فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: embraces, embracing, embraced
• (1) تعریف: to clasp in one's arms; hug.
• مترادف: enfold, hug, squeeze
• مشابه: caress, clasp, cuddle, fold, press, wrap
- He ran to his wife and embraced her.
[ترجمه سارا] او به سمت همسرش دوید و او را در آغوش گرفت
[ترجمه نازی] او به سمت همسرش دوید و او را در اغوش کشید
[ترجمه حسین] او به سمت همسرش دوید و او را بغل کرد.
[ترجمه ترگمان] به سوی همسرش دوید و او را در آغوش کشید
[ترجمه گوگل] او به همسرش فرار کرد و او را در آغوش گرفت
• (2) تعریف: to take up or accept readily.
• مترادف: espouse, welcome
• متضاد: repudiate, spurn
• مشابه: accept, adopt, receive
- Scientists were reluctant to embrace the theory at first.
[ترجمه ترگمان] دانشمندان در ابتدا تمایلی به پذیرفتن این نظریه نداشتند
[ترجمه گوگل] دانشمندان در ابتدا تمایل به پذیرش این نظریه داشتند
- She has abandoned her former religion and embraced a new one.
[ترجمه ترگمان] او مذهب سابق خود را رها کرده و یک فرد جدید را در آغوش گرفته است
[ترجمه گوگل] او دین سابق خود را رها کرده و یکی از آنها را پذیرفته است
- Some teachers were a bit fearful, but most embraced the new technology.
[ترجمه فاطمه بنی علی] عده ایی از معلمان کمی وحشت داشتند، اما اغلب آنها از این فن آوری جدید استقبال کردند.
[ترجمه ترگمان] برخی از معلمان کمی وحشت داشتند، اما اغلب این فن آوری جدید را در آغوش گرفتند
[ترجمه گوگل] بعضی از معلمان کمی ترسناک بودند، اما اغلب تکنولوژی جدید را پذیرفتند
• (3) تعریف: to take advantage of.
• مترادف: seize, take advantage of
• مشابه: grab, grasp, make use of, take, utilize
- He was quick to embrace his good fortune.
[ترجمه ترگمان] زود بود که بخت و اقبال بلند خود را در آغوش کشد
[ترجمه گوگل] او سریع به به ثمر رساندن شادی او بود
• (4) تعریف: to include or encompass.
• مترادف: comprehend, contain, encompass, include
• متضاد: exclude, omit
• مشابه: caress, comprise, encircle, envelop, enwrap, gird, surround
- This design embraces a variety of styles.
[ترجمه ترگمان] این طراحی شامل سبک های گوناگونی است
[ترجمه گوگل] این طراحی شامل انواع مختلفی است
- The mountains embrace the bay.
[ترجمه ترگمان] کوه ها خلیج را در آغوش می گیرند
[ترجمه گوگل] کوه ها خلیج را در بر می گیرند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to join in an embrace; hug.
• مترادف: hug
• مشابه: clinch, cuddle
- The two friends embraced and said goodbye.
[ترجمه ترگمان] دو دوست یکدیگر را در آغوش کشیدند و خداحافظی کردند
[ترجمه گوگل] دو دوست در آغوش گرفت و گفت: خداحافظ
اسم ( noun )
مشتقات: embraceable (adj.), embracer (n.)
• (1) تعریف: an act or instance of clasping or holding someone in one's arms; hug.
• مترادف: enfoldment, hug, squeeze
• مشابه: caress, clasp, clinch, cuddle
- He felt happy in her embrace.
[ترجمه ترگمان] در آغوش او احساس خوشحالی می کرد
[ترجمه گوگل] او در آغوش او احساس خوشحالی کرد
• (2) تعریف: an enclosure or encirclement.
• مترادف: encirclement, enclosure, encompassment
• مشابه: surrounding
- The ship was now in the embrace of the ocean.
[ترجمه ترگمان] کشتی اکنون در آغوش اقیانوس بود
[ترجمه گوگل] کشتی در حال حاضر در آغوش اقیانوس است
• (3) تعریف: willing acceptance or adoption.
• مترادف: welcome
• متضاد: spurn
• مشابه: acceptance, adoption, espousal
- His sudden embrace of religion surprised his family.
[ترجمه ترگمان] استقبال ناگهانی او از مذهب، خانواده او را شگفت زده کرد
[ترجمه گوگل] او ناگهان آغوش دین خانواده اش را شگفت زده کرد