کلمه جو
صفحه اصلی

gentility


معنی : بزرگی، نجابت، اصالت، شرافت، آقا منشی
معانی دیگر : نجابت خانوادگی، اشرافیت، تعلق به طبقات بالای اجتماع، بزرگ زادگی، آقازادگی، پاکزادگی، میرزا، هزار خانواده، طبقات ممتاز، بزرگ زادگان، اعیان، ادب و تواضع، فهمیدگی و ادب، آداب دانی، نزاکت، بزرگ منشی، رادی، رادمنشی، بزرگواری، خوش لباسی و خوش رفتاری، اقا منشی

انگلیسی به فارسی

اقا منشی، بزرگی، شرافت، نجابت، اصالت


ارتداد، نجابت، اصالت، بزرگی، شرافت، آقا منشی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the quality or state of one who is genteel; refinement of manners and behavior.
مشابه: culture, polish, refinement

- Proper table manners are often seen as a sign of gentility.
[ترجمه ترگمان] رفتار صحیح میز اغلب به عنوان نشانه ای از gentility دیده می شود
[ترجمه گوگل] رفتارهای مناسب جدول اغلب به عنوان نشانه ای از خدایان دیده می شود
- They hoped the prestigious boarding school would give their son both education and gentility.
[ترجمه ترگمان] آن ها امیدوار بودند که مدرسه شبانه روزی معتبر هم تحصیل و هم اصالت خانوادگی را به پسر خود بدهد
[ترجمه گوگل] آنها امیدوار بودند که مدرسه شبانه روزی معتبر پسران خود را هم آموزش و هم قد علم کنند

(2) تعریف: the quality or state of one who is a member of the upper class.

- The candidate's gentility lost him votes from working class citizens.
[ترجمه ترگمان] اصالت نامزد او را از دست شهروندان طبقه کارگر محروم کرد
[ترجمه گوگل] خادمین نامزدی او را از شهروندان طبقه کارگر رأی داد

• quality of being genteel; condition of one who belongs to the upper class
gentility is the respectability and high social status of the upper classes; a formal word.
gentility is also polite and well-mannered behaviour; a formal word.

مترادف و متضاد

بزرگی (اسم)
amplitude, enlargement, hauteur, eminence, magnitude, dignity, grandeur, bigness, magnificence, voluminosity, bulkiness, headship, gentility, formidability, eminency, lordship

نجابت (اسم)
honor, decency, chastity, nobility, gentility, gentilesse, gentrice

اصالت (اسم)
originality, gentility, gentry, gentrice

شرافت (اسم)
honor, honour, gentility

آقا منشی (اسم)
gentility

sophistication, cultivation


Synonyms: aristocracy, blue blood, civility, courtesy, courtliness, culture, decorum, elegance, elite, etiquette, flower, formality, gentle birth, gentlefolk, gentry, good breeding, good family, good manners, high birth, mannerliness, nobility, optimacy, polish, politeness, propriety, quality, rank, refinement, respectability, ruling class, society, upper class, upper crust, urbanity


Antonyms: coarseness, crudeness, roughness, rusticity


جملات نمونه

1. shoddy gentility
نجابت ظاهری

2. he has married into gentility
او با اعیان وصلت کرده است.

3. his behavior revealed his gentility
رفتارش نجابت خانوادگی او را نشان می داد.

4. The hotel had an air of discreet gentility.
[ترجمه ترگمان]این هتل قیافه of داشت
[ترجمه گوگل]هتل دارای هوای بی نظیری است

5. The hotel has an air of faded gentility.
[ترجمه ترگمان]این هتل وضع و اصالت خانوادگی دارد
[ترجمه گوگل]این هتل دارای هوای تمسخر آمیز است

6. He took her hand with discreet gentility.
[ترجمه ترگمان]با نهایت احتیاط دستش را گرفت
[ترجمه گوگل]او دست خود را با آرامش آرام برد

7. She thinks expensive clothes are a mark of gentility.
[ترجمه ترگمان]او فکر می کند که لباس های گران قیمت نشانه خوبی است
[ترجمه گوگل]او فکر می کند لباس های گرانقیمت علامت قدیم است

8. He thinks fine clothes are a mark of gentility.
[ترجمه ترگمان]فکر می کند لباس های زیبا نشانه خوبی است
[ترجمه گوگل]او فکر می کند لباس های خوب یک علامت از جنس نر است

9. Respect for gentility, Cooperation for efficiency, Innovation for progress, Common benefit for future.
[ترجمه ترگمان]احترام به gentility، هم کاری برای بهره وری، نوآوری برای پیشرفت، منفعت مشترک برای آینده
[ترجمه گوگل]احترام به خدایان، همکاری برای بهره وری، نوآوری برای پیشرفت، منافع مشترک برای آینده

10. The powerful combination of gentility and brashness she acknowledges comes her way by genetics.
[ترجمه ترگمان]ترکیب قدرتمندی از gentility و brashness که او اعتراف می کند، راه او توسط ژنتیک است
[ترجمه گوگل]ترکیبی قدرتمند از سلطنت و ناپایداری که او تصدیق می کند، به وسیله ژنتیک به راه خود می رسد

11. He loathed gentility and social convention. To him they smacked of fakery, like the various artistic symbolisms, Surrealism among them, that modern painting had contrived.
[ترجمه ترگمان]از تمام آداب و رسوم اجتماعی نفرت داشت به نظر او، مانند symbolisms هنرمندانه دیگر که در میان آن ها surrealism، نقاشی modern را به کار برده بودند، به او سیلی زدند
[ترجمه گوگل]او آرامگاه و کنوانسیون اجتماعی را لعنت کرد برای او از فریزر، مانند سمبل های مختلف هنری، سورئالیسم در میان آنها، که نقاشی مدرن را به تصویر کشید، فریب خورده بود

12. He surrounds himself with all the trappings of gentility — dogs, horses, and fine paintings.
[ترجمه ترگمان]خودش را با همه زین و gentility، اسب ها، اسب ها و نقاشی های خوب احاطه کرده است
[ترجمه گوگل]او خود را با تمام ظرافتهای ظلمانی - سگ ها، اسب ها و نقاشی های زیبا احاطه می کند

13. Fashion is gentility running away from vulgarity, and afraid of being overtake.
[ترجمه ترگمان]فشن و مد در حال فرار از ابتذال است، و بیم آن می رود که از آن پیشی گیرد
[ترجمه گوگل]مد وفاداری است که از برون گرائی دور می شود و می ترسد از آن غافل شود

14. If learning and gentility are signs of civilization, perhaps our almost-big brains are straining against their residual atavism, struggling to expand.
[ترجمه ترگمان]اگر یادگیری و اصالت، نشانه تمدن باشند، شاید مغز تقریبا بزرگ ما در برابر atavism مانده خود تقلا می کند و تقلا می کند تا گسترش پیدا کند
[ترجمه گوگل]اگر یادگیری و زایمان نشانه هایی از تمدن است، شاید مغزهای تقریبا بزرگ ما در برابر آتلانتیس های باقی مانده خود، در حال مبارزه برای گسترش است

15. Gentility without ability is worse than plain beggary.
[ترجمه ترگمان]gentility بدون توانایی بدتر از beggary است
[ترجمه گوگل]غنائم بدون توانایی بدتر از گدایی ساده است

His behavior revealed his gentility.

رفتارش نجابت خانوادگی او را نشان می‌داد.


He has married into gentility.

او با اعیان وصلت کرده است.


پیشنهاد کاربران

شرافت ، آقا منشی، اصالت، بزرگی
dignity شأن ، وقار ، رتبه
magnitude اهمیت ، شکوه


کلمات دیگر: