کلمه جو
صفحه اصلی

fastidious


معنی : سخت گیر، بیزار، مشکل پسند، باریک بین
معانی دیگر : دیرشاد، ایرادگیر، ایرادی، بهانه گیر، دیرپسند

انگلیسی به فارسی

سخت‌گیر، باریک‌بین، مشکل‌پسند، بیزار


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: fastidiously (adv.), fastidiousness (n.)
(1) تعریف: exceedingly particular or demanding esp. in matters of detail; exacting.
مترادف: dainty, exacting, finicky, persnickety, picky
متضاد: lax
مشابه: captious, careful, choosy, demanding, difficult, fussy, hypercritical, meticulous, niggling, painstaking, particular

- She was not particularly fond of organizing and keeping records, and so she appreciated an assistant who was fastidious.
[ترجمه ترگمان] او به ویژه دوست نداشت آن ها را مرتب کند و اسناد را نگه دارد، بنابراین از یک دستیار که fastidious بود قدردانی کرد
[ترجمه گوگل] او به شدت علاقه مند به سازماندهی و نگهداری سوابق نبود، و از اینرو او از دستیار دیگری که بسیار دلخور بود قدردانی کرد

(2) تعریف: excessively sensitive or delicate in matters of food, manners, dress, or personal hygiene.
مترادف: dainty, precious, squeamish
مشابه: delicate, fussy, proper, sensitive

- Always fastidious about his clothing, he made sure his tie went perfectly with his suit.
[ترجمه ترگمان] همیشه در مورد پوشاک خود سختگیر بود و اطمینان داشت که کراوات او کاملا با کت و شلوارش جور درمی آید
[ترجمه گوگل] همیشه در مورد لباس هایش دلگرم کننده بود، او اطمینان داد که کراواتش کاملا با کت و شلوار خود می رود

• hard to please, critical; choosy; overly refined; painstaking, paying immense attention to minute details
someone who is fastidious is fussy and likes things to be clean, tidy, and properly done; a formal word.

مترادف و متضاد

سخت گیر (صفت)
hard, difficult, astringent, strict, stern, demanding, intransigent, exacting, squeamish, severe, fastidious, hard and fast, hard-bitten, hard-handed, unrelenting, priggish

بیزار (صفت)
averse, tired, weary, fed-up, loath, hateful, fastidious

مشکل پسند (صفت)
fastidious

باریک بین (صفت)
fastidious, meticulous

very careful, meticulous


Synonyms: captious, choosy, critical, dainty, demanding, difficult, discriminating, easily disgusted, exacting, finical, finicky, fussbudgety, fussy, hard to please, hypercritical, nice, nit-picky, overdelicate, overnice, particular, persnickety, picky, punctilious, queasy, squeamish, stickling


Antonyms: indifferent, indiscriminating, uncareful, uncouth, uncritical, undemanding


جملات نمونه

1. our teacher was fastidious about cleanliness
معلم ما در مورد نظافت سختگیر بود.

2. He is very fastidious about how a suitcase should be packed.
[ترجمه Amin] او در مورد اینکه چگونه یک چمدان باید بسته بندی شود بسیار سخت گیر است
[ترجمه ترگمان]او در مورد این که چگونه یک چمدان باید بسته بندی شود بسیار مشکل است
[ترجمه گوگل]او درباره چگونگی بسته بندی چمدان بسیار دلپذیر است

3. He was fastidious about his appearance.
[ترجمه amirreza-gh] او نسبت به ظاهرش وسواس داشت.
[ترجمه ترگمان]به ظاهر او دقیق بود
[ترجمه گوگل]او در مورد ظاهرش چیره شد

4. He was fastidious in his preparation for the big day.
[ترجمه ترگمان]او در تدارک یک روز بزرگ خیلی سختگیر بود
[ترجمه گوگل]او در آماده سازی خود برای روز بزرگ آماده بود

5. Everything was planned in fastidious detail.
[ترجمه ترگمان]همه چیز در جزئیات دشوار برنامه ریزی شده بود
[ترجمه گوگل]همه چیز در جزئیات دقیق برنامه ریزی شده بود

6. Be particularly fastidious about washing your hands before touching food.
[ترجمه ترگمان]به خصوص در مورد شستن دست ها قبل از لمس کردن غذا سختگیر باشید
[ترجمه گوگل]قبل از دست زدن به غذا، دست های خود را بشویید

7. They were too fastidious to eat in a fast-food restaurant.
[ترجمه ترگمان]آن ها برای خوردن در یک رستوران فست فود بسیار مشکل بودند
[ترجمه گوگل]آنها در غذای فست فود بسیار خوشمزه بودند

8. She is so fastidious about her food that I never invite her for dinner.
[ترجمه ترگمان]او آنقدر در مورد غذا سختگیر است که من او را برای شام دعوت نکرده ام
[ترجمه گوگل]او در مورد غذای او بسیار دلگرم کننده است و من هرگز از او برای شام دعوت نمی کنم

9. That he satisfied so impatient and fastidious a monarch for so long says much for his efficiency and sensitivity.
[ترجمه ترگمان]که او آن قدر ناشکیبا و مشکل پسند است که پادشاه را برای مدت طولانی به خاطر کارایی و حساسیت خود بسیار محدود کرده است
[ترجمه گوگل]برای اینکه او مدتها برای رضایت و حساسیتش بسیار مشتاق و خشنود است، پادشاه راضی می کند

10. He was fastidious about his hair, which he grew long and lacquered in place over a balding pate.
[ترجمه ترگمان]او در مورد موهای او خیلی سختگیر بود که سر کله تاس کله کله تاس و یخچال پیدا کرده بود
[ترجمه گوگل]او در مورد موهای خود، که او بلند شد و در جای خود را بیش از یک پاستای چلفتی، لاغر بود

11. Such questions are distasteful for a fastidious cleric who thinks of sexuality as a loss of self-control.
[ترجمه ترگمان]چنین سوالاتی برای یک روحانی fastidious که در مورد تمایلات جنسی به عنوان فقدان کنترل خود فکر می کند، ناخوشایند هستند
[ترجمه گوگل]چنین سوالاتی برای یک روحانی خجالتی است که فکر می کند که جنسیت به عنوان از دست دادن خود کنترل است

12. And second, the boy was fastidious with his toy.
[ترجمه ترگمان]و دوم این که بچه از این اسباب بازی خوشش نمی آمد
[ترجمه گوگل]و دوم، پسر با اسباب بازی خود چسبیده بود

13. But: less fastidious ministers in future may draw the corporatist moral.
[ترجمه ترگمان]اما: کم تر بودن وزرا در آینده ممکن است جنبه اخلاقی corporatist را به خود جلب کند
[ترجمه گوگل]اما: وزیران کم اهمیت در آینده ممکن است اخلاقی شرکت کننده را جلب کنند

14. It advertised a character of fastidious and correct nature, some one whose collars would be uncomfortably starched.
[ترجمه ترگمان]تبلیغ a را تبلیغ می کرد که collars به طرز ناراحت کننده ای آهار می زدند
[ترجمه گوگل]این یک شخصیت از طبیعت دلخواه و صحیح را تبلیغ می کند، بعضی از افرادی که یقه های آنها ناخوشایند می شود

Our teacher was fastidious about cleanliness.

معلم ما درمورد نظافت سخت‌گیر بود.


پیشنهاد کاربران

حساس

مشکل پسند

وسواسی

fastidious ( زیست شناسی - میکرب شناسی )
واژه مصوب: پُرنیاز
تعریف: ریزاندامگانی که برای رشد به تغذیه یا محیط کشت پیچیده نیاز دارد


کلمات دیگر: