کلمه جو
صفحه اصلی

falter


معنی : لکنت زبان پیدا کردن، گیر کردن، بالکنت گفتن، با شبهه و تردید سخن گفتن، تزلزل یا لغزش پیدا کردن
معانی دیگر : تلوتلو خوردن، با تزلزل راه رفتن، لرزان لرزان رفتن، سکندری خوران راه رفتن، بلخشیدن، سست راه رفتن، بریده بریده حرف زدن، تپق زدن، من من کردن، لکنت داشتن، تته پته کردن، تاتا کردن، با تردید (یا ترس) گفتن، (صدا) لرزیدن، دو دلی کردن، تزلزل نشان دادن، به تردید افتادن، اندیدن، خود را باختن، جا خوردن، از توان افتادن، بی رمق شدن، رو به ضعف گذاشتن

انگلیسی به فارسی

گیرکردن، لکنت زبان پیدا کردن، با شبهه و تردید سخن گفتن، تزلزل یا لغزش پیداکردن


سرماخوردگی، لکنت زبان پیدا کردن، گیر کردن، بالکنت گفتن، با شبهه و تردید سخن گفتن، تزلزل یا لغزش پیدا کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: falters, faltering, faltered
(1) تعریف: to move, speak, or function hesitatingly or unsteadily; stumble.
مترادف: stumble
مشابه: dodder, halt, hem and haw, hesitate, quiver, stagger, stammer, stutter, teeter, totter, trip, waver

- He seemed to be winning the race, but the horse faltered in the final stretch.
[ترجمه ترگمان] به نظر می رسید که دارد مسابقه را برنده می شود، اما اسب در آخرین لحظه به لکنت افتاد
[ترجمه گوگل] به نظر می رسید که مسابقه را به دست آورد، اما اسب در نهایت نهایی شد
- The soloist prayed that she would not falter during that evening's performance.
[ترجمه ترگمان] The دعا می کرد که در طی آن شب دچار لغزش نشود
[ترجمه گوگل] سولیست دعا کرد که او در طول اجرای این شب، نتواند تحمل کند
- His voice faltered as he was suddenly overcome with emotion.
[ترجمه ترگمان] صدایش که ناگهان از فرط هیجان می لرزید، به لکنت افتاد
[ترجمه گوگل] صدای او از خواب بیدار شد، به طوری که او ناگهان با احساسات غلبه کرد
- The negotiations had been going well, but then they faltered over the issue of paid vacations.
[ترجمه ترگمان] مذاکرات به خوبی پیش می رفت، اما پس از آن در مورد مساله مرخصی های سالانه دچار تردید شدند
[ترجمه گوگل] مذاکرات به خوبی انجام شده است، اما پس از آن آنها را در مورد موضوع تعطیلات پرداخت می کردند

(2) تعریف: to waver in confidence or purpose.
مترادف: waver
متضاد: steady
مشابه: hesitate, stagger, vacillate

- We will not falter in our fight for what is right.
[ترجمه صحرا] ما در جنگیدن برای اثبات درستی دچار تردید نخواهیم شد
[ترجمه ترگمان] ما در مبارزه خود برای آنچه درست است دچار تردید نخواهیم شد
[ترجمه گوگل] ما برای مبارزه برای آنچه که درست است، نمی خواهیم

(3) تعریف: to function unsteadily, intermittently, or with diminished power, as a mechanical or electrical device.
متضاد: steady
مشابه: break down, fail, limp, stutter

- It's unclear why the airplane's engine faltered during the flight.
[ترجمه ترگمان] روشن نیست که چرا موتور هواپیما در حین پرواز دچار مشکل شده است
[ترجمه گوگل] معلوم نیست چرا موتور هواپیما در طول پرواز خفه شد
اسم ( noun )
مشتقات: falteringly (adv.), falterer (n.)
• : تعریف: hesitation or unsteadiness of action or speech.
مترادف: hesitation, unsteadiness
مشابه: quiver, stammer, stumble, stutter, teeter, totter, waver, wobble

- He'd been nervous, but he made it through his speech without a falter.
[ترجمه ترگمان] او عصبی بود، اما بدون تردید این کار را ازسر گرفت
[ترجمه گوگل] او عصبی بود، اما او را از طریق سخنرانی خود بدون هیچ زحمتی انجام داد

• hesitate; stammer; stumble; sway, totter, be unstable
if something falters, it becomes weaker or slower, and may stop completely.
if you falter, you hesitate and become unsure or unsteady.
see also faltering.

مترادف و متضاد

لکنت زبان پیدا کردن (فعل)
fumble, falter

گیر کردن (فعل)
foul, stick, falter, stammer, stymie

با لکنت گفتن (فعل)
hesitate, falter, stammer, hotter

با شبهه و تردید سخن گفتن (فعل)
falter

تزلزل یا لغزش پیدا کردن (فعل)
falter

stumble, stutter


Synonyms: be undecided, bobble, break, drop the ball, flounder, fluctuate, fluff, halt, hem and haw, hesitate, lurch, quaver, reel, rock, roll, scruple, shake, speak haltingly, stagger, stammer, stub toe, teeter, topple, totter, tremble, trip up, vacillate, waver, whiffle, wobble


Antonyms: continue, endure, maintain, persist, remain, stay


جملات نمونه

1. to falter under enemy fire
زیر آتش دشمن خود را باختن

2. His voice began to falter at the mention of his sufferings in the old days.
[ترجمه ترگمان]در همان روزه ای گذشته، صدایش به لکنت افتاد
[ترجمه گوگل]صدای او با اشاره به رنج هایش در دوران های قدیم شروع شد

3. The economy is beginning to falter.
[ترجمه ترگمان]اقتصاد در حال تزلزل است
[ترجمه گوگل]اقتصاد شروع به شکست می کند

4. The nurse saw him falter and made him lean on her.
[ترجمه ترگمان]پرستار او را دید که تردید کرد و به او تکیه داد
[ترجمه گوگل]پرستار او را دید و به او خیره شد

5. His voice began to falter.
[ترجمه ترگمان]صدایش متزلزل شد
[ترجمه گوگل]صدای او شروع به خستگی کرد

6. We must not falter in our resolve.
[ترجمه ترگمان]ما نباید در تصمیم خود تردید کنیم
[ترجمه گوگل]ما نباید در حل وفذ خود سقوط کنیم

7. Moscow did not falter under the onslaught and their counter-attacking potential was a constant threat.
[ترجمه ترگمان]مسکو در زمان حمله دچار تزلزل نشد و پتانسیل حمله متقابل آن ها یک تهدید دائمی بود
[ترجمه گوگل]مسکو تحت فشار قرار نگرفت و پتانسیل ضد حمله آنها یک تهدید دائمی بود

8. Growth began to falter and inflation began to ease.
[ترجمه ترگمان]رشد و تورم به تدریج کاهش یافت و تورم به تدریج کاهش یافت
[ترجمه گوگل]رشد شروع شد و تورم شروع به کاهش کرد

9. But several experienced political observers believe Forbes could falter in those key locations.
[ترجمه ترگمان]اما چندین ناظر سیاسی با تجربه بر این باورند که فوربس می تواند در این مناطق کلیدی دچار تزلزل شود
[ترجمه گوگل]اما چندین ناظران سیاسی با تجربه معتقدند که فوربز در این مکان های کلیدی می تواند از بین برود

10. Those who taste instant success usually falter quickly in the aftermath of their luck.
[ترجمه ترگمان]کسانی که در آن لحظه احساس موفقیت می کنند، معمولا بعد از بخت و اقبال آن ها به تردید می افتند
[ترجمه گوگل]کسانی که از تجربیات فوری لذت می برند، معمولا پس از شانس خود، به سرعت از بین می روند

11. When the momentum dwindled Simpson began to falter.
[ترجمه ترگمان]وقتی the کم شد، سیمپسون شروع به متزلزل شدن کرد
[ترجمه گوگل]وقتی سیمپسون شروع به زد و خورد کرد

12. We must not falter in our resolve to end the conflict.
[ترجمه ترگمان]ما نباید در تصمیم خود برای پایان دادن به مناقشه دچار لغزش شویم
[ترجمه گوگل]ما نباید در تصمیم گیری ما برای پایان دادن به این درگیری متزلزل باشیم

13. All this testing is on-going and if suppliers falter in any way they are quickly informed.
[ترجمه ترگمان]تمام این آزمایش ها در حال انجام است و اگر تامین کنندگان به هر نحوی دچار تزلزل شوند، به سرعت مطلع می شوند
[ترجمه گوگل]همه این تست ها در حال انجام است و اگر عرضه کنندگان به هیچ وجه نادیده گرفته شوند، به سرعت مطلع می شوند

14. But shortly she seemed to falter, and at the same time I beheld a most extraordinary thing.
[ترجمه ترگمان]اما به نظر می رسید که اندکی تردید می کند، و در همان حال عجیب ترین چیز را دیدم
[ترجمه گوگل]اما در مدت کوتاهی او به نظر می رسید سست و در عین حال من چیز فوق العاده ای را دیدم

15. Or will the growth, rapid so far, falter on public apathy or distrust?
[ترجمه ترگمان]یا رشد، رشد سریع، عدم تزلزل در بی تفاوتی عمومی یا عدم اعتماد به؟
[ترجمه گوگل]یا آیا رشد سریع، تا کنون بر روی بی تفاوتی عمومی یا بی اعتمادی ناخوشایند خواهد بود؟

The famine-stricken men faltered out of the hut and knelt in front of us.

مردان قحطی‌زده تلوتلوخوران از کلبه بیرون آمدند و جلو ما زانو زدند.


I am faltering, hold my hand

(سنایی) من بلخشیده‌ام تو دستم گیر


The accused spoke in a faltering voice.

متهم با صدایی لرزان سخن می‌گفت.


to falter under enemy fire

زیر آتش دشمن خود را باختن


The country's economy was faltering.

اقتصاد کشور متزلزل شده بود.


پیشنهاد کاربران

تته پته کردن


متزلزل کردن
متوقف کردن

شک کردن - تردید به خود راه دادن - تردید کردن
درنگ کردن - معطل کردن


To think twice
To delay
To stall




تردید پیدا کردن
لکنت زبان پیدا کردن
لغزیدن

دچار اختلال شدن


کلمات دیگر: