صفت ( adjective )
مشتقات: vulgarly (adv.), vulgarness (n.)
• (1) تعریف: lacking in taste, propriety, or refinement; coarse; crude.
• مترادف: coarse, crass, crude, gross, tasteless, uncouth, uncultured, unrefined
• متضاد: elegant, gracious, polite, tasteful
• مشابه: barbarous, base, bawdy, boorish, churlish, common, gauche, ill-bred, ill-mannered, improper, indecent, indecorous, indelicate, low, naughty, ribald, rude, rugged, scurrilous, unmannerly, unseemly
- A grand lady, she would never dream of entering the vulgar home of a peasant.
[ترجمه پیام نیلوفری] به عنوان یک خانم عالی مقام، هرگز رویای وارد شدن به یک خانه پست روستایی را نداشت .
[ترجمه ترگمان] یک خانم بزرگ، او هرگز رویای ورود به خانه روستایی یک روستایی را نداشت
[ترجمه گوگل] بانوی بزرگ، او هرگز نمی خواهد وارد خانه بی رحم یک دهقان شود
- Propping her bare feet on the dinner table is just one of her vulgar habits.
[ترجمه ترگمان] پای برهنه او روی میز شام فقط یکی از عادات vulgar است
[ترجمه گوگل] پاشنه پا خود را بر روی میز شام تنها یکی از عادت های عجیب و غریب او است
- That vulgar husband of hers does nothing but drink beer and belch.
[ترجمه ترگمان] آن شوهر مبتذل، جز آبجو و آروغ زدن هیچ کاری نمی کند
[ترجمه گوگل] این شوهر عارفش چیزی جز نوشیدن آبجو و شیرین کاری نمی کند
• (2) تعریف: indecent, obscene, or ostentatious.
• مترادف: dirty, filthy, gross, indecent, lewd, obscene, ostentatious, profane, salacious, smutty
• متضاد: decent, inoffensive
• مشابه: bawdy, blue, churlish, common, degenerate, immodest, immoral, improper, off-color, offensive, pretentious, prurient, racy, rank, raunchy, ribald, risqu�, tawdry
- She finds most of his jokes about women utterly vulgar.
[ترجمه ترگمان] او بیشتر شوخی های او را درباره زنان به کلی مبتذل پیدا می کند
[ترجمه گوگل] او بسیاری از جوک های خود را در مورد زنان کاملا عجیب و غریب می یابد
- The red velvet walls and gold statues of cherubs were more vulgar than elegant.
[ترجمه ترگمان] دیواره ای مخمل قرمز و مجسمه های طلایی فرشته ها بسیار vulgar از سلیقه بودند
[ترجمه گوگل] دیوارهای مخملی قرمز و مجسمه های طلا از cherubs ها عجیب تر از ظریف بودند
• (3) تعریف: of or pertaining to the common masses of people, as opposed to an educated elite group.
• مترادف: lowbrow, plebeian
• متضاد: genteel
• مشابه: common, gross, ignoble, mob, proletarian, provincial
- He considered pop music vulgar.
[ترجمه ترگمان] موسیقی پاپ را مبتذل می شمرد
[ترجمه گوگل] او موسیقی ارغوانی را در نظر گرفت
• (4) تعریف: spoken or expressed in the language of common people; vernacular.
• مترادف: vernacular
• مشابه: colloquial
- Vulgar Latin rather than the classical Latin language became the basis of modern romance languages.
[ترجمه ترگمان] زبان عوامانه به جای زبان لاتین کلاسیک، اساس زبان های عاشقانه جدید را به خود اختصاص داد
[ترجمه گوگل] به جای زبان کلاسیک لاتین لاغر لاغری به اساس زبان های عاشقانه مدرن تبدیل شد