کلمه جو
صفحه اصلی

fancy


معنی : خیال، هوس، تصور، وهم، قوه مخیله، پنداره، تجملی، تفننی، تصور کردن، پنداشتن، علاقه داشتن به
معانی دیگر : تخیل (به ویژه اگر بازیگوشانه یا هوسبازانه باشد)، پندارش، پنداشت، خیالبافی، هوس بافی، دوست داشتن، میل داشتن، گرایش داشتن، خواست، ویر، زیاده، بیش از حد، گزاف، پرنقش و نگار، پرجزئیات، خیال انگیز، تخیل کردن، پندارش کردن، خیال پروری کردن، انگاردن، گمان کردن، تصویر ذهنی، اندیش نخش، هوا و هوس، خیال باطل، کژپنداشت، وابسته به یا بر پایه ی تخیل، تخیلی، پندارشی، پنداشتی، تخیل پردازانه، هوس بافانه، پر تخیل، تصوری، مرغوب، از جنس عالی، بسیار ماهر، دشوار و نیازمند مهارت، تصورش را بکن ! می توانی باور کنی ؟

انگلیسی به فارسی

علاقه داشتن به، تصور کردن


هوس، علاقه


خیال، وهم، تصور، قوه مخیله


تجملی، تفننی


تفننی، تصور، خیال، وهم، قوه مخیله، هوس، پنداره، تصور کردن، علاقه داشتن به، پنداشتن، تجملی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: fancies
(1) تعریف: an idea, opinion, or preference, sometimes not based on reason or reality.
مترادف: conceit, fantasy, idea, phantasm, vision
مشابه: crotchet, daydream, dream, fiction, figment, humor, illusion, liking, mind, notion, pleasure

- He cherished the fancy that someday he would be a star.
[ترجمه علی اکبر منصوری] او این تصور که روزی یک ستاره خواهد شد را در ذهن پرورش میداد!
[ترجمه Zavat] او از تصور کردن اینکه روزی تبدیل بی یک ستاره میشود به وجد میامد.
[ترجمه ترگمان] این خیال را داشت که روزی یک ستاره خواهد شد
[ترجمه گوگل] او عاشقانه بود که روزی ستاره ای خواهد بود

(2) تعریف: imagination or tendency, sometimes of an extreme or unpredictable nature.
مترادف: caprice, imagination
مشابه: fantasy, inclination, penchant, tendency

- The avant-garde sculptor created bizarre objects of his fancy.
[ترجمه علی اکبر منصوری] مجسمه ساز آوانگارد ( پیشرو ) ، اشیایی عجیب غریب از آنچه که در خیالش بود، ساخت!
[ترجمه ترگمان] این مجسمه ساز پیشرو اشیای عجیب و غریب تصورات خود را خلق کرد
[ترجمه گوگل] مجسمه ساز آوانگارد اشیاء عجیب و غریب از تصور او را ایجاد کرد

(3) تعریف: a fondness for something, or the object thereof.
مترادف: fondness, partiality, yen
مشابه: bent, desire, inclination, leaning, liking, penchant, predilection, preference, taste, weakness

- He has a fancy for chocolate.
[ترجمه علی اکبر منصوری] او یک علاقه شدیدی به شکلات دارد!
[ترجمه ترگمان] او عاشق شکلات است
[ترجمه گوگل] او برای شکلات فانتزی است
- She is a recent fancy of his.
[ترجمه ترگمان] او به تازگی از او خوشش آمده است
[ترجمه گوگل] او فانتزی تازه از او است

(4) تعریف: the free play of imagination, or the idea or thing produced by its use.
مشابه: caprice, conceit, creation, creativity, dream, generation, imagination, inspiration, invention, novelty, originality, whim, whimsy

- This dress is a fancy of the designer.
[ترجمه علی اکبر منصوری] این لباس یک ایده/ابتکار از طراح است!
[ترجمه ترگمان] این لباس شیک و شیک طراح لباس است
[ترجمه گوگل] این لباس فانتزی از طراح است
صفت ( adjective )
حالات: fancier, fanciest
(1) تعریف: elaborate, luxurious, or highly decorated.
مترادف: classy, elaborate, luxurious
متضاد: plain, severe, simple
مشابه: decorative, deluxe, extravagant, flamboyant, garish, lavish, lush, luxuriant, opulent, ornate, posh, showy, sumptuous

- I felt somewhat uncomfortable in their fancy apartment.
[ترجمه علی اکبر منصوری] من در اپارتمان پرزرق و برق اونا، تا حدی احساس ناراحتی میکردم!
[ترجمه ترگمان] در آن آپارتمان مجلل، کمی احساس ناراحتی می کردم
[ترجمه گوگل] من در آپارتمان فانتزی خودم احساس ناراحتی کردم
- It was a fancy cake with four tiers, and very expensive too.
[ترجمه ترگمان] یک کیک فانتزی با چهار ردیف، و خیلی هم گران بود
[ترجمه گوگل] این یک کیک فانتزی با چهار پایه بود و خیلی گران بود

(2) تعریف: of a superior quality and style appropriate to special or formal occasions.
متضاد: casual, everyday, ordinary

- These dresses are too casual for the wedding; I need something fancier.
[ترجمه علی اکبر منصوری] این لباس ها برای عروسی، بسیار ساده/خودمونی هستند، من به چیزی شیک تر/ پر زرق و برق تر نیاز دارم!
[ترجمه ترگمان] این لباس ها برای عروسی خیلی معمولیه من یه چیز بهتر نیاز دارم
[ترجمه گوگل] این لباس ها برای عروسی بسیار گاه به گاه است من نیاز به چیزی جذاب دارم
- They celebrated their anniversary at a fancy restaurant downtown.
[ترجمه ترگمان] سالگرد ازدواجشون رو توی یه رستوران خیالی توی مرکز شهر جشن گرفتن
[ترجمه گوگل] آنها سالگرد خود را در مرکز شهر فانتزی جشن گرفتند

(3) تعریف: showing skill or excellence.
مترادف: adept, excellent, fine
مشابه: choice, elegant, exceptional, magnificent, proficient, skillful, superb, superior

- She was still perfecting her fancy skating maneuvers.
[ترجمه ترگمان] او هنوز در راه آن بود که مانورهای پاتیناژ نمایشی او را تکمیل کند
[ترجمه گوگل] او هنوز مانورهای غواصی اسکیت را انجام داد
- He bought her a box of fancy chocolates to apologize.
[ترجمه ترگمان] اون براش یه جعبه شکلات تجملی خریده بود تا عذرخواهی کنه
[ترجمه گوگل] او یک جعبه شکلات های فانتزی را برای عذرخواهی خریداری کرد

(4) تعریف: excessive in cost.
مترادف: dear, extravagant, lavish
مشابه: costly, exorbitant, expensive, posh

- They sure spent a fancy sum for their house.
[ترجمه ترگمان] آن ها مطمئن بودند که در خانه خود مبلغ هنگفتی صرف می کنند
[ترجمه گوگل] آنها مطمئنا مبلغی را برای خانه خود صرف کردند

(5) تعریف: pretentious in expression.
مترادف: pretentious
مشابه: flashy, florid, flowery, garish, gaudy, ostentatious, showy

- Please, no more fancy apologies.
[ترجمه ترگمان] خواهش می کنم، دیگه نیازی به عذرخواهی نیست
[ترجمه گوگل] لطفا، عذر خواهی نکنید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fancies, fancying, fancied
مشتقات: fancily (adv.), fanciness (n.)
(1) تعریف: to imagine or picture.
مترادف: envision, imagine, picture, visualize
مشابه: conceive, conjure, dream, envisage, fantasize, foresee, image, think

- Can you fancy your father as a spy?
[ترجمه ترگمان] آیا می توانید پدرت را به عنوان جاسوس تصور کنید؟
[ترجمه گوگل] آیا پدرت را به عنوان یک جاسوسی دوست داشتید؟
- I fancied my date to be a bit younger.
[ترجمه ترگمان] گمان بردم که دوست پسرم کمی کوچک تر است
[ترجمه گوگل] من تاریخ خود را کمی کمی جوان تر تصور کردم

(2) تعریف: to incline toward believing; suppose.
مترادف: imagine, suppose
مشابه: believe, guess, reckon, surmise, suspect, think

- You'd like some privacy now, I fancy.
[ترجمه ترگمان] خیال می کنم شما هم اکنون کمی از حریم خصوصی برخوردار باشید
[ترجمه گوگل] اکنون می خواهم برخی از حریم خصوصی را دوست داشته باشم
- I don't know how he fancied that I'd join him in such a crazy scheme.
[ترجمه ترگمان] نمی دانم چطور چنین خیال کرده بود که من در چنین نقشه احمقانهای به او ملحق شده ام
[ترجمه گوگل] نمی دانم چطور تصور می کردم که می خواهم به چنین یک طرح دیوانه بپیوندم

(3) تعریف: to like or be fond of.
مترادف: like
مشابه: adore, enjoy, love, prefer

- I've never really fancied pies with fruit.
[ترجمه ترگمان] من هیچ وقت واقعا چنین چیزهایی را با میوه تصور نکرده ام
[ترجمه گوگل] من هرگز کیک را با میوه ندیده ام

(4) تعریف: (chiefly British) to have a desire for; feel like having or doing.

- Do you fancy a cup of coffee?
[ترجمه ترگمان] قهوه میل دارید؟
[ترجمه گوگل] آیا شما فنجان قهوه ای را دوست دارید؟
- I think I fancy seeing a film tonight.
[ترجمه Azar] امشب هوس فیلم دیدن زده به سرم
[ترجمه ترگمان] فکر کنم امشب یه فیلم می بینم
[ترجمه گوگل] من فکر می کنم من امیدوارم یک فیلم را ببینم

(5) تعریف: (chiefly British) to have a romantic or sexual interest in.

- I thought he fancied me, but it was my friend he was really interested in.
[ترجمه ترگمان] من فکر می کردم او مرا خیال می کند، اما این دوست من بود که او واقعا به آن علاقه مند بود
[ترجمه گوگل] من فکر کردم او به من فکر کرد، اما دوست من بود که واقعا علاقه مند بود

• imagination; imaginary image; idea; illusion; fad; taste; fondness; tendency
create imaginary images, imagine; have an idea; think; be fond of, like
decorative; elegant, ornate; imaginative; overpriced; created to please
if you fancy something, you want to have it or do it; an informal use.
if you fancy someone, you feel attracted to them in a sexual way; an informal use.
if you fancy yourself, you think that you are especially clever, attractive, or good at something; used in informal english, showing disapproval.
you say `fancy' when you want to express surprise; an informal use.
if you fancy that something is the case, you think or suppose that it is true; a formal use.
something that is fancy is special, unusual, or elaborate; an informal use.
a fancy is an idea that is unlikely or untrue; a formal use.
see also fancy.
if you take a fancy to someone or something, you start liking them, usually for no understandable reason; an informal expression.
if something takes your fancy when you see or hear it, you like it; an informal expression.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] فانتزی - غیر معمول

مترادف و متضاد

خیال (اسم)
illusion, fiction, impression, vision, apparition, deliberation, intention, guess, thought, design, fancy, idea, notion, imagination, phantom, ghost, mind, meditation, plan, whim, whim-wham, reverie, cogitation, hallucination, figment, dream, simulacrum, spectrum, fantom, speculation, phantasma, wraith

هوس (اسم)
longing, fancy, calf love, lust, caprice, fad, whim, whimsy, fantasy, whim-wham, concupiscence, crotchet, humoresque, whimsey, scape, whigmaleerie, gee, heartthrob, libido, megrim

تصور (اسم)
supposition, vision, if, supposal, fancy, idea, notion, imagination, visualization, image, picture, conception, conceptualization

وهم (اسم)
illusion, fiction, delusion, fancy, specter, whim, fantasy, hallucination, figment, whigmaleerie, mirage

قوه مخیله (اسم)
fancy, fantasy

پنداره (اسم)
fancy, imagination, whim

تجملی (صفت)
fancy, deluxe, luxe

تفننی (صفت)
amusing, fancy

تصور کردن (فعل)
fancy, imagine, trow, fail, ween, ideate, conceive, visualize

پنداشتن (فعل)
take, count, assume, suppose, deem, fancy, imagine, conceive

علاقه داشتن به (فعل)
fancy, be fond of, be keen on

extravagant, ornamental


Synonyms: adorned, baroque, beautifying, chichi, complicated, cushy, custom, decorated, decorative, deluxe, elaborate, elegant, embellished, fanciful, florid, frilly, froufrou, garnished, gaudy, gingerbread, intricate, lavish, ornate, ostentatious, resplendent, rich, rococo, showy, special, spiffy, sumptuous, unusual


Antonyms: plain, unfancy, unornamented


impulse, urge


Synonyms: caprice, conceit, conception, contrariness, creation, cup of tea, desire, druthers, flash, fool’s paradise, groove, humor, idea, image, imagination, impression, inclination, irrationality, liking, mind, notion, perverseness, pleasure, thing, thought, vagary, velleity, visualization, weakness for, whim, will


Antonyms: dislike, hate


liking, dream


Synonyms: big eyes, chimera, conception, daydream, delusion, envisagement, envisioning, eyes for, fabrication, fantasy, figment, fondness, hallucination, hankering, idea, illusion, imagination, imaginativeness, inclination, invention, itch, mirage, nightmare, notion, partiality, penchant, phantasm, picture, pie in the sky, pipe dream, predilection, preference, relish, reverie, romancing, sweet tooth, vision, yearning, yen


Antonyms: certainty, fact, reality, truth


imagine, create


Synonyms: be inclined to think, believe, conceive, conjecture, dream up, envisage, envision, fantasize, feature, guess, head trip, image, infer, make up, make up off top of one’s head, phantom, picture, realize, reckon, spark, spitball, suppose, surmise, think, think likely, think up, trump up, vision, visualize


love, desire


Synonyms: approve, be attracted to, be captivated by, be enamored of, be in love with, care for, crave, crazy about, desire, dream of, endorse, fall for, favor, like, long for, lust after, mad for, prefer, relish, sanction, set one’s heart on, take a liking to, take to, wild for, wish for, yearn for


جملات نمونه

1. fancy (that)!
تصورش را بکن ! می توانی باور کنی ؟

2. a fancy dresser
آدم خوش پوش

3. a fancy necktie
کراوات شیک و پیک

4. a fancy price
قیمت گزاف

5. the fancy
(قدیمی) شیفتگان ورزش یا کاری (به ویژه مشت زنی)

6. a poet's fancy
تخیل یک شاعر

7. take a fancy
دوست داشتن،گرایش پیدا کردن به

8. his flight of fancy
اوجگیری تخیل او

9. separating fact from fancy
جدا کردن واقعیت از تصور

10. he paints what his fancy suggests
او هرچه را که تخیلش به او القا کند نقاشی می کند.

11. i have taken a fancy to her
من از او خوشم آمده است.

12. his performance seemed to have taken the fancy of the crowd
چنین به نظر می رسد که بازیگری او آن جماعت را مسحور کرده بود.

13. I rather fancy the Antipodes for a holiday this summer.
[ترجمه علی اکبر منصوری] من برای تعطیلات تابستان امسال، آنتی پودها ( اون طرف کره زمین ) را ترجیح میدم! ( منظور از آنتی پودها نقاط متقاطر یا متقابل بر روی کره زمین هستند که به اندازه 180 درجه از هم دور میباشند مثل قطب شمال و قطب جنوب که نقاط متقاطر از هم میباشند ولی بطور کلی مردمی که در نیمکره شمالی زندگی میکنند وقتی منظورشان استرالیا و نیوزلند که در نیمکره جنوبی هستند می باشد از این اصطلاح استفاده میکنند و در این جمله هم منظور نویسنده شاید سفر به همین کشورها باشد!
[ترجمه ترگمان]من ترجیح می دهم این تابستان را برای تعطیلات در آنجا بمانم
[ترجمه گوگل]من آنطرف آنتپدها را برای تعطیلات تابستان امسال دوست دارم

14. Many of the dancers at the fancy dress ball wore colourful masks.
[ترجمه علی اکبر منصوری] تعدادی از رقصنده های مراسم بالماسکه، ماسکهای رنگارنگی پوشیدند.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از رقاصان در مهمانی شیک لباس ماسک رنگی به تن داشتند
[ترجمه گوگل]بسیاری از رقاصها در توپ لباس فانتزی ماسک های رنگارنگ داشتند

15. Do you fancy going out this evening?
[ترجمه علی اکبر منصوری] دوست داری امروز عصر بریم بیرون?
[ترجمه hanie] آیا میل داری این عصر بیرون بری؟
[ترجمه ترگمان]خیال می کنید امشب بیرون می روید؟
[ترجمه گوگل]آیا شما عاشق این شب است؟

16. I've got a cowboy outfit for the fancy dress party.
[ترجمه علی اکبر منصوری] من برای مهمونی بالماسکه یک دست لباس مخصوص کابویی دارم.
[ترجمه ترگمان]من یه لباس کابوی برای مهمونی بالماسکه دارم
[ترجمه گوگل]من یک لباس کابوی برای حزب لباس فانتزی کردم

17. The furniture is not fancy, just functional.
[ترجمه ترگمان] اثاثیه تجملی نیست، فقط در حال کاره
[ترجمه گوگل]این مبلمان فانتزی نیست، فقط کاربردی است

18. She didn't fancy the idea of going home in the dark.
[ترجمه البی] او این ایده راکه شب به خانه برود دوست نداشت
[ترجمه ترگمان]به فکر رفتن به خانه در تاریکی نبود
[ترجمه گوگل]او ایده رفتن به خانه را در تاریکی فریب داد

19. Can you fancy yourself on the moon?
[ترجمه ایای] آیا میتوانی خودت را در ماه تصور کنی؟
[ترجمه ترگمان]آیا می توانید خودتان را در ماه تصور کنید؟
[ترجمه گوگل]آیا میتوانی خودت را در ماه ببینی؟

20. What shall we do foodwise - do you fancy going out to eat?
[ترجمه ترگمان]می خواهی چه کار کنیم؟ می خواهی غذا بخوری؟
[ترجمه گوگل]چه چیزی باید به غذا انجام دهیم - آیا شما فکر می کنید بیرون غذا بخورید؟

21. Several of the managers donned fancy dress for the office party.
[ترجمه ترگمان]چند تن از مدیران لباس فانتزی برای مهمانی اداری به تن کردند
[ترجمه گوگل]تعدادی از مدیران لباس های خنده دار را برای حزب دفتر خریده اند

a poet's fancy

تخیل یک شاعر


separating fact from fancy

جدا کردن واقعیت از تصور


he paints what his fancy suggests.

او هرچه را که تخیلش به او القا کند، نقاشی می‌کند.


I have taken a fancy to her.

من از او خوشم آمده است.


he fancies Chinese food.

او خوراک چینی دوست دارد.


a fancy price

قیمت گزاف


a fancy necktie

کراوات شیک و پیک


they fancied themselves to be birds.

آنها تصور می‌کردند که پرنده‌اند.


they are, I fancy, still alive.

فکر می‌کنم هنوز هم زنده باشند.


fancy (that)!

تصورش را بکن! می‌توانی باور کنی؟


take a fancy

دوست داشتن، گرایش پیدا کردن به


the fancy

(قدیمی) شیفتگان ورزش یا کاری (به‌ویژه مشت‌زنی)


پیشنهاد کاربران

هنگامی که شخص از تصور چیزی لذت می بره از این کلمه استفاده می کنه و اکثرا برای نشون دادن احساسات نسبت به شی ( . . . ) هستش

میل داشتن

تصور کردن

گرون قیمت

Fancy oneself as sthخود را چیزی پنداشتن، خود را چیزی دانستن

میل به انجام کاری داشتن

آدم تخیلی ، شخصی که در رویاهایش غرق است ، خیالباف

پیچیده

شیک_فانتزی
زیبایی بیشتر از حد عادی

هوس بافی

بسیار شیک ، تجملی

میل داشتن
What do you fancy for lunch?

میتونی تصورش رو بکنی؟؟
Fancy! She has given the driver some tips! She has like always been so mean to everyone.
میتونی تصورش رو بکنی به راننده انعام داد؟؟ کسی که تقریبا همیشه خساست بخرج میده.

علاقه داشتن
شیک

اشرافی

دوست داشتن، میل داشتن

● هوس ( اسم )
● گمان ( اسم )
● شیک ( صفت )
● میل داشتن ( فعل )
● تمایل جنسی به کسی داشتن ( فعل )

زینتی

فانتزی ( صفت )

مایل بودن
Do you fancy trying Chinese food tonight?
مایلی امشب غذای چینی امتحان کنی؟

اولین پست بنده درسایت
باتشکر از آبادیس

فکرو خیال، شیک و پیک

فانتزی

Can you believe it


a feeling, especially one that is not particularly strong or urgent, that you like someone or want to have something
تفننی

پر زرق و برق

هوس کردن
I think fancy one of those cream cacke with my tea




باکلاس

خیال پردازی کردن

phantom

پیچیده و عجیب

هوس خوردن چیزی یا میل به انجام کاری داستن
I fancy a pizza
دلم هوس یه پیتزا کرده.

دوست داشتن
they fancy each other
آن ها همدیگر را دوست دارند.

( محاوره، با چیزی یا کسی ) حال کردن
I don't fancy seeing you = حال نمی کنم ببینمت

زیاد
fancy tip
انعام زیاد

تمایل

I fancy sthهوس چیزی رو کردم

not usual

تمایلات

در بعضی مواقع مترداف اسنلگ و اصطلاحات عامیانه مثل جینگیل وینگیل یا زَلم زیمبو هم هست یعنی چیزی لازم نبود اما برا جلب توجه یا نمود بیشتر قرار داده شده.

خوش آمدن
I fancy you من ازت خوشم میاد


کلمات دیگر: