کلمه جو
صفحه اصلی

electromagnetic


معنی : وابسته به نیروی مغناطیسی برق
معانی دیگر : برقاطیسی، وابسته به آهنربای برقی، الکترومغناطیسی

انگلیسی به فارسی

وابسته به نیروی مغناطیسی برق


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: of or pertaining to an electromagnet or electromagnetism.

• pertaining to electromagnetism, pertaining to magnetism produced by electrical currents
electromagnetic is used to describe magnetic forces and effects produced by an electric current.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] الکترومغناطیس - الکترومغناطیسی اشاره به ترکیب میدانهای الکتریکی مغناطیسی مرتبط با تابش یا تحریک الکترونها یا سایر درات باردار در فضا یا در درون رساناها.
[ریاضیات] الکترومغناطیسی

مترادف و متضاد

وابسته به نیروی مغناطیسی برق (صفت)
electromagnetic

جملات نمونه

1. electromagnetic inertia
اینرسی الکترومغناطیسی

2. the radiation of electromagnetic rays
بارش اشعه ی الکتروماگنتیک

3. The electromagnetic field strength becomes weaker as you move further away from high voltage cables.
[ترجمه ترگمان]هنگامی که شما دورتر از کابل های فشارقوی حرکت می کنید، نیروی میدان مغناطیسی ضعیف تر می شود
[ترجمه گوگل]قدرت الکترومغناطیسی ضعیف تر از آن است که شما از کابل های ولتاژ بالا دورتر می شوید

4. The machine works according to the principle of electromagnetic conduction.
[ترجمه ترگمان]ماشین بر طبق اصول رسانش الکترومغناطیسی کار می کند
[ترجمه گوگل]این دستگاه با توجه به اصل هدایت الکترومغناطیسی کار می کند

5. Some people are worried that electromagnetic fields from electric power lines could increase the risk of cancer.
[ترجمه ترگمان]برخی از مردم نگران این هستند که میدان های الکترومغناطیسی از خطوط انتقال برق می تواند خطر سرطان را افزایش دهد
[ترجمه گوگل]بعضی افراد نگران هستند که میدان های الکترومغناطیسی از خطوط برق خطری برای سرطان ایجاد کنند

6. Her hypothesis concerns the role of electromagnetic radiation.
[ترجمه ترگمان]فرضیه او مربوط به نقش تابش الکترومغناطیسی است
[ترجمه گوگل]فرضیه او مربوط به نقش تابش الکترومغناطیسی است

7. Electromagnetic energy can be thought of as moving in a wave-like pattern at the speed of light.
[ترجمه ترگمان]انرژی الکترومغناطیسی را می توان به عنوان حرکت در الگوی موج مانند در سرعت نور تصور کرد
[ترجمه گوگل]انرژی الکترومغناطیسی را می توان به عنوان حرکت در یک الگوی موج مانند در سرعت نور در نظر گرفته شده است

8. Other forms of electromagnetic radiation include radio, microwaves and X-rays.
[ترجمه ترگمان]شکل های دیگر تابش الکترومغناطیسی شامل رادیو، microwaves و اشعه ایکس هستند
[ترجمه گوگل]اشکال دیگر اشعه الکترومغناطیسی عبارتند از رادیو، مایکروویو و اشعه ایکس

9. In the collision of plane electromagnetic waves with non-aligned polarization, it must therefore be concluded that the dynamics remains unaltered.
[ترجمه ترگمان]بنابراین در برخورد امواج الکترومغناطیسی با پلاریزاسیون بدون محور، باید نتیجه گیری شود که پویایی بدون تغییر باقی می ماند
[ترجمه گوگل]در نتیجه برخورد امواج الکترومغناطیسی هواپیما با قطبش غیر خطی، باید نتیجه گیری شود که پویایی باقی می ماند

10. Light is the form of electromagnetic radiation which our eyes are able to see.
[ترجمه ترگمان]نور شکلی از تابش الکترومغناطیسی است که چشم های ما قادر به دیدن آن هستند
[ترجمه گوگل]نور نوعی تابش الکترومغناطیسی است که چشم ما قادر به دیدن آن است

11. For emissions testing, most standards split the electromagnetic spectrum into two parts.
[ترجمه ترگمان]برای آزمایش انتشار گازهای گلخانه ای، بسیاری از استانداردها، طیف الکترومغناطیسی را به دو قسمت تقسیم می کنند
[ترجمه گوگل]برای آزمایش های انتشار، اکثر استانداردها طیف الکترومغناطیسی را به دو بخش تقسیم می کنند

12. Butaccording to the classical electromagnetic theory presupposed by Bohr's theory, orbiting electrons should radiate.
[ترجمه ترگمان]با توجه به نظریه الکترومغناطیس کلاسیک، که در نظریه بوهر از پیش فرض گرفته شد، الکترون های مداری باید تابش کنند
[ترجمه گوگل]با توجه به نظریه الکترومغناطیسی کلاسیک که پیش فرض نظریه بور است، الکترون های مجاور باید تابش دهند

13. In effect, they convert the energy of the electromagnetic radiation into chemical energy.
[ترجمه ترگمان]در واقع، آن ها انرژی تابش الکترومغناطیسی را به انرژی شیمیایی تبدیل می کنند
[ترجمه گوگل]در واقع، انرژی تابش الکترومغناطیسی را به انرژی شیمیایی تبدیل می کنند

14. Electrons, being charged particles, interact readily with electromagnetic radiation.
[ترجمه ترگمان]الکترون ها، ذرات باردار شده، به آسانی با تابش الکترومغناطیسی تعامل دارند
[ترجمه گوگل]الکترونها، ذرات شارژ شده، به راحتی با تابش الکترومغناطیسی ارتباط برقرار می کنند

پیشنهاد کاربران

الکترومغناطیسی

electromagnetic ( شیمی )
واژه مصوب: الکترومغناطیسی
تعریف: مربوط به پدیده‏هایی که در آنها الکتریسیته و مغناطیس به هم وابسته‏اند


کلمات دیگر: