کلمه جو
صفحه اصلی

embitter


معنی : بدتر کردن، تلخ کردن، ناگوار کردن
معانی دیگر : تلخکام کردن، (دشمنی و غیره) تشدید کردن، بر تلخی چیزی افزودن، تل  کردن

انگلیسی به فارسی

تلخ کردن، ناگوار کردن، بدتر کردن


تلقیح، تلخ کردن، بدتر کردن، ناگوار کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: embitters, embittering, embittered
مشتقات: embitterment (n.)
(1) تعریف: to make bitter the feelings or attitude of (someone).
مترادف: envenom, exacerbate, gall, sour
مشابه: annoy, irritate, rankle

- His father's harsh punishments served only to embitter him.
[ترجمه ترگمان] مجازات های سنگین پدرش فقط برای اوقاتش تلخ بود
[ترجمه گوگل] مجازات های شدید پدرش تنها برای خشنودی او بود

(2) تعریف: to make the flavor of (something) bitter or bitterer.
مترادف: acerbate

• cause bitterness, sour; cause resentment
if someone is embittered by what happens to them, they feel angry and resentful because of it.

مترادف و متضاد

بدتر کردن (فعل)
aggravate, worsen, embitter, exacerbate, deteriorate, exasperate

تلخ کردن (فعل)
embitter, poison

ناگوار کردن (فعل)
spoil, embitter

upset, alienate


Synonyms: acerbate, acidulate, aggravate, anger, annoy, bitter, bother, disaffect, disillusion, envenom, exacerbate, exasperate, irritate, make bitter, make resentful, poison, sour, venom, worsen


Antonyms: calm, comfort, make happy, pacify


جملات نمونه

1. The loss of all his money embitter the old man.
[ترجمه ترگمان]از دست دادن همه پول او ناگوار بود
[ترجمه گوگل]از دست دادن تمام پول خود، پیرزن را تحقیر می کند

2. The artist was embittered by public neglect.
[ترجمه ترگمان]هنرمند از غفلت عمومی سرخورده شد
[ترجمه گوگل]هنرمند از نادیده گرفتن مردم خشنود شد

3. He was embittered by his failures.
[ترجمه ترگمان]از شکست های خود بیزار شده بود
[ترجمه گوگل]او ناراحتی هایش را از دست داد

4. Years of caring for her ageing parents had embittered her.
[ترجمه ترگمان]سال ها مراقبت از پدر و مادرش، او را خشمگین کرده بود
[ترجمه گوگل]سالها مراقبت از پدر و مادر پیری او را خجالت زده بود

5. Failure has embittered her.
[ترجمه ترگمان]شکست او را تلخ کرده است
[ترجمه گوگل]شکست او را ناراحت کرده است

6. These injustices embittered her even more.
[ترجمه ترگمان]این injustices حتی بیشتر از این هم او را ناراحت کرده بودند
[ترجمه گوگل]این بی عدالتی ها او را بیشتر ترسیده بود

7. He died a disillusioned and embittered old man.
[ترجمه ترگمان]او یک پیرمرد فریب خورده و مایوس مرد
[ترجمه گوگل]او مرد پیر و ناراحت شده بود

8. She was embittered by her many disappointments.
[ترجمه ترگمان]او از این many ناامید شده بود
[ترجمه گوگل]او توسط بسیاری از ناامیدی تلخ شد

9. Steven is an embittered man who lost a leg while fighting in the war.
[ترجمه ترگمان]استیون مردی خشمگین است که هنگام جنگیدن در جنگ پا از دست داده است
[ترجمه گوگل]استیون یک مرد تلخ است که هنگام جنگ در جنگ، پا را از دست داد

10. If so, it will be that sour and embittered Question Time audience which has won the day.
[ترجمه ترگمان]اگر اینطور است، این موضوع مخاطبان زمان پرسش را که در روز برنده شده است، تلخ و تلخ خواهد کرد
[ترجمه گوگل]اگر چنین است، این خواهد بود که تماشاگران تلخ و تلخ Question Time که در روز به دست آورده است

11. Repeated failures embittered him.
[ترجمه ترگمان]شکست های پی درپی او را شکست
[ترجمه گوگل]شکست های تکراری او را تکان داد

12. Bruce died in 179 an embittered man.
[ترجمه ترگمان]بروس در سال ۱۷۹ مرد embittered درگذشت
[ترجمه گوگل]بروس در سال 179 درگذشت یک مرد تیره

13. Is my constituent right to feel embittered against the Government?
[ترجمه ترگمان]آیا حق تشکیل دهنده من نسبت به دولت feel است؟
[ترجمه گوگل]آیا حق انتخاب من به احساس خجالت در برابر دولت است؟

14. Fathers, do not embitter your children, or they will become discouraged.
[ترجمه ترگمان]پدران، بچه های خود را تلخ نکنید، وگرنه دلسرد می شوند
[ترجمه گوگل]پدران، فرزندان خود را تحسین نکنید، یا آنها دلسرد خواهند شد

His remarks embittered his enemies.

اظهارات او دشمنانش را آتشی کرد.


Repeated failure in examinations had embittered him.

شکست‌های مکرر در امتحانات کام او را تلخ کرده بود.


پیشنهاد کاربران

Do not embitter it anymore از این بیشتر تلخترش نکن


کلمات دیگر: