخته بود
[ترجمه گوگل]این ناپاکی، بی نظمی درونی در همسایگی ضعیف، چیزی بود که مردان را به سمت مایکلز سوق داد

12. He has achieved this partly through sheer verbal effrontery, as in his badmouthing of George Bush.
[ترجمه ترگمان]او این کار را تا حدودی با جسارت و جسارت شفاهی اش، مانند in از جورج بوش، به دست آورده است
[ترجمه گوگل]او این را تا حدی از طرز تفکر کلامی خود به دست آورده است، همانطور که در بدبختی خود از جورج بوش

13. Why are you showing such effrontery?
[ترجمه ترگمان]چرا این گستاخی را به من نشان می دهید؟
[ترجمه گوگل]چرا این چنین تظاهرات را نشان می دهید؟

14. He had the effrontery to suggest that she enjoyed being unhappy.
[ترجمه ترگمان]این جسارت را داشت که نشان بدهد از این که ناراحت است لذت می برد
[ترجمه گوگل]او تا به حال مزاحم به نشان می دهد که او لذت بردن از ناراضی است

15. The weak gain strength through effrontery and the strong grow weak because of inhibitions.
[ترجمه ترگمان]قدرت کسب ضعیف از طریق effrontery و ضعیف شدن قوی به خاطر inhibitions، ضعیف و ضعیف می شود
[ترجمه گوگل]قدرت ضعیف شدن از طریق فریبندگی و رشد قوی به دلیل مهار شدن ضعیف است

پیشنهاد کاربران

پررویی


کلمات دیگر: