کلمه جو
صفحه اصلی

embrace


معنی : اغوش، در اغوش گرفتن، شامل بودن، بغل کردن، در بر گرفتن، پذیرفتن
معانی دیگر : در آغوش گرفتن، در بغل گرفتن، (با میل) پذیرفتن، استفاده کردن از، احاطه کردن، فرا گرفتن (دور چیزی)، گردگیری کردن، در بر داشتن، حاوی بودن، متوجه شدن، در یافتن، درک کردن، در آغوش گیری، آغوش، (حقوق - به طور غیر قانونی به هیئت منصفه دستور دادن یا آن را تحت تاثیر قرار دادن) اعمال نفوذ کردن

انگلیسی به فارسی

(با میل) پذیرفتن، استفاده کردن از


احاطه کردن، فرا گرفتن (دور چیزی)، گردگیری کردن


شامل بودن، در بر داشتن، حاوی بودن


در آغوش گرفتن، در بغل گرفتن، بغل کردن


در آغوش گیری، آغوش


متوجه شدن، دریافتن، درک کردن


حقوق - به طور غیر قانونی به هیئت منصفه دستور دادن یا آن را تحت تاثیر قرار دادن) اعمال نفوذ کردن


پذیرفتن، اغوش، در اغوش گرفتن، در بر گرفتن، بغل کردن، شامل بودن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: embraces, embracing, embraced
(1) تعریف: to clasp in one's arms; hug.
مترادف: enfold, hug, squeeze
مشابه: caress, clasp, cuddle, fold, press, wrap

- He ran to his wife and embraced her.
[ترجمه سارا] او به سمت همسرش دوید و او را در آغوش گرفت
[ترجمه نازی] او به سمت همسرش دوید و او را در اغوش کشید
[ترجمه حسین] او به سمت همسرش دوید و او را بغل کرد.
[ترجمه ترگمان] به سوی همسرش دوید و او را در آغوش کشید
[ترجمه گوگل] او به همسرش فرار کرد و او را در آغوش گرفت

(2) تعریف: to take up or accept readily.
مترادف: espouse, welcome
متضاد: repudiate, spurn
مشابه: accept, adopt, receive

- Scientists were reluctant to embrace the theory at first.
[ترجمه ترگمان] دانشمندان در ابتدا تمایلی به پذیرفتن این نظریه نداشتند
[ترجمه گوگل] دانشمندان در ابتدا تمایل به پذیرش این نظریه داشتند
- She has abandoned her former religion and embraced a new one.
[ترجمه ترگمان] او مذهب سابق خود را رها کرده و یک فرد جدید را در آغوش گرفته است
[ترجمه گوگل] او دین سابق خود را رها کرده و یکی از آنها را پذیرفته است
- Some teachers were a bit fearful, but most embraced the new technology.
[ترجمه فاطمه بنی علی] عده ایی از معلمان کمی وحشت داشتند، اما اغلب آنها از این فن آوری جدید استقبال کردند.
[ترجمه ترگمان] برخی از معلمان کمی وحشت داشتند، اما اغلب این فن آوری جدید را در آغوش گرفتند
[ترجمه گوگل] بعضی از معلمان کمی ترسناک بودند، اما اغلب تکنولوژی جدید را پذیرفتند

(3) تعریف: to take advantage of.
مترادف: seize, take advantage of
مشابه: grab, grasp, make use of, take, utilize

- He was quick to embrace his good fortune.
[ترجمه ترگمان] زود بود که بخت و اقبال بلند خود را در آغوش کشد
[ترجمه گوگل] او سریع به به ثمر رساندن شادی او بود

(4) تعریف: to include or encompass.
مترادف: comprehend, contain, encompass, include
متضاد: exclude, omit
مشابه: caress, comprise, encircle, envelop, enwrap, gird, surround

- This design embraces a variety of styles.
[ترجمه ترگمان] این طراحی شامل سبک های گوناگونی است
[ترجمه گوگل] این طراحی شامل انواع مختلفی است
- The mountains embrace the bay.
[ترجمه ترگمان] کوه ها خلیج را در آغوش می گیرند
[ترجمه گوگل] کوه ها خلیج را در بر می گیرند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to join in an embrace; hug.
مترادف: hug
مشابه: clinch, cuddle

- The two friends embraced and said goodbye.
[ترجمه ترگمان] دو دوست یکدیگر را در آغوش کشیدند و خداحافظی کردند
[ترجمه گوگل] دو دوست در آغوش گرفت و گفت: خداحافظ
اسم ( noun )
مشتقات: embraceable (adj.), embracer (n.)
(1) تعریف: an act or instance of clasping or holding someone in one's arms; hug.
مترادف: enfoldment, hug, squeeze
مشابه: caress, clasp, clinch, cuddle

- He felt happy in her embrace.
[ترجمه ترگمان] در آغوش او احساس خوشحالی می کرد
[ترجمه گوگل] او در آغوش او احساس خوشحالی کرد

(2) تعریف: an enclosure or encirclement.
مترادف: encirclement, enclosure, encompassment
مشابه: surrounding

- The ship was now in the embrace of the ocean.
[ترجمه ترگمان] کشتی اکنون در آغوش اقیانوس بود
[ترجمه گوگل] کشتی در حال حاضر در آغوش اقیانوس است

(3) تعریف: willing acceptance or adoption.
مترادف: welcome
متضاد: spurn
مشابه: acceptance, adoption, espousal

- His sudden embrace of religion surprised his family.
[ترجمه ترگمان] استقبال ناگهانی او از مذهب، خانواده او را شگفت زده کرد
[ترجمه گوگل] او ناگهان آغوش دین خانواده اش را شگفت زده کرد

• hug, act of wrapping one's arms around another person or thing
hug, hold tight, wrap one's arms around; accept; include; surround; attempt to sway the opinion of a judge or jury through bribery or threats
when you embrace someone, you put your arms around them in order to show your affection for them. verb here but can also be used as a count noun. e.g. they greeted us with warm embraces.
if something embraces a group of people, things, or ideas, it includes them; a formal use.
if you embrace a religion, political system, or idea, you start believing in it completely; a formal use.

مترادف و متضاد

include in one’s beliefs; take into account


اغوش (اسم)
embrace, fagot, armful, arms

در اغوش گرفتن (فعل)
embrace, clasp, entwine, entwist, hug, cuddle, embosom, enclasp, enfold, enclose

شامل بودن (فعل)
embrace, entail, comprise, contain, encompass, include, subtend, consist

بغل کردن (فعل)
embrace, hug, embosom

در بر گرفتن (فعل)
embrace, snuggle, encompass, twine, enclasp, enfold, infold

پذیرفتن (فعل)
vouchsafe, admit, accept, embrace, receive, allow, hear, matriculate, listen

Synonyms: bear hug, clasp, clinch, cling, clutch, cradle, cuddle, encircle, enfold, entwine, envelop, fold, fondle, grab, grasp, grip, hug, lock, nuzzle, press, seize, snuggle, squeeze, take in arms, wrap


Antonyms: let go, release


hold tightly in one’s arms


Synonyms: accept, accommodate, admit, adopt, avail oneself of, comprehend, comprise,contain, cover, deal with, embody, enclose, encompass, espouse, get into, go in for, grab, have, incorporate, involve, make use of, provide for, receive, seize, subsume, take advantage of, take in, take on, take up, welcome


Antonyms: disbelieve, distrust, exclude, reject, shun


جملات نمونه

1. After having been rivals for years, the two men embraced.
دو مرد بعد از سال ها رقیب بودن، همدیگر را در آغوش گرفتند

2. When Ellen's spouse approached, she slipped out of Doug's embrace.
وقتی شوهر الن نزدیک شد الن از آغوش داگ گریخت

3. The young girl was bewildered when the stranger embraced her.
دختر جوان وقتی شخص نا آشنا او را در آغوش کشید مبهوت شد

4. to embrace a new profession
حرفه ی جدید را با رغبت آغاز کردن

5. to embrace an opportunity
از فرصت استفاده کردن

6. a fierce embrace
در آغوش گرفتن با حرارت زیاد

7. she felt safe in her mother's embrace
در آغوش مادرش احساس مصونیت می کرد.

8. after the war, the japanese began to embrace western ways
بعد از جنگ ژاپنی ها شروع به پذیرش روش های غربی کردند.

9. she found it difficult to extricate herself from his embrace
برای او دشوار بود که خود را از آغوش او برهاند.

10. She saw them embrace on the station platform.
[ترجمه ترگمان]او آن ها را در آغوش کشید و روی سکوی ایستگاه قرار گرفت
[ترجمه گوگل]او آنها را در پلت فرم ایستگاه دید

11. They were locked in a passionate embrace on the station platform.
[ترجمه ترگمان]آن ها در آغوش پر شور روی سکوی ایستگاه بسته بودند
[ترجمه گوگل]آنها در آغوش پرشور در پلت فرم ایستگاه قفل شدند

12. I just want a warm embrace and nothing more.
[ترجمه محمد جواد جلالیان] من فقط یک اغوش گرم میخواهم و نه چیزی بیشتر
[ترجمه ترگمان]من فقط یک بغل گرم و دیگر نمی خواهم
[ترجمه گوگل]من فقط یک آغوش گرم دارم و چیزی بیشتر ندارم

13. She gently released herself from his arms/embrace.
[ترجمه ترگمان]او آرام خود را از آغوش او رها کرد
[ترجمه گوگل]او به آرامی خود را از آغوش / آغوش خود آزاد کرد

14. They were locked in a passionate embrace.
[ترجمه ترگمان]او را در آغوش گرفته بودند
[ترجمه گوگل]آنها در آغوش پرشور قفل شده بودند

15. We hope these regions will embrace democratic reforms.
[ترجمه ترگمان]ما امیدواریم که این مناطق اصلاحات دموکراتیک را بپذیرند
[ترجمه گوگل]ما امیدواریم که این مناطق اصلاحات دموکراتیک را در بر بگیرند

16. The marriage signalled James's embrace of the Catholic faith.
[ترجمه ترگمان]این ازدواج حاکی از آن بود که جیمز دین کاتولیک را در آغوش می کشد
[ترجمه گوگل]ازدواج، جیمز را از ایمان کاتولیک مطلع کرد

17. He managed to disengage himself from Martha's embrace.
[ترجمه ترگمان]او توانست خود را از آغوش مار تا خلاص کند
[ترجمه گوگل]او توانست خود را از آغوش مارتا جدا کند

18. We must embrace the opportunities presented by the new media.
[ترجمه ترگمان]ما باید فرصت های ارایه شده توسط رسانه های جدید را بپذیریم
[ترجمه گوگل]ما باید فرصت های ارائه شده توسط رسانه های جدید را بپذیریم

19. She broke loose from his embrace and crossed to the window.
[ترجمه ترگمان]از آغوش او رها شد و به سوی پنجره رفت
[ترجمه گوگل]او از آغوش خود شل شد و به پنجره رفت

20. John gently disengaged himself from his sister's tearful embrace.
[ترجمه ترگمان]جان با ملایمت خودش را از آغوش اشک های خواهرش جدا کرد
[ترجمه گوگل]جان به آرامی خود را از آغوش پریشان خواهر خود جدا کرد

21. Closing her eyes, she melted into his embrace.
[ترجمه ترگمان]چشمانش را بست و در آغوش او ناپدید شد
[ترجمه گوگل]بسته شدن چشم او، او را به آغوش او ذوب شده است

22. A moment later they were locked in an embrace .
[ترجمه ترگمان]یک لحظه بعد آن ها را در آغوش گرفتند
[ترجمه گوگل]یک لحظه بعد آنها در آغوش گرفتند

to embrace an opportunity.

از فرصت استفاده کردن.


after the war, the Japanese began to embrace Western ways.

بعد از جنگ، ژاپنی‌ها شروع به پذیرش روش‌های غربی کردند.


to embrace a new profession.

حرفه‌ی جدید را با رغبت آغاز کردن.


an isle embraced by the blue sea.

جزیره‌ی کوچکی که دریای نیلگون گرداگرد آن را گرفته است.


biology also embraces botany and zoology.

زیست‌شناسی، گیاه‌شناسی و جانورشناسی را هم در بر می‌گیرد.


she embraced and kissed her son.

پسر خود را بغل کرد و بوسید.


they embraced and wept.

آنان یکدیگر را در آغوش گرفتند و گریستند.


she felt safe in her mother's embrace.

در آغوش مادرش احساس مصونیت می‌کرد.


her glance embraced the scene.

نگاهش متوجه صحنه شد.


پیشنهاد کاربران

با آغوش باز پذیرفتن

با میل و رغبت پذیرفتن

به قلب /دل خود راه دادن،
( با آغوش باز ) پذیرایِ ( کسی یا چیزی ) بودن،
( با آغوش باز ) کسی را پذیرفتن


Rumi has always been loving. He embraced people of all Faiths.
مولانا از اون اول هم دلسوز و با محبت بود. او هر آدمی رو از هر دین و ایمانی را به قلب خود راه می داد.

embosom در آغوش گرفتن


آغوش گرفتن
The arm that holds me in embrace
بازو که من را در آغوش گرفت
I'm always glad to see your hug
من همیشه خوشحالم که تب و تاب خود را می بینم



involve - encompass

محصور شدن، محدود شدن

به آغوش کشیدن

پذیرا شدن ( جبهه نگرفتن در برابر چیزی )

به کار بستن

پذیرش مشتاقانه

an act of putting your arms around somebody as a sign of love or friendship ( ibid )

در آغوش کشیدن، استقبال کردن، در خود داشتن

May God bless you with the knowledge of His creation
Because I believe in my heart that I am lucky in the face of destiny, auspicious has chosen your name
The ideal man of my dreams is you, like the young man Ali
The embrace of your arm is a world of my happiness
خداوند تو را ، با دانایی خلقت خود ، نصیب من گرداند
از آنجا که به قلبم اعتقاد دارم که در پیشونی سرنوشت خوش شانس ( بخت ) هستم ، مبارک نام شما را منتخب کرده است
مرد ایده ال رویایی من ، تو باشد مانند علی جوان مرد
آغوش بازوی تو هست جهانی بر خوشبختی من

با آغوش باز پذیرفتن
پذیرفتن از صمیم قلب

به سراغ چیزی رفتن


saying it “anoints preselected leaders, misreads local dynamics, misinterprets local balances of power, misuses its might, misjudges the toxicity of its embrace, encourages confrontation, exports political models and plays with the sectarian genie. ”
NEW YORK TIMES@

پذیرفتن
استقبال کردن

محدود، کم

در آغوش کشیدن

استقبال کردن

1. در آغوش گرفتن
2. با میل چیزی را پذیرفتن

اشغال کردن


کلمات دیگر: