فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: falters, faltering, faltered
• (1) تعریف: to move, speak, or function hesitatingly or unsteadily; stumble.
• مترادف: stumble
• مشابه: dodder, halt, hem and haw, hesitate, quiver, stagger, stammer, stutter, teeter, totter, trip, waver
- He seemed to be winning the race, but the horse faltered in the final stretch.
[ترجمه ترگمان] به نظر می رسید که دارد مسابقه را برنده می شود، اما اسب در آخرین لحظه به لکنت افتاد
[ترجمه گوگل] به نظر می رسید که مسابقه را به دست آورد، اما اسب در نهایت نهایی شد
- The soloist prayed that she would not falter during that evening's performance.
[ترجمه ترگمان] The دعا می کرد که در طی آن شب دچار لغزش نشود
[ترجمه گوگل] سولیست دعا کرد که او در طول اجرای این شب، نتواند تحمل کند
- His voice faltered as he was suddenly overcome with emotion.
[ترجمه ترگمان] صدایش که ناگهان از فرط هیجان می لرزید، به لکنت افتاد
[ترجمه گوگل] صدای او از خواب بیدار شد، به طوری که او ناگهان با احساسات غلبه کرد
- The negotiations had been going well, but then they faltered over the issue of paid vacations.
[ترجمه ترگمان] مذاکرات به خوبی پیش می رفت، اما پس از آن در مورد مساله مرخصی های سالانه دچار تردید شدند
[ترجمه گوگل] مذاکرات به خوبی انجام شده است، اما پس از آن آنها را در مورد موضوع تعطیلات پرداخت می کردند
• (2) تعریف: to waver in confidence or purpose.
• مترادف: waver
• متضاد: steady
• مشابه: hesitate, stagger, vacillate
- We will not falter in our fight for what is right.
[ترجمه صحرا] ما در جنگیدن برای اثبات درستی دچار تردید نخواهیم شد
[ترجمه ترگمان] ما در مبارزه خود برای آنچه درست است دچار تردید نخواهیم شد
[ترجمه گوگل] ما برای مبارزه برای آنچه که درست است، نمی خواهیم
• (3) تعریف: to function unsteadily, intermittently, or with diminished power, as a mechanical or electrical device.
• متضاد: steady
• مشابه: break down, fail, limp, stutter
- It's unclear why the airplane's engine faltered during the flight.
[ترجمه ترگمان] روشن نیست که چرا موتور هواپیما در حین پرواز دچار مشکل شده است
[ترجمه گوگل] معلوم نیست چرا موتور هواپیما در طول پرواز خفه شد
اسم ( noun )
مشتقات: falteringly (adv.), falterer (n.)
• : تعریف: hesitation or unsteadiness of action or speech.
• مترادف: hesitation, unsteadiness
• مشابه: quiver, stammer, stumble, stutter, teeter, totter, waver, wobble
- He'd been nervous, but he made it through his speech without a falter.
[ترجمه ترگمان] او عصبی بود، اما بدون تردید این کار را ازسر گرفت
[ترجمه گوگل] او عصبی بود، اما او را از طریق سخنرانی خود بدون هیچ زحمتی انجام داد