کلمه جو
صفحه اصلی

fervent


معنی : با حرارت، ملتهب، باحمیت، پرشور وشعف
معانی دیگر : گرم، سوزان، تفسان، (عشق و پندار و غیره) پر تب و تاب، پرحرارت، پر اشتیاق، داغ

انگلیسی به فارسی

باحرارت، باحمیت، پرشور وشعف، ملتهب


مشتاق، ملتهب، با حرارت، باحمیت، پرشور وشعف


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: fervently (adv.), ferventness (n.)
(1) تعریف: having or expressing warmth, depth, or intensity of feeling.
متضاد: apathetic, damp, lukewarm
مشابه: ardent, feeling, fierce, heated, hot, lyrical, passionate, romantic, strong, torrid

- The leaders expressed a fervent desire for peace.
[ترجمه ترگمان] رهبران اشتیاق پرشوری برای صلح ابراز داشتند
[ترجمه گوگل] رهبران ابراز تمایل شدید به صلح کردند

(2) تعریف: hot; glowing.
مشابه: burning

• ardent, passionate, intense, enthusiastic, zealous; hot, burning
someone who is fervent about something has strong and enthusiastic feelings about it.

مترادف و متضاد

با حرارت (صفت)
strenuous, earnest, hot, adust, fervent, ebullient, hot-blooded, warm, hipped-up

ملتهب (صفت)
fervent

باحمیت (صفت)
fervent

پرشور وشعف (صفت)
fervent

enthusiastic


Synonyms: animated, ardent, blazing, burning, devout, dying to, eager, earnest, ecstatic, emotional, enthused, excited, fervid, fiery, glowing, gotta have, gung ho, heartfelt, hearty, hopped up, hot, hot for, hot-blooded, impassioned, intense, passionate, perfervid, pious, religious, responsive, serious, sincere, tender, unfeigned, vehement, warm, warmhearted, wholehearted, zealous


Antonyms: apathetic, cool, dispassionate, dispirited, indifferent, unenthusiastic, unexcited


enthusiastic, excited


Synonyms: animated, ardent, blazing, burning, devout, dying to, eager, earnest, ecstatic, emotional, enthused, falling all over oneself, fiery, glowing, go great guns, heartfelt, hearty, hot, hot-blooded, impassioned, intense, passionate, perfervid, pious, religious, responsive, serious, sincere, unfeigned, vehement, warm, warmhearted, wholehearted, zealous


Antonyms: cool, discouraged, dispirited, impassive, uncaring, unenthusiastic, unexcited


جملات نمونه

1. fervent love
عشق سوزان

2. fervent patriotism
وطن دوستی پر شور

3. the fervent heat of the desert sun
گرمای سوزان آفتاب صحرا

4. then he began setting fervent kisses upon her hands
سپس شروع کرد به دادن بوسه های آتشین بر دستان او

5. It is his fervent hope that a peaceful solution will soon be found.
[ترجمه ترگمان]این امید سوزان اوست که به زودی راه حلی صلح آمیز پیدا خواهد شد
[ترجمه گوگل]این امیدوارانه است که به زودی راه حل صلح آمیز پیدا خواهد شد

6. It is my fervent hope that you will be able to take this project forward.
[ترجمه ترگمان]این امید من است که شما می توانید این پروژه را به جلو ببرید
[ترجمه گوگل]این امیدوارانه است که شما می توانید این پروژه را به جلو بردارید

7. He's a fervent believer in free speech.
[ترجمه رامین] او طرفدار پر و پا قرص آزادی بیان است.
[ترجمه ترگمان]او معتقد به آزادی بیان آزاد است
[ترجمه گوگل]او مؤمن در سخن آزاد است

8. It was a debate which aroused fervent ethical arguments.
[ترجمه رامین] مناظره ای بود که مباحث اخلاقی پرشوری را ایجاد کرد.
[ترجمه ترگمان]بحثی بود که بحث های اخلاقی پرشوری را برانگیخت
[ترجمه گوگل]این بحثی بود که بحث های اخلاقی پرشور را به وجود آورد

9. This can lead to fervent acceptance or rejection uninformed by understanding, the imposition of one mode of thinking on another.
[ترجمه ترگمان]این می تواند منجر به پذیرش پرشور یا طرد شدن از طریق درک، تحمیل یک حالت تفکر بر دیگری شود
[ترجمه گوگل]این امر می تواند منجر به پذیرش یا رذایل شدید ناشی از درک، اعمال یک حالت تفکر به دیگری شود

10. He became the most fervent sort of convert.
[ترجمه ترگمان]او تبدیل به the sort شد
[ترجمه گوگل]او تبدیل به قدمت ترین نوع تبدیل شد

11. At that time I was a fervent believer in the civil service system.
[ترجمه رامین] در آن زمان من طرفدار پر و پا قرص سیستم خدمات مدنی بودم.
[ترجمه ترگمان]در آن زمان من معتقد به نظام خدمات شهری بودم
[ترجمه گوگل]در آن زمان من در سیستم خدمات مدنی معتقد بودم

12. A fervent supporter of Home Rule, he had converted to the Roman Catholic faith.
[ترجمه ترگمان]او یکی از حامیان سرسخت قانون خانگی بود که دین کاتولیک رومی را تغییر داده بود
[ترجمه گوگل]هوادار حامی قانون خانه، او را به ایمان کاتولیک رومی تبدیل شده است

13. Such emotionally fervent piety was also provided with a catalyst in the devotional use of images.
[ترجمه ترگمان]چنین piety از لحاظ عاطفی نیز با یک کاتالیزور در استفاده devotional از تصاویر فراهم شده بود
[ترجمه گوگل]چنین تقدیری عاطفی پر حرارت نیز با یک کاتالیزور در استفاده عرفانی از تصاویر ارائه شده است

14. Needless to say, it is still a fervent catch-cry in the Boston schools.
[ترجمه ترگمان]نیازی به گفتن نیست که هنوز هم در مدارس بوستون گریه شدیدی وجود دارد
[ترجمه گوگل]نیازی به گفتن نیست، هنوز هم در فستیوال های بوستون فریاد می زند

15. Ashley offered up a fervent thanks.
[ترجمه ترگمان]اشلی با تشکر از او تشکر کرد
[ترجمه گوگل]اشلی به لطف مهمه

16. The island had responded particularly to the fervent missionary work of the itinerant Baptist preachers in the early years of the century.
[ترجمه ترگمان]این جزیره به ویژه به کار پر شور و پر شور و هیجان واعظان باپتیست دوره گرد در اوایل این قرن پاسخ داده بود
[ترجمه گوگل]این جزیره به ویژه در مورد کارهای مسیحی خداداد باپتیست مسافرتی در اوایل قرن حاضر پاسخ داد

the fervent heat of the desert sun

گرمای سوزان آفتاب صحرا


then he began setting fervent kisses upon her hands

سپس شروع کرد به دادن بوسه‌های آتشین بر دستان او


fervent patriotism

وطن‌دوستی پرشور


fervent love

عشق سوزان


پیشنهاد کاربران

The feeling of happiness with you is multiplied at the peak
احساس خوشبختی باتو در اوج چندین برابر افزایش می یابد


پر شور و حرارت
( برای عشق یا دمای هوا به معنای سوزان )

مشتاق


کلمات دیگر: