کلمه جو
صفحه اصلی

employer


معنی : کارفرما، استخدام کننده
معانی دیگر : گمارنده

انگلیسی به فارسی

کارفرما، استخدام‌کننده


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a person or organization that employs others, usu. for payment.
مترادف: boss
مشابه: business, director, firm, manager, organization, outfit, proprietor, supervisor

• boss, person who employs people to do work
your employer is the organization or person that you work for.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] کارفرما
[ریاضیات] صاحبکار، کار فرما

مترادف و متضاد

کارفرما (اسم)
master, employer, taskmaster

استخدام کننده (اسم)
employer

person, business who hires


Synonyms: workers big cheese, big shot, boss, businessperson, capitalist, CEO, chief, CO, company, corporation, director, entrepreneur, establishment, executive, firm, front office, head, head honcho, juice, kingpin, management, manager, manufacturer, meal ticket, organization, outfit, overseer, owner, patron, president, proprietor, slavedriver, superintendent, supervisor


جملات نمونه

1. our employer went out of business
کارفرمای ما کار و کاسبی خود را برچید.

2. a large employer
کارفرمای بزرگ

3. an exigent employer
کارفرمای سختگیر

4. An employer should appraise the ability of his employees.
[ترجمه ترگمان]کارفرما باید توانایی کارمندان خود را ارزیابی کند
[ترجمه گوگل]کارفرما باید توانایی کارکنان خود را ارزیابی کند

5. My employer deducted ten pounds from my wages this week.
[ترجمه ترگمان]کارفرمای من این هفته ده پوند از حقوق من کسر کرد
[ترجمه گوگل]کارفرمای من این هفته از دستمزد من 10 پوند کسر کرد

6. Income tax will be deducted by your employer.
[ترجمه ترگمان]مالیات بر درآمد شما توسط کارفرما کسر خواهد شد
[ترجمه گوگل]مالیات بر درآمد شما توسط کارفرمای شما کسر می شود

7. The employer pays little to his employees.
[ترجمه ترگمان]کارفرما کمی به کارمندان خود پول می دهد
[ترجمه گوگل]کارفرما به کارکنان خود کمی پرداخت می کند

8. Does your employer have an agreement with a union?
[ترجمه ترگمان]آیا کارفرمای شما با اتحادیه موافق است؟
[ترجمه گوگل]آیا کارفرمای شما با یک اتحادیه موافقت کرده است؟

9. His tightfisted employer was unwilling to give him a raise.
[ترجمه ترگمان]کارفرمای tightfisted تمایلی نداشت که او را بزرگ کند
[ترجمه گوگل]کارفرمای تنگشده او تمایلی به افزایش او نداشت

10. He thrust the employer out of his office.
[ترجمه ترگمان]او رئیس را از دفتر بیرون برد
[ترجمه گوگل]او کارفرما را از دفترش بیرون می آورد

11. His offences were forgiven him by the employer.
[ترجمه ترگمان]offences او را بخشید
[ترجمه گوگل]او از سوی کارفرمایان عفو ​​او را بخشید

12. My employer deducted a pound from my wages this week.
[ترجمه ترگمان]کارفرمای من این هفته یک پوند از حقوق من کسر کرد
[ترجمه گوگل]کارفرمای من این هفته یک پوند از دستمزدها را کسر کرد

13. John is pensioned by the employer and has departed from the company.
[ترجمه ترگمان]جان توسط کارفرما تخصیص داده می شود و از شرکت بیرون رفته است
[ترجمه گوگل]جان از سوی کارفرما بازنشسته شده و از شرکت خارج شده است

14. She decided to sue her employer for wrongful dismissal.
[ترجمه ترگمان]او تصمیم گرفت از کارفرمای خود برای اخراج غیرقانونی شکایت کند
[ترجمه گوگل]او تصمیم گرفت تا کارفرمای خود را برای اخراج اشتباه محکوم کند

Our employer went out of business.

کارفرمای ما کار و کاسبی خود را برچید.


پیشنهاد کاربران

کارگُمار ، کارگمارنده

اشتغال زا

کار فرما


I did not want this information to reach my future employer
its better now
I'm glad to know
He prefers to understand me rather than know me
من نمیخواستم این اطاعات به دست ( شرکت ) کارفرمای ایندم برسه
بهتر شد
من راضی هستم بداند
او دیگر ترجیح میدهد من را درک کند تا بشناسد

صاحبکار

حواس تون باشه با employee اشتباه نگرین.


کلمات دیگر: