کلمه جو
صفحه اصلی

elusive


معنی : زیرک، گریزان
معانی دیگر : فرار، گریزگر، گریزپا، گیج کننده، (از نظر یادگیری یا بیاد آوردن) دشوار، دیرفهم، سخت آموز، از یاد رو، فراری، کسی که از دیگران دوری میکند، طفره زن

انگلیسی به فارسی

گریزان، فرار، گریزگر، گریزپا


گیج کننده، (از نظر یادگیری یا بیاد آوردن) دشوار، دیرفهم، سخت آموز، از یاد رو


گریزان، زیرک


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: elusively (adv.), elusiveness (n.)
(1) تعریف: hard to perceive, understand, or remember.
مشابه: complex, fugitive

- an elusive concept
[ترجمه ترگمان] یک مفهوم مبهم
[ترجمه گوگل] یک مفهوم گریزان

(2) تعریف: hard to define or express.
مشابه: mysterious, subtle

- He has an elusive appeal for voters.
[ترجمه موسی] او از رأی دهندگان درخواستی مبهم دارد.
[ترجمه ترگمان] او یک دادخواست طفره آمیز برای رای دهندگان دارد
[ترجمه گوگل] او درخواست تجدید نظر برای رای دهندگان دارد

(3) تعریف: hard to find or catch.
مشابه: fugitive

- an elusive prey
[ترجمه موسی] شکاری سخت دست یافتنی
[ترجمه ترگمان] شکار گریزان بود،
[ترجمه گوگل] شکار گریزان است

• hard to grasp, difficult to understand; evasive, tending to escape
something or someone that is elusive is difficult to find, achieve, describe, or remember; a formal word.

مترادف و متضاد

زیرک (صفت)
brilliant, clever, sharp, nifty, parlous, smart, acute, keen, alert, shrewd, nimble, cunning, adroit, agile, versatile, insinuating, astute, designing, sagacious, subtile, subtle, knowledgeable, gash, perspicacious, canny, wily, resourceful, elusive

گریزان (صفت)
run away, divaricate, elusive, evasive

evasive, mysterious


Synonyms: ambiguous, baffling, cagey, deceitful, deceptive, difficult to catch, elusory, equivocal, evanescent, fallacious, fleeting, fraudulent, fugacious, fugitive, greasy, illusory, imponderable, incomprehensible, indefinable, insubstantial, intangible, misleading, occult, phantom, puzzling, shifty, shy, slippery, stonewalling, subtle, transient, transitory, tricky, unspecific, volatile


Antonyms: attracting, confronting, encountering, enticing, facing, inviting


جملات نمونه

1. an elusive thief
دزدی که گیر نمی افتد

2. the elusive atomic particles called mesons
پاریزه های دیر یاب اتمی بنام مسون

3. the elusive pleasures of youth
لذت های زود گذر جوانی

4. his name is very elusive
اسم او خیلی فرار است.

5. Further movie roles have proved somewhat elusive for the young actor.
[ترجمه موسی] نقش های بیشتر فیلم برای بازیگر جوان تا حدی سخت دست یافتنی است.
[ترجمه ترگمان]نقش بیشتر فیلم تا حدی برای هنرپیشه جوان دست نیافتنی بوده است
[ترجمه گوگل]نقش بیشتر فیلم ها برای بازیگر جوان تا حدودی گریزناپذیر است

6. The answers to these questions remain as elusive as ever.
[ترجمه حمید سانی] این پرسشها، همچنان بدون پاسخ مانده اند
[ترجمه amirrp] پاسخ به این سوالات مثل همیشه غیر ممکن باقی مانده است .
[ترجمه موسی] پاسخ به این سوالات مثل همیشه گنگ و مبهم باقی مانده است.
[ترجمه ترگمان]پاسخ به این سوالات تا به حال مبهم باقی مانده است
[ترجمه گوگل]پاسخ به این سؤالات همچنان باقی مانده است

7. She managed to get an interview with that elusive man.
[ترجمه ترگمان]موفق شد با آن مرد فراری مصاحبه کند
[ترجمه گوگل]او موفق شد مصاحبه ای با این مرد گرسنه بگیرد

8. Eric, as elusive as ever, was nowhere to be found.
[ترجمه ترگمان]اریک که مثل همیشه گریزان بود، هیچ کجا پیدا نمی شد
[ترجمه گوگل]اریک، همانطور که همیشه غافلگیر بود، جایی پیدا نشد

9. Truth is a notoriously elusive quality.
[ترجمه موسی] حقیقت یک ویژگی آشکار سخت دست یافتنی است.
[ترجمه ترگمان]حقیقت یک کیفیت بسیار گیج کننده است
[ترجمه گوگل]حقیقت یک کیفیت بدیهی است

10. For me, the poem has an elusive quality.
[ترجمه موسی] برای من شعر از جنبه ( ویژگی ) دشواری برخوردار است.
[ترجمه کیمیا.خ] درک این شعر برای من دشوار است.
[ترجمه ترگمان]برای من شعر یک کیفیت گیج کننده دارد
[ترجمه گوگل]برای من شعر کیفیتی بی نظیر دارد

11. Attempts to catch the elusive Sirven have undoubtedly been bungled.
[ترجمه حمید سانی] بی تردید تلاشها برای گرفتن"سیرون"فراری، بی نتیجه مانده ست
[ترجمه موسی] تلاش برای گرفتن "سیرون" فراری بدون شک با شکست روبرو شده است.
[ترجمه ترگمان]تلاش برای گرفتن the فراری بدون شک خراب شده است
[ترجمه گوگل]تلاش برای گرفتن Sirven گریزان است بدون شک متلاشی شده است

12. That, of all people, the most elusive one should suddenly materialise to help her.
[ترجمه موسی] آن ، از بین همه مردم ، گمراه کننده ترین فرد باید ناگهان برای کمک به او دست یاری دهد.
[ترجمه ترگمان]از همه مهم تر این بود که یک فرد فراری ناگهان ظاهر شد و به او کمک کرد
[ترجمه گوگل]این، از همه مردم، ناخوشایند ترین، باید به طور ناگهانی به او کمک کند

13. The most elusive culprit remains the built-in contradictions of the capitalist system.
[ترجمه ترگمان]The متهم در تناقض با سیستم کاپیتالیسم است
[ترجمه گوگل]بدترین اتفاقی یک تناقض درونی سیستم سرمایه داری است

14. The player races around the world, chasing the elusive villain Carmen Sandiego and her many evil sidekicks.
[ترجمه ترگمان]بازیکن دور دنیا مسابقه می دهد، دنبال کار من، کار من و کاره ای شیطانی elusive می افتد
[ترجمه گوگل]مسابقه بازیکن در سراسر جهان، تعقیب کارمن سندیگو و بسیاری از زوج های بد خود را تبهکار گریزان است

15. Shades of Manchester United and that elusive league title?
[ترجمه ترگمان]Shades of منچستر یونایتد و آن عنوان لیگ elusive؟
[ترجمه گوگل]سایه های منچستر یونایتد و این عنوان لیگ ضعیف؟

16. We repeatedly tried to contact the manager, an elusive man who was never in his office.
[ترجمه ترگمان]ما بارها سعی کردیم با مدیر ارتباط برقرار کنیم، مردی فراری که هرگز در دفترش نبود
[ترجمه گوگل]ما بارها و بارها سعی کردیم با مدیر تماس بگیریم، یک مرد گریزان که هرگز در دفترش نبود

17. the elusive concept of 'literature'
[ترجمه موسی] مفهوم دشوار ادبیات
[ترجمه ترگمان]مفهوم مبهم ادبیات
[ترجمه گوگل]مفهوم درنگ 'ادبیات'

an elusive thief.

دزدی که گیر نمی‌افتد.


the elusive pleasures of youth.

لذت‌های زود گذر جوانی.


his name is very elusive.

اسم او خیلی فرار است.


the elusive atomic particles called mesons.

ذره‌های دیریاب اتمی به‌نام مسون.


پیشنهاد کاربران

سخت دست یافتنی

دست نیافتنی

difficult to remember, define, or describe
tending to elude capture, perception, comprehension, or memory

اجتناب ناپذیر

چیز ( گریزانی ) که بسختی به چنگ آید

نادر، کم یاب

نادر

این واژه به معنی حالتی هست که در آن رسیدن به هدفی غیر ممکن نیست، اما راحت نیز نمیباشد. با توجه به اینه اگر بگیم "دست نیافتنی" ماهیت اصلی این واژه تغییر می کنه، بهتره بگیم "سخت دست یافتنی"

چیزی فرّار، دیریاب، ( مفهومِ ) سیّال

دشوار

در مورد انسان یا حیوان: کمیاب
در مورد نتایج : دور از دسترس، سخت دست یافتنی
در مورد نظرات و افکار: مبهم

دشواریاب

گریزگرانه، گریزآمیز، طفره آمیز، گریزجوی، گریزجویانه، ( آنچه که به سختی گیر می افتد ) دیر گرفتار، دیرگیر، گریزپای

ریشه کلمه elude است

difficult to find, catch, or achieve
difficult to track down

صعب الحصول

elusive ( adj ) = سخت دست یافتنی، گریزان، فراری، گریزپا، گول زن، اغفال کننده، دشوار ( از لحاظ یادگیری و به یاد آوردن ) ، دیر فهم، در هم برهم، خدعه آمیز، گیج کننده، مبهم، صعب الحصول، گمراه کننده

معانی دیگر: غیر قابل بیان ( در مواردی که یک چیز توضیح آن ، دسترسی به آن و یا یافتن آن سخت باشد )

the elusive concept of literature = مفهوم دشوار ادبیات

example :
1 - success has been elusive for the team.
موفقیت برای تیم سخت دست یافتنی است.
2 - all his life he found happiness elusive, but wealthy easy to come by.
در تمام زندگی خود خوشبختی را سخت دست یافتنی می دانست ، درحالی که ثروت به آسانی به دستش می آمد.
3 - The elusive criminal was arrested.
مجرم گریزان دستگیر شد.
4 - The Machine has alerted me that our elusive adversary is back in town.
دستگاه به من هشدار داده است که دشمن فراری ما به شهر برگشته است.



hard to get

سخت

زودگذر ( مثلاً : لذت های زودگذر )

فرار ( مثلاً : اسمش خیلی فرار است، یعنی تو ذهن نمی مونه )

Extremely difficult to obtain

مبهم


کلمات دیگر: