معنی : سکندری خورنده
faltering
معنی : سکندری خورنده
انگلیسی به فارسی
خستگی ناپذیر، سکندری خورنده
انگلیسی به انگلیسی
• unsteady, not stable; hesitant, unsure
a faltering attempt or effort is hesitant and uncertain because you are nervous or do not really know what to do.
a faltering attempt or effort is hesitant and uncertain because you are nervous or do not really know what to do.
مترادف و متضاد
سکندری خورنده (صفت)
faltering, stumbling
جملات نمونه
1. the country's economy was faltering
اقتصاد کشور متزلزل شده بود.
2. the accused spoke in a faltering voice
متهم با صدایی لرزان سخن می گفت.
3. The economy is showing signs of faltering.
[ترجمه ترگمان]اقتصاد نشانه هایی از تزلزل را نشان می دهد
[ترجمه گوگل]اقتصاد نشانه های ناپایداری را نشان می دهد
[ترجمه گوگل]اقتصاد نشانه های ناپایداری را نشان می دهد
4. Jane walked boldly up to the platform without faltering.
[ترجمه ترگمان]جین بدون تردید به سکو رفت
[ترجمه گوگل]جین جسورانه به سمت پلت فرم رفت بدون زحمت
[ترجمه گوگل]جین جسورانه به سمت پلت فرم رفت بدون زحمت
5. The economy shows no signs of faltering.
[ترجمه ترگمان]اقتصاد هیچ نشانه ای از تزلزل نشان نمی دهد
[ترجمه گوگل]اقتصاد نشان می دهد هیچ نشانه ای از زحمت
[ترجمه گوگل]اقتصاد نشان می دهد هیچ نشانه ای از زحمت
6. She took a few faltering steps.
[ترجمه ترگمان]چند قدم لرزان برداشت
[ترجمه گوگل]او چندین مرحله ناپایدار را انجام داد
[ترجمه گوگل]او چندین مرحله ناپایدار را انجام داد
7. I canfeel my legs faltering.
[ترجمه ترگمان]پاهایم سست شده بود
[ترجمه گوگل]من می توانم پاهایم را ضعیف کنم
[ترجمه گوگل]من می توانم پاهایم را ضعیف کنم
8. This legislation is designed to stimulate the faltering economy.
[ترجمه ترگمان]این قانون برای تحریک اقتصاد متزلزل طراحی شده است
[ترجمه گوگل]این قانون برای تحریک اقتصاد ناپایدار طراحی شده است
[ترجمه گوگل]این قانون برای تحریک اقتصاد ناپایدار طراحی شده است
9. The third section looks at the faltering progress towards integrated services.
[ترجمه ترگمان]بخش سوم به پیشرفت تزلزل در جهت خدمات یکپارچه می پردازد
[ترجمه گوگل]بخش سوم به پیشرفت ناپایدار به سوی خدمات یکپارچه اشاره دارد
[ترجمه گوگل]بخش سوم به پیشرفت ناپایدار به سوی خدمات یکپارچه اشاره دارد
10. The peace talks seem to be faltering.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که مذاکرات صلح متزلزل هستند
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد مذاکرات صلح زده شود
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد مذاکرات صلح زده شود
11. She seemed uneasy, greeting him with a faltering voice.
[ترجمه ترگمان]مضطرب به نظر می رسید و با صدای لرزان به او سلام می کرد
[ترجمه گوگل]او به نظر می رسید ناراحت کننده است، او را با یک صدای کمرنگ تبریک می گویم
[ترجمه گوگل]او به نظر می رسید ناراحت کننده است، او را با یک صدای کمرنگ تبریک می گویم
12. This, and faltering output, has meant a rise in unit costs.
[ترجمه ترگمان]این، و خروجی متزلزل، به معنای افزایش هزینه های واحد است
[ترجمه گوگل]این و تولید ناگهانی باعث افزایش هزینه های واحد شده است
[ترجمه گوگل]این و تولید ناگهانی باعث افزایش هزینه های واحد شده است
13. His business is faltering.
[ترجمه ترگمان]کارش متزلزل است
[ترجمه گوگل]کسب و کار او خسته کننده است
[ترجمه گوگل]کسب و کار او خسته کننده است
14. The books deals with the faltering start and near-total collapse of the Stanton Democratic primary campaign.
[ترجمه ترگمان]این کتاب ها با شروع سریع و نزدیک به فروپاشی کامل کمپین اصلی Stanton Democratic سر و کار دارند
[ترجمه گوگل]این کتاب ها با شروع فروپاشی و سقوط تقریبا کل مبارزات انتخاباتی نخست وزیری استونتون مبارزه می کند
[ترجمه گوگل]این کتاب ها با شروع فروپاشی و سقوط تقریبا کل مبارزات انتخاباتی نخست وزیری استونتون مبارزه می کند
15. His faltering authority was demonstrated in December when an extensive Cabinet reshuffle was forced upon him by factional leaders.
[ترجمه ترگمان]قدرت تزلزل او در ماه دسامبر زمانی که ترمیم کابینه گسترده توسط رهبران جناحی تحت فشار قرار گرفت، به اثبات رسید
[ترجمه گوگل]او در ماه دسامبر مجازات او را نشان داد، زمانی که یک مجلس کابینه گسترده توسط رهبران جناح او را مجبور کرد
[ترجمه گوگل]او در ماه دسامبر مجازات او را نشان داد، زمانی که یک مجلس کابینه گسترده توسط رهبران جناح او را مجبور کرد
پیشنهاد کاربران
متزلزل - دست و پاشکسته - توام با تردید - تردیدآمیز
رو به ضعف
توان خود را از دست داده، ضعیف
faltering economy
faltering economy
به لرزه افتاده
درماندگی
لرزان ( در مورد صدا مثلاً )
لکنت گرفتن - به تته پته افتادن
کلمات دیگر: