کلمه جو
صفحه اصلی

faraway


معنی : دور افتاده، پریشان، خیلی دور
معانی دیگر : دور (از نظر زمان یا مکان یا درجه)، (نگاه و غیره) خواب آلود، حاکی از خواب و خیال، پرت، دور، پرت، پریشان، خواب الود

انگلیسی به فارسی

خیلی دور، دورافتاده، پرت، پریشان


خیلی دور، دور افتاده، پریشان


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: distant or remote.
متضاد: adjacent, nearby
مشابه: distant, far, remote

- a faraway island
[ترجمه ترگمان] یک جزیره دور
[ترجمه گوگل] یک جزیره دور افتاده

(2) تعریف: not attentive, as if one's mind is on distant subjects.
متضاد: alert, attentive
مشابه: absent, inattentive, remote

• not close, distant; isolated; dreamy, not present
faraway means a long distance away from you.
if someone has a faraway look, they seem to be thinking deeply and are not paying attention to what is happening.
distant, remote, at a great distance

مترادف و متضاد

remote, distant


Synonyms: absent, abstracted, beyond the horizon, distant, dreamy, far, far-flung, far-off, far-removed, lost, outlying, preoccupied, quite a ways, removed, well away


Antonyms: close, near


دور افتاده (صفت)
away, recluse, outlying, faraway, outland, straggly, far-off, unfrequented

پریشان (صفت)
disturbed, faraway, disheveled, disconsolate, heartsick, distressed, deuced, distracted, distressful

خیلی دور (صفت)
faraway, far-off

جملات نمونه

1. a faraway look
نگاه دور و دراز

2. from faraway lands
از سرزمین های دوردست

3. he lives in a faraway place
او در جای دوری زندگی می کند.

4. it is a nuisance that you live so faraway
مایه ی دردسر است که تو از ما این قدر دور زندگی می کنی.

5. heat waves shimmered before my eyes and distorted the faraway mountains
موج های گرما جلو چشمم می لرزیدند و کوه های دوردست را کج و معوج می نمودند.

6. Once upon a time in a faraway land there lived a princess in a big castle.
[ترجمه ترگمان]روزی در سرزمینی دوردست، شاهزاده خانم در قصری بزرگ زندگی می کرد
[ترجمه گوگل]یک بار در یک سرزمین دور افتاده یک شاهزاده خانم در یک قلعه بزرگ زندگی می کردند

7. She dreamed of flying away to exotic faraway places.
[ترجمه ترگمان]او خوابش را می دید که به جاه ای دور و دوردست پرواز می کند
[ترجمه گوگل]او از پرواز به مکان های دور افتاده ای دور بود

8. There was a faraway look in her eyes.
[ترجمه ترگمان]در چشمانش یک نگاه دور افتاده بود
[ترجمه گوگل]یک چشم انداز دور در چشم او وجود دارد

9. There was a faraway look in his eyes.
[ترجمه ترگمان]در چشمانش یک نگاه دور افتاده بود
[ترجمه گوگل]یک چشم انداز دور در چشم او وجود دارد

10. A doubt like faraway thunder threatens to ruin the day, that it's squandered on this.
[ترجمه ترگمان]شکی نیست که رعد و برق آن روز را خراب می کند، و این به هدر می دهد
[ترجمه گوگل]شکی نیست که رعد و برق دور از انتظار است که روزی را خراب کند و آن را رها کند

11. Anyone else in faraway and exotic places would like their own 200 word slot?
[ترجمه ترگمان]هر کس دیگری در جاه ای دور و عجیب و غریب، ۲۰۰ کلمه به خودی خود را دوست خواهد داشت؟
[ترجمه گوگل]هر کس دیگری در مکان های دور افتاده و عجیب و غریب 200 کلمه اش را دوست دارد؟

12. Above it rose a hazy glow, like a faraway fire.
[ترجمه ترگمان]بر فراز آن درخششی مبهم داشت، همچون آتش دور
[ترجمه گوگل]در بالای آن، درخشش ناهموار، مانند یک آتش دور، بلند شد

13. A friend from a faraway city was visiting, and she decided to make jam.
[ترجمه ترگمان]یه دوست از یه شهر دور اومده بود ملاقات می کرد و اون تصمیم گرفت مربا درست کنه
[ترجمه گوگل]یک دوست از یک شهر دور افتاده بازدید کرد، و تصمیم گرفت که مربا را تهیه کند

14. We sat around the fire listening to faraway noises.
[ترجمه ترگمان]دور آتش نشسته بودیم و به صداهای دوردست گوش می دادیم
[ترجمه گوگل]ما در اطراف آتش سوزی گوش دادن به صداهای دور

He lives in a faraway place.

او در جای دوری زندگی می‌کند.


a faraway look

نگاه دور و دراز


پیشنهاد کاربران

دورتر

دور دست_دور افتاده

The earh is of away یعنی چی

خیلی دور

Far away from me=دور از من


across the seas ( =far away )

سنج

دور افتاده

دور

دور از، دور افتاده ، دور دست


کلمات دیگر: