کلمه جو
صفحه اصلی

feisty


معنی : چابک، عصبانی
معانی دیگر : دعوایی، جنگی، پرخاشگر، (عامیانه)، حساس، فراوان

انگلیسی به فارسی

رطوبت، چابک، عصبانی


عصبانی، حساس، فراوان، چابک


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: feistier, feistiest
مشتقات: feistily (adv.), feistiness (n.)
(1) تعریف: touchy, quarrelsome, or quick-tempered.

- a feisty horse
[ترجمه ترگمان] یک اسب چابک
[ترجمه گوگل] یک اسب آشفته

(2) تعریف: determined, spirited, or mettlesome.

- a feisty competitor
[ترجمه ترگمان] یک رقیب فعال
[ترجمه گوگل] یک رقیب ضعیف

• high spirited, energetic; aggressive, irritable

مترادف و متضاد

چابک (صفت)
light, clever, handy, nimble, dexterous, adroit, deft, agile, perky, feisty, quick, brisk, swift, light-foot, light-footed, spry, rapid, speedy, volant, frisky, lissom, lissome, lithesome, rath, rathe, kittle, lightsome

عصبانی (صفت)
mad, feisty, furious, choleric, nervy, frenzied, short-tempered, frenetic, wrathful, nervous, pelting, huffy, maniac, frantic, high-strung, horn-mad, horn-red, red-hot, huffish, wreakful

spirited; touchy


Synonyms: active, alive, bubbly, courageous, difficult, enthusiastic, excitable, fiery, frisky, full of pep, game, gritty, gutsy, gutty, high-strung, hot-blooded, lively, mettlesome, ornery, peppy, quarrelsome, scrappy, sensitive, spunky, thin-skinned, tough, truculent, zestful


جملات نمونه

1. a feisty little dog
سگ کوچک دعوایی

2. He launched a feisty attack on the government.
[ترجمه ترگمان]او حمله شدید به دولت را آغاز کرد
[ترجمه گوگل]او یک حمله شوم به دولت را آغاز کرد

3. At 6 she was as feisty as ever.
[ترجمه ترگمان]در ساعت ۶ او مثل همیشه عصبانی بود
[ترجمه گوگل]در 6 سالگی او به اندازه مودبانه بود

4. DiFranco charmed the audience with her feisty spirit.
[ترجمه ترگمان]DiFranco حضار را با روحیه جدی خود مجذوب ساخت
[ترجمه گوگل]DiFranco مخاطبان را با روحیه شادابیشان جذب کرد

5. The town needs a feisty, right-wing tabloid to shake it up, to have a debate.
[ترجمه ترگمان]این شهر به یک تابلوئید با بال راست و راست نیاز دارد تا آن را تکان دهد، یک بحث داشته باشد
[ترجمه گوگل]این شهر نیاز به یک تابلوی مشت زده، جناح راست دارد تا آن را تکان دهد، برای بحث و گفتگو

6. Short and barrel-cheated, Rowley is feisty as a game hen, with a studied Oklahoma twang.
[ترجمه ترگمان]کوتاه و بشکه - فریب خورده، رولی بعنوان یک مرغ بازی، با مردی تحصیل کرده از اوکلاهاما، خشمگین است
[ترجمه گوگل]رولی به عنوان مرغی با طعم و مضطرب، با اوکلاهما مورد مطالعه قرار گرفته است

7. She's a pretty feisty kid, isn't she?
[ترجمه ترگمان]اون بچه خیلی feisty، مگه نه؟
[ترجمه گوگل]او بچه کوچک است، او نیست؟

8. Laura, a feisty community activist played by Angela Michelle Navarro, goes the grocer one further.
[ترجمه ترگمان]لورا، یک فعال اجتماعی فعال که از سوی آنجلا میشل لوهر بازی می کند، پیش بقال می رود
[ترجمه گوگل]لورا، یک فعال جامعه مشتاق که توسط آنجلا میشل نواررو بازی می کند، یکی دیگر از مواد غذایی را می گیرد

9. The little robber girl: A feisty and spoiled robber girl, she kept many animal pets but mistreated them.
[ترجمه ترگمان]ان دختر کوچک دزد: دختری چابک و فاسد، بسیاری از حیوانات خانگی را نگهداری کرد اما آن ها را مورد آزار قرار داد
[ترجمه گوگل]دختر دزد کوچولو: یک دختر دزد خرگوش و خرابکار، او حیوانات حیوانات خانگی زیادی را نگه داشت اما آنها را بدرفتاری کرد

10. Pavlov was feisty in his opposition to the Soviets, but, aware of his fame, they were forced to ignore his insults.
[ترجمه ترگمان]پاول اوف در مخالفت خود با شوروی قوی بود، اما از شهرت خود آگاه بود، آن ها مجبور به نادیده گرفتن توهین های او شدند
[ترجمه گوگل]پاولوف در مخالفت خود با شوراها مشغول به کار بود، اما، از شهرتش آگاهی داشت، مجبور شد که توهین ها را نادیده بگیرد

11. Our encounters are generally feisty affairs too.
[ترجمه ترگمان]ملاقات ها به طور کلی مسائل پر انرژی هستند
[ترجمه گوگل]برخورد های ما نیز به طور کلی امور روحانی است

12. In the Nord-Pas-de-Calais, his equally feisty daughter, Marine Le Pen, did nearly as well, with 1 8%.
[ترجمه ترگمان]در قسمت شمالی - پاس، دختر equally، لو پن با یک % ۸ %، تقریبا به همین خوبی عمل کرد
[ترجمه گوگل]در نورد پاس د کالیه، دختر او به همان اندازه شلوغ، دریایی Le Pen، تقریبا با 8٪ نیز انجام داد

13. So it'll be a feisty game.
[ترجمه ترگمان]پس این یک بازی عصبانی خواهد بود
[ترجمه گوگل]پس این یک بازی مشتاق است

14. Glogg : You're a feisty bloke, aren't ya?
[ترجمه ترگمان]تو یه آدم عصبانی هستی، مگه نه؟
[ترجمه گوگل]Glogg: شما یک بلوک زرق و برق دار هستید، نه؟

a feisty little dog

سگ کوچک دعوایی


پیشنهاد کاربران

عصبی و پرخاشگر،
touchy and aggressive.
"he got a bit feisty and tried to hit me"

حساس. پرخاشگر. مصمم. شجاع. سرزنده
You 're such a feisty guy I can't stand you anymore.


1 - دعوایی، جنگی، کسی تنش میخاره برا دعوا huffy
, thin - skinned, people who often seem to be itching for a fight
2 - تند و تیز, فرز و چابک، courageous or spirited person especially one who is smaller or an underdog

دعوایی - نترس ( از دعوا یا جر و بحث ) - بسیار پرخاشگر و جنگی

adjective
[also more feisty; most feisty] : not afraid to fight or argue : very lively and aggressive
◀️The novel features a feisty heroine
◀️Even her opponents admire her feisty spirit

◀️ Oh I'm fiesty ill be sure to piss you off
You’ll submit eventually


کلمات دیگر: