کلمه جو
صفحه اصلی

emotive


معنی : وابسته به احساسات
معانی دیگر : احساساتی، عاطفی، احساسی، تاثیری، در انگیزشی، (وابسته به یا تولید کننده ی احساسات) احساس انگیز، احساسات انگیز

انگلیسی به فارسی

وابسته به احساسات


احساسی، وابسته به احساسات


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: emotively (adv.), emotiveness (n.)
(1) تعریف: of or relating to emotion.
مشابه: emotional

(2) تعریف: expressing or evoking emotion.
مشابه: emotional

• appealing to or expressing emotion, sentimental, romantic
something that is emotive is likely to make people feel strong emotions.

مترادف و متضاد

وابسته به احساسات (صفت)
emotive

جملات نمونه

1. the emotive side of her nature
جنبه ی عاطفی نهاد او

2. the emotive use of language
استفاده عاطفی از زبان

3. The issue of animal experimentation is an emotive subject.
[ترجمه ترگمان]موضوع آزمایش بر روی حیوانات یک موضوع احساسی است
[ترجمه گوگل]موضوع آزمایش حیوانات یک موضوع احساسی است

4. He raised the highly emotive issue of bullfighting.
[ترجمه ترگمان]او موضوع بسیار عاطفی گاوبازی را مطرح کرد
[ترجمه گوگل]او مسئله بسیار عاطفی از گاو نر را مطرح کرد

5. " Home " is a much more emotive word than " house ".
[ترجمه ترگمان]\"خانه\" یک کلمه much از \"خانه\" است
[ترجمه گوگل]'خانه' کلمه بسیار احساسی تر از 'خانه' است

6. Child abuse is an emotive subject.
[ترجمه ترگمان]آزار و اذیت کودکان یک موضوع احساسی است
[ترجمه گوگل]سوء استفاده از کودک یک موضوع احساسی است

7. Embryo research is an emotive issue.
[ترجمه ترگمان]پژوهش Embryo یک مساله احساسی است
[ترجمه گوگل]تحقیق در مورد Embryo یک مسئله احساسی است

8. Capital punishment is an emotive issue.
[ترجمه ترگمان]مجازات اعدام یک مساله احساسی است
[ترجمه گوگل]مجازات اعدام یک مسئله عاطفی است

9. It occurs as a purely formal emotive element with no reference to the initial representation.
[ترجمه ترگمان]این حالت به عنوان یک عنصر محض احساسی با هیچ اشاره ای به نمایش اولیه رخ می دهد
[ترجمه گوگل]این عنصر به عنوان یک عنصر عاطفی صرفا رسمی بدون هیچ گونه اشاره ای به نمایندگی اولیه رخ می دهد

10. They are expressed in highly emotive language.
[ترجمه ترگمان]آن ها در زبان بسیار احساسی بیان می شوند
[ترجمه گوگل]آنها در زبان بسیار احساسی بیان می شوند

11. The candidates agreed to avoid emotive issues like abortion and child abuse.
[ترجمه ترگمان]نامزدها توافق کردند تا از مسائل احساسی مانند سقط جنین و سو استفاده از کودکان اجتناب کنند
[ترجمه گوگل]نامزدها موافقت کردند تا از مسائل احساسی مانند سقط جنین و سوء استفاده از کودک جلوگیری کنند

12. But the public's confidence in technology is an emotive thing-and not generally influenced by the facts.
[ترجمه ترگمان]اما اعتماد عمومی به فن آوری یک چیز عاطفی است - و عموما تحت تاثیر حقایق قرار نمی گیرد
[ترجمه گوگل]اما اعتماد عموم مردم به فناوری چیز عجیب و غریبی است و عموما تحت تأثیر حقایق نیست

13. I know it's an emotive subject but we have a good working relationship with the archaeological unit concerned.
[ترجمه ترگمان]می دانم که این یک موضوع احساسی است، اما رابطه کاری خوبی با واحد باستان شناسی مربوط به آن داریم
[ترجمه گوگل]من می دانم که این یک موضوع عاطفی است، اما ما رابطه خوبی با واحد مربوط به باستان شناسی داریم

14. Regulatory deviance rarely possesses the emotive properties of many traditional crimes.
[ترجمه ترگمان]انحراف نظارتی به ندرت دارای ویژگی های عاطفی بسیاری از جرایم سنتی است
[ترجمه گوگل]انحرافات قانونی به ندرت ویژگیهای احساسی بسیاری از جنایات سنتی را به همراه دارد

15. He must be careful to avoid emotive judgements or scornful abuse.
[ترجمه ترگمان]او باید مراقب باشد که از هر سو قضاوت و سو استفاده سو استفاده کند
[ترجمه گوگل]او باید مراقب باشد تا از قضاوت عاطفی یا سوءاستفاده ناخوشایند جلوگیری شود

the emotive side of her nature

جنبه‌ی عاطفی نهاد او


the emotive use of language

استفاده عاطفی از زبان


پیشنهاد کاربران

احساسی
عاطفی
حساس


کلمات دیگر: