کلمه جو
صفحه اصلی

feminist


معنی : طرفدار حقوق زنان
معانی دیگر : طرفدار حقوق زنان

انگلیسی به فارسی

فمینیست، طرفدار حقوق زنان


انگلیسی به انگلیسی

• advocate of feminism, on who supports total equality between women and men in all areas of life
a feminist is a person who believes in and supports feminism.

مترادف و متضاد

طرفدار حقوق زنان (اسم)
feminist

جملات نمونه

1. Does feminist writing come within the scope of your book?
[ترجمه ترگمان]آیا نوشتن فمینیستی در محدوده کتاب شما اتفاق می افتد؟
[ترجمه گوگل]آیا نوشتن فمینیستی در محدوده کتاب شما قرار دارد؟

2. All her life she was an ardent feminist.
[ترجمه ابوالفضل] تمام عمرش یک طرفدار دو آتشه حقوق زنان بود
[ترجمه ترگمان]در تمام عمرش این زن طرفدار feminist بود
[ترجمه گوگل]تمام عمر او یک زن فمینیست است

3. Saying that to a feminist is just asking for trouble.
[ترجمه ترگمان]گفتن اینکه به یک فمینیست فقط خواستار دردسر است
[ترجمه گوگل]می گویند که به یک فمینیست فقط به دنبال مشکل است

4. Current feminist theory consists of several different trends.
[ترجمه ترگمان]نظریه فمینیستی فعلی از چندین گرایش متفاوت تشکیل شده است
[ترجمه گوگل]نظریه فمینیست کنونی متشکل از چندین روند متفاوت است

5. What does the word "feminist" conjure up for you?
[ترجمه ترگمان]واژه \"فمینیستی\" برای شما چه معنایی دارد؟
[ترجمه گوگل]کلمه 'فمینیست' چه چیزی برای شما تعریف می کند؟

6. She produced a feminist tract, "Comments on Birth-Control", in 1930.
[ترجمه ترگمان]او یک دستگاه فمینیستی تولید کرد، \"نظرات مربوط به کنترل تولد\"، در سال ۱۹۳۰
[ترجمه گوگل]او در سال 1930 یک دستگاه فمینیستی 'نظرات در مورد تولد کنترل' تولید کرد

7. The tone of the feminist speakers suggested they were adopting a rather defensive posture.
[ترجمه ترگمان]لحن سخنگویان فمینیست نشان داد که آن ها در حال اتخاذ یک وضعیت نسبتا دفاعی هستند
[ترجمه گوگل]تن از سخنرانان فمینیستی پیشنهاد کردند که آنها موضع نسبتا دفاعی را اتخاذ می کنند

8. She's a feminist, in the broadest sense of the word.
[ترجمه ترگمان]او یک فمینیست است، در وسیع ترین مفهوم کلمه
[ترجمه گوگل]او یک فمینیست است، در معنای گسترده کلمه

9. Her book looks at his writings from a feminist slant.
[ترجمه ترگمان]کتاب او به نوشته های او از یک انحراف فمینیستی نگاه می کند
[ترجمه گوگل]کتاب او به نوشته های او از یک قاعده فمینیستی نگاه می کند

10. I don't claim to be a feminist, but I'd like to see more women in managerial posts.
[ترجمه ترگمان]من ادعا نمی کنم که یک فمینیست باشم، اما دوست دارم زنان بیشتری را در پست های مدیریتی ببینم
[ترجمه گوگل]من ادعا نمی کنم که یک فمینیست باشم، اما من می خواهم زنان بیشتری را در پست های مدیریتی ببینم

11. She embraced the feminist cause with enthusiasm.
[ترجمه ترگمان]او نهضت فمینیستی را با شور و شوق پذیرفت
[ترجمه گوگل]او علت فمینیست را با شور و شوق پذیرفت

12. Feminist ideas are interrelated with philosophical ideas.
[ترجمه ترگمان]نظریه فمینیستی، مرتبط با ایده های فلسفی است
[ترجمه گوگل]ایده های فمینیستی با ایده های فلسفی مرتبط هستند

13. Being a feminist doesn't necessarily make you a misandrist.
[ترجمه ترگمان]بودن به عنوان یک فمینیست الزاما شما را به اشتباه تبدیل نمی کند
[ترجمه گوگل]به عنوان یک فمینیست، لزوما شما را به اشتباه تبدیل نمی کند

14. The essay first appeared in an anthology of feminist criticism.
[ترجمه ترگمان]این مقاله ابتدا گلچین ادبی از انتقاد فمینیستی ظاهر شد
[ترجمه گوگل]این مقاله ابتدا در مجموعه ای از نقد فمینیستی منتشر شد

15. I'm not a feminist,[Sentence dictionary] quite the contrary.
[ترجمه ترگمان]من یک فمینیست نیستم، [ فرهنگ لغت نامه ] برعکس
[ترجمه گوگل]من یک فمینیست نیستم، [دیکشنری جمله] کاملا برعکس است

پیشنهاد کاربران

طرفدارحقوق زنان

درست ترش به معنی طرفدار برابری مرد و زن.
پس هم طرفداری از حقوق مردان میشه و هم طرفداری از زنان

feminist ( جامعه شناسی )
واژه مصوب: فمینیست
تعریف: فرد معتقد به فمینیسم


کلمات دیگر: