1. he tried to patronize me by acting too familiarly
او سعی کرد که با خودمانی رفتار کردن مراکوچک کند.
2. The elephant's nose or, more familiarly, trunk is the most versatile organ in the animal kingdom.
[ترجمه ترگمان]بینی فیل یا، بیشتر، trunk اندام در قلمرو حیوانات است
[ترجمه گوگل]بینی فیل و یا بیشتر آشنا، تنه ارگانیزم همه کاره در ملک حیوانات است
3. "Gerald, isn't it?" I began familiarly.
[ترجمه ترگمان]جرالد، مگه نه؟ با لحنی خودمانی شروع به صحبت کردم
[ترجمه گوگل]جرالد، این نیست؟ من آشنا شدم
4. He touched her cheek familiarly.
[ترجمه ترگمان]او با لحنی خودمانی گونه او را لمس کرد
[ترجمه گوگل]او جام را به صورت آشنا نگاه کرد
5. The FBI is looking for Tom Charles, familiarly known as Charlie the Kid.
[ترجمه ترگمان]اف بی آی داره دنبال \"تام چارلز\" میگرده مثل چارلی بچه
[ترجمه گوگل]FBI به دنبال تام چارلز است، که به طور رسمی به عنوان چارلی بچه شناخته می شود
6. Standard, as it is familiarly known, has gone through a succession of lumber industry owners since its bustling origins.
[ترجمه ترگمان]این استاندارد که به طور خودمانی شناخته می شود، از زمان پیدایش ریشه های bustling، از طریق توالی از مالکان صنعت رو به رو شده است
[ترجمه گوگل]استاندارد، همانطور که آشنا شناخته شده است، از جانب صاحبان صنایع چوب از زمان رونق شلوغش، رسیده است
7. New forms of detention, fewer trendy clerics and, familiarly, less violent television.
[ترجمه ترگمان]انواع جدید بازداشت، روحانیون کم تر مد روز و، خودمانی و خشن کم تر
[ترجمه گوگل]اشکال جدید بازداشت، روحانیون مرسوم، و به طور آشنا، تلویزیون خشونت آمیز کمتر
8. The turbine whined familiarly and the rotors blurred above the cabin.
[ترجمه ترگمان]توربین با حالتی خودمانی زوزه کشید و the در بالای کابین محو شد
[ترجمه گوگل]این توربین آشنا شد و روتورها در بالای کابین تار شد
9. That is, they familiarly firmly believe in the idea of andand an eye.
[ترجمه ترگمان]به عقیده من این است که آن ها به این عقیده راسخ دارند که یک چشم است
[ترجمه گوگل]به عبارت دیگر، آنها به طور آشکارا به ایده و اندیشه اعتقاد دارند
10. My aunt's family treated us with familiarly.
[ترجمه ترگمان]خانواده عمه ام با لحنی خودمانی با ما رفتار کردند
[ترجمه گوگل]خانواده عمه ما با ما آشنا با ما رفتار کردند
11. A brace of tame deer ran familiarly about the house.
[ترجمه ترگمان]یک جفت گوزن وحشی که از خانه بیرون آمده بودند با حالتی خودمانی از خانه بیرون دویدند
[ترجمه گوگل]یک برس از گوزن تام به طور آشنا در مورد خانه اجرا شد
12. Watching an insipid and familiarly witless England side capitulate to Spain, those other European rank underachievers?
[ترجمه ترگمان]که an و insipid و witless انگلیس را به اسپانیا و آن other دیگر اروپایی نگاه می کرد؟
[ترجمه گوگل]تماشای انگلیس ناخوشایند و ناخوشایند به اسپانیا، آن دسته از دست اندرکاران دیگر اروپایی را سرزنش می کنند؟
13. Familiarly with Microsoft office. Computer programming skills will be a plus.
[ترجمه ترگمان]familiarly با مایکروسافت مهارت های برنامه نویسی کامپیوتر یک مزیت است
[ترجمه گوگل]آشنا با دفتر مایکروسافت مهارت های برنامه نویسی کامپیوتر به عهده شما خواهد بود
14. He put his hand familiarly on her shoulder, as if only to greet her in passing.
[ترجمه ترگمان]دستش را دوستانه روی شانه او گذاشت، گویی می خواست به او خوشامد بگوید
[ترجمه گوگل]او دستش را روی شانه اش گذاشت، انگار تنها در حال عبور از او بود
15. One is known technically as kin selection, and familiarly as nepotism.
[ترجمه ترگمان]یکی از آن ها از لحاظ فنی به عنوان انتخاب خویشاوندی شناخته می شود و به عنوان خویشاوند به کار گرفته می شود
[ترجمه گوگل]یکی از آن ها به لحاظ فنی به عنوان انتخاب برادر شناخته شده است و به عنوان نامزدی آشنا به نظر می رسد