اسم ( noun )
حالات: fancies
• (1) تعریف: an idea, opinion, or preference, sometimes not based on reason or reality.
• مترادف: conceit, fantasy, idea, phantasm, vision
• مشابه: crotchet, daydream, dream, fiction, figment, humor, illusion, liking, mind, notion, pleasure
- He cherished the fancy that someday he would be a star.
[ترجمه علی اکبر منصوری] او این تصور که روزی یک ستاره خواهد شد را در ذهن پرورش میداد!
[ترجمه Zavat] او از تصور کردن اینکه روزی تبدیل بی یک ستاره میشود به وجد میامد.
[ترجمه ترگمان] این خیال را داشت که روزی یک ستاره خواهد شد
[ترجمه گوگل] او عاشقانه بود که روزی ستاره ای خواهد بود
• (2) تعریف: imagination or tendency, sometimes of an extreme or unpredictable nature.
• مترادف: caprice, imagination
• مشابه: fantasy, inclination, penchant, tendency
- The avant-garde sculptor created bizarre objects of his fancy.
[ترجمه علی اکبر منصوری] مجسمه ساز آوانگارد ( پیشرو ) ، اشیایی عجیب غریب از آنچه که در خیالش بود، ساخت!
[ترجمه ترگمان] این مجسمه ساز پیشرو اشیای عجیب و غریب تصورات خود را خلق کرد
[ترجمه گوگل] مجسمه ساز آوانگارد اشیاء عجیب و غریب از تصور او را ایجاد کرد
• (3) تعریف: a fondness for something, or the object thereof.
• مترادف: fondness, partiality, yen
• مشابه: bent, desire, inclination, leaning, liking, penchant, predilection, preference, taste, weakness
- He has a fancy for chocolate.
[ترجمه علی اکبر منصوری] او یک علاقه شدیدی به شکلات دارد!
[ترجمه ترگمان] او عاشق شکلات است
[ترجمه گوگل] او برای شکلات فانتزی است
- She is a recent fancy of his.
[ترجمه ترگمان] او به تازگی از او خوشش آمده است
[ترجمه گوگل] او فانتزی تازه از او است
• (4) تعریف: the free play of imagination, or the idea or thing produced by its use.
• مشابه: caprice, conceit, creation, creativity, dream, generation, imagination, inspiration, invention, novelty, originality, whim, whimsy
- This dress is a fancy of the designer.
[ترجمه علی اکبر منصوری] این لباس یک ایده/ابتکار از طراح است!
[ترجمه ترگمان] این لباس شیک و شیک طراح لباس است
[ترجمه گوگل] این لباس فانتزی از طراح است
صفت ( adjective )
حالات: fancier, fanciest
• (1) تعریف: elaborate, luxurious, or highly decorated.
• مترادف: classy, elaborate, luxurious
• متضاد: plain, severe, simple
• مشابه: decorative, deluxe, extravagant, flamboyant, garish, lavish, lush, luxuriant, opulent, ornate, posh, showy, sumptuous
- I felt somewhat uncomfortable in their fancy apartment.
[ترجمه علی اکبر منصوری] من در اپارتمان پرزرق و برق اونا، تا حدی احساس ناراحتی میکردم!
[ترجمه ترگمان] در آن آپارتمان مجلل، کمی احساس ناراحتی می کردم
[ترجمه گوگل] من در آپارتمان فانتزی خودم احساس ناراحتی کردم
- It was a fancy cake with four tiers, and very expensive too.
[ترجمه ترگمان] یک کیک فانتزی با چهار ردیف، و خیلی هم گران بود
[ترجمه گوگل] این یک کیک فانتزی با چهار پایه بود و خیلی گران بود
• (2) تعریف: of a superior quality and style appropriate to special or formal occasions.
• متضاد: casual, everyday, ordinary
- These dresses are too casual for the wedding; I need something fancier.
[ترجمه علی اکبر منصوری] این لباس ها برای عروسی، بسیار ساده/خودمونی هستند، من به چیزی شیک تر/ پر زرق و برق تر نیاز دارم!
[ترجمه ترگمان] این لباس ها برای عروسی خیلی معمولیه من یه چیز بهتر نیاز دارم
[ترجمه گوگل] این لباس ها برای عروسی بسیار گاه به گاه است من نیاز به چیزی جذاب دارم
- They celebrated their anniversary at a fancy restaurant downtown.
[ترجمه ترگمان] سالگرد ازدواجشون رو توی یه رستوران خیالی توی مرکز شهر جشن گرفتن
[ترجمه گوگل] آنها سالگرد خود را در مرکز شهر فانتزی جشن گرفتند
• (3) تعریف: showing skill or excellence.
• مترادف: adept, excellent, fine
• مشابه: choice, elegant, exceptional, magnificent, proficient, skillful, superb, superior
- She was still perfecting her fancy skating maneuvers.
[ترجمه ترگمان] او هنوز در راه آن بود که مانورهای پاتیناژ نمایشی او را تکمیل کند
[ترجمه گوگل] او هنوز مانورهای غواصی اسکیت را انجام داد
- He bought her a box of fancy chocolates to apologize.
[ترجمه ترگمان] اون براش یه جعبه شکلات تجملی خریده بود تا عذرخواهی کنه
[ترجمه گوگل] او یک جعبه شکلات های فانتزی را برای عذرخواهی خریداری کرد
• (4) تعریف: excessive in cost.
• مترادف: dear, extravagant, lavish
• مشابه: costly, exorbitant, expensive, posh
- They sure spent a fancy sum for their house.
[ترجمه ترگمان] آن ها مطمئن بودند که در خانه خود مبلغ هنگفتی صرف می کنند
[ترجمه گوگل] آنها مطمئنا مبلغی را برای خانه خود صرف کردند
• (5) تعریف: pretentious in expression.
• مترادف: pretentious
• مشابه: flashy, florid, flowery, garish, gaudy, ostentatious, showy
- Please, no more fancy apologies.
[ترجمه ترگمان] خواهش می کنم، دیگه نیازی به عذرخواهی نیست
[ترجمه گوگل] لطفا، عذر خواهی نکنید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fancies, fancying, fancied
مشتقات: fancily (adv.), fanciness (n.)
• (1) تعریف: to imagine or picture.
• مترادف: envision, imagine, picture, visualize
• مشابه: conceive, conjure, dream, envisage, fantasize, foresee, image, think
- Can you fancy your father as a spy?
[ترجمه ترگمان] آیا می توانید پدرت را به عنوان جاسوس تصور کنید؟
[ترجمه گوگل] آیا پدرت را به عنوان یک جاسوسی دوست داشتید؟
- I fancied my date to be a bit younger.
[ترجمه ترگمان] گمان بردم که دوست پسرم کمی کوچک تر است
[ترجمه گوگل] من تاریخ خود را کمی کمی جوان تر تصور کردم
• (2) تعریف: to incline toward believing; suppose.
• مترادف: imagine, suppose
• مشابه: believe, guess, reckon, surmise, suspect, think
- You'd like some privacy now, I fancy.
[ترجمه ترگمان] خیال می کنم شما هم اکنون کمی از حریم خصوصی برخوردار باشید
[ترجمه گوگل] اکنون می خواهم برخی از حریم خصوصی را دوست داشته باشم
- I don't know how he fancied that I'd join him in such a crazy scheme.
[ترجمه ترگمان] نمی دانم چطور چنین خیال کرده بود که من در چنین نقشه احمقانهای به او ملحق شده ام
[ترجمه گوگل] نمی دانم چطور تصور می کردم که می خواهم به چنین یک طرح دیوانه بپیوندم
• (3) تعریف: to like or be fond of.
• مترادف: like
• مشابه: adore, enjoy, love, prefer
- I've never really fancied pies with fruit.
[ترجمه ترگمان] من هیچ وقت واقعا چنین چیزهایی را با میوه تصور نکرده ام
[ترجمه گوگل] من هرگز کیک را با میوه ندیده ام
• (4) تعریف: (chiefly British) to have a desire for; feel like having or doing.
- Do you fancy a cup of coffee?
[ترجمه ترگمان] قهوه میل دارید؟
[ترجمه گوگل] آیا شما فنجان قهوه ای را دوست دارید؟
- I think I fancy seeing a film tonight.
[ترجمه Azar] امشب هوس فیلم دیدن زده به سرم
[ترجمه ترگمان] فکر کنم امشب یه فیلم می بینم
[ترجمه گوگل] من فکر می کنم من امیدوارم یک فیلم را ببینم
• (5) تعریف: (chiefly British) to have a romantic or sexual interest in.
- I thought he fancied me, but it was my friend he was really interested in.
[ترجمه ترگمان] من فکر می کردم او مرا خیال می کند، اما این دوست من بود که او واقعا به آن علاقه مند بود
[ترجمه گوگل] من فکر کردم او به من فکر کرد، اما دوست من بود که واقعا علاقه مند بود