کلمه جو
صفحه اصلی

fidget


معنی : بی قراری، بخودپیچی، لول خوری، بی قرار بودن، ناراحت بودن
معانی دیگر : وول خوردن، (به واسطه ی ملالت یا عصبی بودن و غیره) مرتب با چیزی ور رفتن، آرام نگرفتن، (مرتب) جم خوردن، لوشیدن، دلواپس کردن یا بودن، نگران کردن یا شدن، بی قراری کردن، وول خوری، جم خوری، نا آرامی، نگرانی، دلواپسی، دلهره، بی ارامی

انگلیسی به فارسی

بی نظمی، بی قراری، بخودپیچی، لول خوری، بی قرار بودن، ناراحت بودن


بی ارامی، بی قراری، بخودپیچی، لول خوری، بی قراربودن، ناراحت بودن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: fidgets, fidgeting, fidgeted
(1) تعریف: to move nervously and restlessly.
مشابه: fuss

- He fidgeted as he waited for the test results.
[ترجمه کاوه] او بیقرار بود زمانیکه منتظر اعلام نتیجه تست بود.
[ترجمه ترگمان] در حالی که منتظر نتیجه آزمایش بود، تکان می خورد
[ترجمه گوگل] او به عنوان منتظر نتایج آزمایش بود

(2) تعریف: to manipulate or touch restlessly or aimlessly; fiddle (often fol. by with).
مشابه: fuss
اسم ( noun )
مشتقات: fidgety (adj.), fidgetingly (adv.), fidgeter (n.)
(1) تعریف: (often pl.) a state of nervous unease or impatience.

(2) تعریف: one who is habitually uneasy or restless.

• one who is uneasy or restless; one who causes others to be uneasy or restless
move about uneasily or restlessly; make uneasy
if you fidget, you keep moving your hands or feet or changing position slightly, because you are nervous or bored.

مترادف و متضاد

بی قراری (اسم)
disquiet, unrest, worry, disquietude, inquietude, fidget, malaise, mutability, dysphoria, fidgetiness

بخودپیچی (اسم)
fidget

لول خوری (اسم)
fidget

بی قرار بودن (فعل)
shuffle, fidget

ناراحت بودن (فعل)
fidget

move restlessly


Synonyms: be antsy, be hyper, be nervous, be on pins and needles, be spooked, be wired, bustle, chafe, fiddle, fret, fuss, hitch, jiggle, jitter, joggle, jump, play, squirm, stir, toss, trifle, twiddle, twitch, wiggle, worry


Antonyms: be still, relax, rest


جملات نمونه

He was in a terrible fidget over unpaid debts.

خیلی نگران قرض‌های پرداخت‌نشده‌ی خود بود.


1. he was in a terrible fidget over unpaid debts
خیلی نگران قرض های پرداخت نشده ی خود بود.

2. The kids had started to fidget.
[ترجمه ترگمان]بچه ها شروع به fidget کرده بودند
[ترجمه گوگل]بچه ها شروع به خجالت زدن کردند

3. It annoys me when you fidget!
[ترجمه ترگمان]وقتی وول می خوری منو اذیت می کنه!
[ترجمه گوگل]وقتی منحرف می شوی، من را آزار می دهد!

4. It's bad manners to fidget about at the table.
[ترجمه ترگمان]دور تا دور میز وول می خورد
[ترجمه گوگل]این رفتار بدی است که درمورد جدول دلمشغولی می کند

5. You' re such a fidget!
[ترجمه ترگمان]تو این قدر وول می خوری!
[ترجمه گوگل]تو خجالتی هستی

6. They fidget, sit on their feet and fold little fingers around stubby pencils, sweating out an exercise in mathematics.
[ترجمه ترگمان]وول می خورند، روی پاهایشان می نشینند و انگشتان کوچکش را به دور pencils کوتاه جمع می کنند و یک تمرین ریاضی را انجام می دهند
[ترجمه گوگل]آنها فریاد می زنند، روی پاهای خود نشسته و انگشتان دست خود را در اطراف مداد سرشانه انداخته و تمرینات را در ریاضیات انجام می دهند

7. Keith started to fidget, opening and closing his great hands.
[ترجمه ترگمان]کیث شروع به fidget کرد، باز شد و دست های بزرگش را بست
[ترجمه گوگل]کیت شروع به خندیدن، باز کردن و بسته شدن دست هایش کرد

8. The children grumble and fidget, getting more and more impatient.
[ترجمه ترگمان]بچه ها غرغر می کنند و وول می خورند، بیشتر و بیشتر بی صبری می کنند
[ترجمه گوگل]بچه ها گریه می کنند و بی قرار می شوند، بیشتر و بیشتر بی تاب می شوند

9. Tim's a terrible fidget.
[ترجمه ترگمان]تیم بدجوری وول می خورد
[ترجمه گوگل]تیم یک بدبختی وحشتناک است

10. What a fidget you are!
[ترجمه ترگمان]چه قدر وول می خوری!
[ترجمه گوگل]چه چیزی شما را ناراحت می کند؟

11. Michael's younger sister found him a fidget in church and thought it was fidgeting to excess.
[ترجمه ترگمان]خواهر کوچک تر مایکل او را در کلیسا تکان داد و فکر کرد که این کار با زیاده روی همراه است
[ترجمه گوگل]خواهر کوچکتر مایکل او را به عنوان یک عصبانی در کلیسا یافت و فکر کرد که آن را به بیش از حد محدود می کند

12. Romeo's father: Don't you feel fidget? should we go on acting? We are leading roles!
[ترجمه ترگمان]پدر رومئو: احساس بی قراری نمی کنید؟ آیا ما باید به بازیگری ادامه دهیم؟ ما نقش های اصلی را رهبری می کنیم!
[ترجمه گوگل]پدر رومئو: آیا شما احساس غرور نمی کنید؟ آیا ما باید اقدام کنیم؟ ما نقش اصلی را ایفا می کنیم!

13. They tend to fidget and lose focus easily.
[ترجمه ترگمان]آن ها تمایل دارند بی قرار باشند و به راحتی حواسشان را از دست بدهند
[ترجمه گوگل]آنها تمایل دارند به راحتی فکری و تمرکز کنند

14. People don't actually fidget and look away when they're lying.
[ترجمه ترگمان]وقتی آن ها دروغ می گویند، مردم واقعا بی قرار و بی قرار به نظر نمی رسند
[ترجمه گوگل]مردم واقعا دروغ نمی گویند و به دور نگاه می کنند

15. Some people stare at their screen and fidget.
[ترجمه ترگمان]بعضی از مردم به صفحه زل می زنند و وول می خورند
[ترجمه گوگل]بعضی از مردم روی صفحه نمایششان خیره می شوند و خجالت می کشند

Throughout the meeting he was either chewing his pencil or fidgetting with his fingers.

در طول جلسه، او یا مداد خود را می جوید و یا با انگشتان خود بازی می‌کرد.


He fidgeted with his tie and waited nervously.

او به کراوات خود ور می‌رفت و با دلواپسی در انتظار بود.


stop fidgeting; go to sleep!

این قدر وول نخور، بگیر بخواب!


She is always fidgeting about her health.

او همیشه نگران سلامتی خویش است.


پیشنهاد کاربران

بازی کردن، ور رفتن

وول خوردن، بیقرار شدن

آرام و قرار نداشتن

ورجه ورجه کردن

بی تاب بودن ، بی قراری ، دل آشوب


کلمات دیگر: