کلمه جو
صفحه اصلی

effeminate


معنی : بی رنگ، سست، نرم، زن صفت، مخنی
معانی دیگر : (دارای صفات زنانه - معمولا با تداعی منفی) زن صفت، زن خوی، زنسان، زن گونه، نامرد، منحط، پست، کم توان، کم زور، ضعیف، نازک نارنجی

انگلیسی به فارسی

زننده، زن صفت، بی رنگ، مخنی، نرم، سست


زن صفت، نرم، سست، بی‌رنگ، نامرد


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: effeminately (adv.), effeminateness (n.)
• : تعریف: of a man or boy, having qualities of appearance, manner, or behavior conventionally associated with feminine rather than masculine gender; unmanly.
مترادف: unmanly, unmasculine, womanish
متضاد: butch, manly, masculine, virile
مشابه: female, feminine

- Though women found the actor's slightly effeminate looks highly attractive, many men thought the actor did not look tough enough for the part.
[ترجمه حسین] در حالی که زنان ظاهر زنانۀ هنرپیشه را جذاب می دانستند، مردان بسیاری فکر می کردند او به اندازۀ کافی برای نقش محکم و خشن نیست
[ترجمه ترگمان] با وجود اینکه زنان متوجه شدند که این هنرپیشه که اندکی دخترانه به نظر می رسد، بسیار جذاب به نظر می رسد، بسیاری از مردان تصور می کردند که این بازیگر به اندازه کافی سخت به نظر نمی رسد
[ترجمه گوگل] اگرچه زنان متوجه شدند که یک بازیگر زن کمی خیره کننده به نظر می رسد بسیار جذاب است، بسیاری از مردان فکر می کردند که بازیگر به اندازه کافی سخت به نظر نمی رسد

• lacking manly qualities, overly feminine (especially about a man)
when people describe a man as effeminate, they mean that he behaves, looks, or sounds like a woman; used showing disapproval.

مترادف و متضاد

بی رنگ (صفت)
neutral, achromatic, colorless, effeminate, gray, achromic, blate, tintless

سست (صفت)
doddered, effeminate, flaggy, weak, feeble, torpid, asthenic, loose, frail, flimsy, slack, atonic, slow, insecure, sleazy, floppy, lax, idle, lazy, indolent, slothful, groggy, remiss, washy, wishy-washy, inactive, slumberous, slumbery, feckless, flabby, flaccid, languid, slumbrous, lethargic, shaky, rickety, rattletrap, wonky, supine, tottery

نرم (صفت)
slick, fine, effeminate, supple, suave, sleek, mellow, soft, tractable, downy, limp, floppy, smooth, limber, spongy, pliant, flexible, lubricious, flexuous, cottony, fluffy, tractile, treatable, plastic, glace, flabby, plumy, lissom, lissome, lithesome, lithe, flexural, sequacious, levigated, silky, irrefrangible, lambent, sericeous, silken

زن صفت (صفت)
effeminate, ladylike, woman, womanish, womanlike

مخنی (صفت)
effeminate

having female qualities


Synonyms: epicene, feminine, womanish, womanlike, womanly


Antonyms: manly, masculine


جملات نمونه

effeminate art

هنر پست


1. effeminate art
هنر پست

2. a male homosexual with effeminate mannerisms
مرد همجنس باز با اطوار زنانه

3. It will not effeminate the boy's mind.
[ترجمه ترگمان]ذهن او زنانه نخواهد بود
[ترجمه گوگل]این ذهن پسر را نشناخت

4. He's got a very effeminate manner/voice.
[ترجمه ترگمان]صدای زنانه و زنانه دارد
[ترجمه گوگل]او یک شیوه بسیار صمیمی / صدایی است

5. His hair, in long, effeminate ringlets, was barley-fair, like Oliver's.
[ترجمه ترگمان]موهای او، موهای بلند و زنانه، جو نسبتا زیبا بود، درست مثل الیور
[ترجمه گوگل]موهایش، در طولانی مدت، پرتقالهای زنانه، مثل عادل جو، مثل الیور بود

6. The face was round and smooth, almost effeminate.
[ترجمه ترگمان]صورتش گرد و نرم و تقریبا زنانه بود
[ترجمه گوگل]چهره دور و صاف بود، تقریبا زنانه

7. The way he walks is a bit effeminate, and he sounds effeminate too.
[ترجمه ترگمان]طرز راه رفتن او کمی زنانه است و خودش هم زنانه است
[ترجمه گوگل]راه او پیاده روی کمی است، و او به نظر می رسد زننده نیز

8. Salai, real name Gian Giacomo Caprotti, an effeminate young artist who worked with da Vinci for 25 years, is thought to have served as a model and muse for several of his paintings.
[ترجمه ترگمان]Salai، نام واقعی Gian Giacomo، یک هنرمند جوان effeminate که به مدت ۲۵ سال با داوینچی کار می کرد، تصور می شود که به عنوان مدل و الهام برای چندین نقاشی خود عمل کرده است
[ترجمه گوگل]سالیو، نام واقعی جیان جیاکومو کاپورتتی، یک هنرمند جوان خردسال که به مدت 25 سال با داوینچی کار می کرد، به عنوان یک مدل و موز برای بسیاری از نقاشی هایش خدمت کرده است

9. See the handsome but effeminate young man; he has no virile character.
[ترجمه ترگمان]جوان خوش تیپی اما زنانه را می بینی هیچ شخصیت نیرومندی ندارد
[ترجمه گوگل]مرد جوان خوش تیپ، اما زنانه را ببینید او هیچ شخصیت وحشی ندارد

10. Wang is a thin and slightly effeminate young man in his mid-twenties, who is devoted to the finer things in life.
[ترجمه ترگمان]وانگ جوان لاغر و کمی effeminate است که در بیست و چند سالگی خود را به چیزهای بهتری در زندگی اختصاص داده است
[ترجمه گوگل]وانگ یک مرد جوانه ای نازک و کمی خفیف در اواسط دهه ی 20 است که به چیزهای جالب در زندگی اختصاص داده شده است

11. His voice was curiously high-pitched, reedy, almost effeminate.
[ترجمه ترگمان]صدایش به نحو عجیبی بلند شده بود و زیر و رو به رو شده بود
[ترجمه گوگل]صدای او کنجکاو بالا بود، رندی، تقریبا زنانه

12. Will he look much or a bit effeminate?
[ترجمه ترگمان]آیا به نظر می آید کمی زنانه باشد یا نه؟
[ترجمه گوگل]آیا او به نظر می رسد بسیار یا کمی عاشقانه؟

13. Used as a disparaging term for an effeminate man, especially a gay or homosexual man.
[ترجمه ترگمان]که برای یک مرد زنانه، به خصوص یک مرد گی یا همجنسگرا استفاده می کرد
[ترجمه گوگل]به عنوان یک اصطلاح فاسد برای یک مرد فامیل، به ویژه یک مرد همجنسگرا و همجنس گرا، مورد استفاده قرار می گیرد

14. Contrary to his effeminate appearance, he said without reserve during interview.
[ترجمه ترگمان]بر خلاف ظاهر زنانه خود، بدون این که در طول مصاحبه خویشتن داری کند، گفت:
[ترجمه گوگل]بر خلاف ظاهر زنانه او، در طی مصاحبه بدون رزرو گفت

a male homosexual with effeminate mannerisms

مرد هم‌جنس‌باز با اطوار زنانه



کلمات دیگر: