کلمه جو
صفحه اصلی

embarrassment


معنی : خجالت، خجلت
معانی دیگر : خجالت

انگلیسی به فارسی

شرم، حیا، خجالت، کم‌رویی، شرمندگی


کم‌پولی، تنگدستی، اشکال مالی


گرفتگی، اشکال


سراسیمگی، آشفتگی، دستپاچگی


خجالت، خجلت


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the condition of being embarrassed.
مشابه: confusion, humiliation

(2) تعریف: the act or an instance of embarrassing someone.
مشابه: humiliation

(3) تعریف: something that causes embarrassment.
مشابه: scandal

- His loud relatives are an embarrassment to him.
[ترجمه ترگمان] بستگان بلند او برای او مایه خجالت هستند
[ترجمه گوگل] خویشاوندان بلند او خجالت آورند

• shame, uneasiness, confusion
embarrassment is a shy feeling or a feeling of shame.
someone or something that embarrasses people can be referred to as an embarrassment.

مترادف و متضاد

خجالت (اسم)
shame, embarrassment

خجلت (اسم)
shame, mortification, embarrassment

humiliation, shame


Synonyms: awkwardness, awkward situation, bashfulness, bind, boo boo, chagrin, clumsiness, complexity, confusion, destitution, difficulty, dilemma, discomfiture, discomposure, disconcertion, distress, egg on face, faux pas, fix, hitch, hot seat, hot water, impecuniosity, indebtedness, indiscretion, inhibition, mess, mistake, mortification, pickle, pinch, plight, poverty, predicament, puzzle, quandary, scrape, self-consciousness, shyness, snag, stew, strait, tangle, timidity, unease, uneasiness


Antonyms: comfort, confidence


جملات نمونه

1. financial embarrassment was chronic in our family
گرفتاری مالی در خانواده ی ما مزمن بود.

2. his embarrassment at breaking the host's expensive glass
شرمندگی او از شکستن لیوان قیمتی صاحب خانه

3. respiratory embarrassment
اشکال تنفسی

4. her descreetness saved us all from embarrassment
پرواگری او همه ی ما را از شرمندگی نجات داد.

5. This episode is bound to be a deep embarrassment for Washington.
[ترجمه ترگمان]این قسمت باید برای واشنگتن یه دست پاچگی عمیق باشه
[ترجمه گوگل]این قسمت برای واشنگتن خجالت عمیق است

6. Her face was flushed with embarrassment.
[ترجمه ترگمان]صورتش از خجالت سرخ شده بود
[ترجمه گوگل]چهره اش با خجالت زده بود

7. Anger is often caused by frustration or embarrassment, or a mixture of the two.
[ترجمه ترگمان]عصبانیت اغلب با سرخوردگی یا شرمندگی و یا ترکیبی از این دو ایجاد می شود
[ترجمه گوگل]خشم اغلب ناشی از خستگی یا خجالت و یا ترکیبی از دو نفر است

8. The report has caused acute embarrassment to the government.
[ترجمه ترگمان]این گزارش موجب ناراحتی شدید دولت شده است
[ترجمه گوگل]این گزارش باعث خجالت حاکم بر دولت شده است

9. She suffered extreme embarrassment at not knowing how to read.
[ترجمه ترگمان]از این که نمی دانست چه گونه باید بخواند، سخت ناراحت شد
[ترجمه گوگل]او در حالی که نمی دانست چطور بخواند، دچار خجالت شدید شد

10. She felt acute embarrassment/anxiety/concern at his behaviour.
[ترجمه ترگمان]او احساس ناراحتی \/ نگرانی شدید نسبت به رفتار خود داشت
[ترجمه گوگل]او احساس خجالت / اضطراب / نگرانی شدیدی در رفتار او داشت

11. He had gone absolutely scarlet with embarrassment.
[ترجمه ترگمان]کام لا از خجالت سرخ شده بود
[ترجمه گوگل]او کاملا خجالتی بود با خجالت

12. The scandal was an acute embarrassment for the President.
[ترجمه ترگمان]جنجال بزرگی برای رئیس جمهور ایجاد شد
[ترجمه گوگل]رسوایی یک خجالت حاد برای رئیس جمهور بود

13. Sarah was overcome with embarrassment. She faced away to hide her blushes.
[ترجمه کهن سال] سارا از خجالت سرخ و سفید شد. رویش را برگرداند تا سرخ شدنش را پنهان کند.
[ترجمه ترگمان]سارا از خجالت سرخ شد رویش را برگرداند تا از خجالت سرخ شود
[ترجمه گوگل]سارا با خجالت غلبه کرد او برای پنهان کردن سرخ شدن خود با او مواجه شد

14. She smiled to hide her slight embarrassment.
[ترجمه ترگمان]او لبخند زد تا ناراحتی خود را پنهان کند
[ترجمه گوگل]او لبخند زد و لبخند زد

15. He tried to cover his embarrassment by starting to rub his hands together.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد خجالت خود را پنهان کند و دست هایش را به هم مالید
[ترجمه گوگل]او سعی کرد که خجالت خود را با شروع به دست دادنش به هم بزند

پیشنهاد کاربران

شرمندگی

شرمساری

علاوه بر معنای لغوی، این واژه در عبارت An embarrassment of riches به معنای وافر یا بیش از حد وافر و مقدار خیلی زیاد از چیزی خوب هم هست.

کم روئی

شرمندگی، بی آبرویی

دامپزشکی و علوم دامی
اختلال عملکردی ( مثلا قلبی ریوی )

آبروریزی


توی عبارت be an embarrassment می تونه معنی کسی رو بده ک موجب آبروریزی و شرمساری هسته
مثلا
He was an embarrassment for the family
یعنی موجب آبروریزی خونواده بود


کلمات دیگر: