کلمه جو
صفحه اصلی

upbraid


معنی : سرزنش کردن، ملامت کردن
معانی دیگر : مواخذه کردن، بازخواست کردن، شماتت کردن، خرده گیری کردن، متهم کردن

انگلیسی به فارسی

سرزنش کردن، متهم کردن، ملامت کردن


غم انگیز، سرزنش کردن، ملامت کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: upbraids, upbraiding, upbraided
• : تعریف: to criticize or reproach severely; reprimand.
مترادف: bawl out, berate, chastise, rate, rebuke, reprimand, scold, tongue-lash
مشابه: admonish, arraign, blast, castigate, censure, chew out, criticize, denounce, objurgate, reproach, score, take to task, vituperate

- The pupils were upbraided for their tardiness.
[ترجمه ترگمان] شاگردان پرورشگاه را به خاطر tardiness به باد سرزنش گرفته بودند
[ترجمه گوگل] دانش آموزان برای از دست دادن خود دچار اشتباه شدند

• criticize; scold, reproach severely
if you upbraid someone, you tell them that they have done something wrong and criticize them for doing it; a formal word.

مترادف و متضاد

سرزنش کردن (فعل)
snub, snap, blame, reproach, haze, censure, trounce, rebuke, berate, scold, upbraid, chide, twit, reprove, call down, taunt, jack, objurgate, dispraise, vituperate, reprimand, reprehend, tongue-lash

ملامت کردن (فعل)
blame, reproach, rebuke, upbraid, reprove, call down

scold


Synonyms: admonish, berate, blame, castigate, censure, chasten, chastise, chew out, chide, criticize, give a talking-to, jump on, lay down the law, lecture, light into, put down, rake over the coals, ream, reprimand, reproach, take to task, tell off


جملات نمونه

1. His mother summoned him, upbraided him, wept and prayed.
[ترجمه ترگمان]مادرش او را فرا خواند، او را به باد سرزنش گرفت، گریه کرد و دعا کرد
[ترجمه گوگل]مادرش او را احضار کرد، او را در آغوش گرفت، گریه کرد و دعا کرد

2. His wife set about upbraiding him for neglecting the children.
[ترجمه ترگمان]همسرش به خاطر غفلت از بچه ها از سرزنش کردن به او پرداخت
[ترجمه گوگل]همسرش برای نادیده گرفتن فرزندان از او فرار می کند

3. The captain upbraid his men for falling asleep.
[ترجمه ترگمان]ناخدا او را به خاطر اینکه به خواب رفته بود سرزنش کرد
[ترجمه گوگل]کاپیتان مردانش را به خواب فرو برد

4. In newspaper articles she consistently upbraided those in authority who overstepped their limits.
[ترجمه ترگمان]در مقالات روزنامه ها، او به طور مداوم کسانی را که از محدوده خود تجاوز می کنند سرزنش می کند
[ترجمه گوگل]در مقالات روزنامه ها او به طور مرتب به کسانی که در اقتدار هستند که بیش از حد خود را محدود

5. He upbraided her with her ingratitude.
[ترجمه ترگمان]او را با ناسپاسی سرزنش می کرد
[ترجمه گوگل]او با نادانی خود به او عمل کرد

6. I was in no mood to be upbraided about my stupidity.
[ترجمه ترگمان]اصلا حوصله نداشتم به خاطر حماقتی که داشتم از او انتقاد کنم
[ترجمه گوگل]من در خلق و خوی بود که در مورد حماقت من سوگند می خوردم

7. Two Pinochetistas immediately board the bus and furiously upbraid and threaten her.
[ترجمه ترگمان]دو نفر به سرعت سوار اتوبوس شدند و با عصبانیت به او حمله کردند و او را تهدید کردند
[ترجمه گوگل]دو Pinochetistas بلافاصله به اتوبوس و خشمگینانه اذیت و آزار و اذیت و او را تهدید

8. He is reported to have upbraided his commanders for including political content in briefings.
[ترجمه ترگمان]گزارش شده است که او از فرماندهان خود به علت داشتن محتوای سیاسی در جلسات توجیهی استفاده کرده است
[ترجمه گوگل]گزارش شده است که او فرماندهان خود را برای محتوی محتوای سیاسی در جلسات رسانده است

9. In private he bitterly upbraided Brown for seeking to stymie his program.
[ترجمه ترگمان]در خلوت او را به خاطر مانع شدن از برنامه اش، به شدت سرزنش می کرد
[ترجمه گوگل]در خصوصی او قهوه تلخ براون براون برای تلاش برای فرار از برنامه خود را

10. It is unfair to upbraid the drawback of some educational examination without exception as "the revival of the imperial examination system".
[ترجمه ترگمان]این ناعادلانه است که عیب و نقص های یک بررسی آموزشی را بدون استثنا به عنوان \"احیای سیستم بررسی امپراطوری\" سرزنش کنیم
[ترجمه گوگل]معافیت از معاینه تحصیلی بدون استثنا به عنوان �احیای نظام معاینه امپریالیستی� غیرقانونی است

11. You left me too: but I won't upbraid you!
[ترجمه ترگمان]تو هم مرا تنها گذاشتی، اما تو را سرزنش نمی کنم!
[ترجمه گوگل]شما هم من را ترک کردید، اما من شما را تحقیر نخواهم کرد!

12. He spoke, not to inflame, not to upbraid, but to convince.
[ترجمه ترگمان]حرف می زد، نه به سرزنش، نه به سرزنش کردن، بلکه برای متقاعد کردن
[ترجمه گوگل]او سخن گفت، نه به شعله ور کردن، نه برای تحقیر، بلکه برای متقاعد کردن

13. He came over and began to upbraid Sherif, brusquely waving his hands.
[ترجمه ترگمان]او آمد و شروع به سرزنش شریف کرد و با خشونت دست هایش را تکان داد
[ترجمه گوگل]او آمد و شروع به شفی کرد و به آرامی دستها را تکان داد

14. I think he'd meant to upbraid me for sneaking off, but he didn't.
[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم او قصد داشت من را به خاطر این که دزدکی از اینجا بیرون بروم، سرزنش کند، اما این کار را نکرد
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم منظورش این بود که من را برای غرق شدن از بین ببرد، اما او این کار را نکرد

He upbraided his son for being lazy.

به‌دلیل تنبلی پسرش، او مؤاخذه شد.


پیشنهاد کاربران

سرزنش کردن
To reproch
To scold

می تواند معنی "پیش کشیدن" موضوعی را برای انتقاد از کسی بدهد


کلمات دیگر: