کلمه جو
صفحه اصلی

fanatical


معنی : دیوانه، متعصب، شخص متعصب، دارای احساسات شدید، دارای روح پلید، خرافات پرست، خرافاتی
معانی دیگر : دارای احساسات شدید مذهبی وغیره

انگلیسی به فارسی

شخص متعصب، دارای احساسات شدید(مذهبی وغیره)، دارای روح پلید، دیوانه


متعصب، شخص متعصب، خرافاتی، دارای احساسات شدید، دارای روح پلید، دیوانه، خرافات پرست


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: fanatically (adv.)
• : تعریف: driven by or springing from excessive and uncritical zeal.
مشابه: drastic, fanatic, mad, rabid

- The rebel leader was fanatical about his cause.
[ترجمه ترگمان] رهبر شورشی متعصبانه در مورد علت خود بود
[ترجمه گوگل] رهبر شورشی در مورد علت او متعصب بود
- The population grew tired of fanatical speeches.
[ترجمه ترگمان] مردم از سخنرانی های متعصبانه خسته شدند
[ترجمه گوگل] مردم از سخنان متعصبانه خسته شده اند

• zealous, extreme, radical, immoderate
someone who is fanatical feels very strongly about something and behaves in an extreme way because of this.

مترادف و متضاد

دیوانه (صفت)
mad, nuts, moony, insane, demented, lunatic, crazy, gaga, natural, batty, nut, frenetic, phrenetic, fanatic, fanatical, cuckoo, fey, hare-brained, loony, luny, mad-brained, manic, mooney, moonstruck, nutty

متعصب (صفت)
furious, bigoted, fanatical, zealous, intolerant, rabid, dogmatic, hard-shell

شخص متعصب (صفت)
fanatic, fanatical

دارای احساسات شدید (صفت)
fanatic, fanatical, pathetic

دارای روح پلید (صفت)
fanatic, fanatical

خرافات پرست (صفت)
partisan, fanatic, fanatical, superstitious

خرافاتی (صفت)
fanatic, fanatical, zealous, superstitious

overenthusiastic


Synonyms: biased, bigoted, bugged, burning, contumacious, credulous, devoted, dogmatic, domineering, enthusiastic, erratic, extreme, fervent, feverish, fiery, frenzied, headstrong, high on, immoderate, impassioned, impulsive, incorrigible, infatuated, mad, monomaniacal, narrow-minded, nuts for, obsessed, obsessive, obstinate, opinionated, partial, partisan, passionate, possessed, prejudiced, rabid, radical, raving, single-minded, stubborn, turned on, unruly, violent, visionary, wild, willful, zealous


Antonyms: disinterested, dispassionate, impartial, unenthusiastic


جملات نمونه

1. one of his most fanatical followers
یکی از تندروترین طرفداران او

2. on the one hand, they are poor and sick; on the other hand, they are ignorant and fanatical
از یک سو فقیر و بیمارند و از سوی دیگر جاهل و متعصب.

3. His enthusiasm for aerobics was almost fanatical.
[ترجمه ترگمان]علاقه اش به ایروبیک تقریبا به خاطر وسواس بود
[ترجمه گوگل]شور و شوق او برای ایروبیک تقریبا متعصب بود

4. Top of the range Scotches attract a fanatical following among whisky buffs.
[ترجمه ترگمان]افرادی که در صدر این گروه قرار دارند یک متعصبانه را به دنبال طرفداران ویسکی جذب می کنند
[ترجمه گوگل]بالاتر از دامنه اسکاتلندی ها در میان بینندگان ویسکی متعصب است

5. As a boy he was a fanatical patriot.
[ترجمه ترگمان]او به عنوان یک پسر میهن پرست بود
[ترجمه گوگل]به عنوان یک پسر او وطن پرستان متعصب بود

6. He is a fanatical hunter.
[ترجمه ترگمان]او یک شکارچی متعصب است
[ترجمه گوگل]او یک شکارچی متعصب است

7. Its boasts about fanatical recruits lining up for paradise through the martyrdom of suicide-bombing may be bluster.
[ترجمه ترگمان]می بالد آن به افرادی که به دنبال بهشت از طریق شهادت بمب گذاری انتحاری صف می کشند، ممکن است پر از رجزخوانی باشد
[ترجمه گوگل]این شهر در مورد کارکنان متعصب که از طریق شهادت بمب گذاری انتحاری برپا می شود، بهشت ​​است

8. She's fanatical about healthy eating.
[ترجمه ترگمان]اون در مورد غذاهای سالم وسواس داره
[ترجمه گوگل]او در مورد غذای سالم متعصب است

9. He was fanatical about tidiness.
[ترجمه ترگمان]او وسواس نظم و پاکیزگی داشت
[ترجمه گوگل]او در مورد درستی متعصب بود

10. She's fanatical about keeping fit.
[ترجمه ترگمان]اون خیلی وسواس داره که خودشو به این جا نگه داره
[ترجمه گوگل]او متعصب در مورد حفظ مناسب است

11. Was it an outburst of fanatical xenophobia led by monks and friars?
[ترجمه ترگمان]آیا یک طغیان انزجار متعصبانه توسط راهبان و فرایارهای مسیحی به وجود آمده بود؟
[ترجمه گوگل]آیا این رکود از زرق وبرقی متعصبانه بود که توسط راهبان و فرشته ها هدایت می شد؟

12. This fanatical regard for esteemed works as they were first given to the public leads to intimidating variations in price.
[ترجمه ترگمان]این توجه متعصبانه به کاره ای esteemed، همان طور که برای اولین بار به مردم داده شد، منجر به تغییر تنوع در قیمت می شود
[ترجمه گوگل]این توجه متعصبانه به کارهای محسوس که آنها برای اولین بار به عموم مردم داده می شود منجر به تهدید تنوع در قیمت می شود

13. The newly formed society of Jesuits were fanatical witch-hunters but even the great reformers were not far behind.
[ترجمه ترگمان]اجتماع جدیدی که تازه تشکیل داده شده بود، fanatical بودند - شکارچیان ساحره متعصب بودند، اما even بزرگ از پشت سرشان چندان دور نبودند
[ترجمه گوگل]جامعه ی تازه ای از یسوعی ها شکارچیان جادوگر متعصب بودند، اما حتی اصلاح طلبان بزرگ هم به دور از عقب بودند

14. But Lazio's fanatical support will go loco if he can open his Serie A account.
[ترجمه ترگمان]اما اگر او بتواند حسابش را باز کند، حمایت متعصبانه لاتزیو ادامه خواهد داشت
[ترجمه گوگل]اما حمایت متعصب لاتزیو، اگر او بتواند حساب سری خود را باز کند، به صورت محلی برگزار خواهد شد

پیشنهاد کاربران

افراطی

تعصب قدیمی
عقاید از مد افتاده

رادیکال
افراطی

مشتاق
He was fanatical about exercising your mind.
او مشتاق تمرین ذهنی بود.
"Rich dad poor dad"


کلمات دیگر: