کلمه جو
صفحه اصلی

fall to pieces


معنی : فرو ریختن

مترادف و متضاد

فرو ریختن (فعل)
founder, cave, disintegrate, crumble, collapse, pour down, fall in, fall to pieces, tumble down

پیشنهاد کاربران

داغون شدن، از کار افتادن، از هم پاشیدن، آشفته و پریشان شدن از نظر عاطفی

در هم ریختن. درهم شکستن

منهدم شدن
نابود شدن


کلمات دیگر: