کلمه جو
صفحه اصلی

wigwag


معنی : ارتباط یا مخابره بوسیله پرچم، جنباندن
معانی دیگر : جم خوردن، جنبیدن، تکان تکان دادن، لول خوردن، لولیدن، وول خوردن، (با تکان دادن پرچم) مخابره کردن، پیام رسانی کردن، مخابره (با پرچم)

انگلیسی به فارسی

ارتباط یا مخابره بوسیله پرچم، جنباندن


wigwag، ارتباط یا مخابره بوسیله پرچم، جنباندن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: wigwags, wigwagging, wigwagged
(1) تعریف: to move back and forth.

(2) تعریف: to signal, esp. by moving flags back and forth according to a code.
اسم ( noun )
مشتقات: wigwagger (n.)
• : تعریف: the act or result of giving signals by wigwagging.

• sending of maritime message by lights or waving flags; message sent by lights or waving flags
move back and forth; send message by lights and waving flags

مترادف و متضاد

ارتباط یا مخابره به وسیله پرچم (اسم)
wigwag

جنباندن (فعل)
shake, waggle, bestir, rock, wag, wigwag


کلمات دیگر: