کلمه جو
صفحه اصلی

unworthy


معنی : مهمل، نا شایسته، نالایق، نا زیبا، نا زیبنده، نامستحق
معانی دیگر : ناسزاوار، نابرازنده، نامناسب، دون شان

انگلیسی به فارسی

ناشایسته، نالایق، نازیبا، نامستحق


نالایق، مهمل، نا زیبا، نا شایسته، نا زیبنده، نامستحق


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: unworthier, unworthiest
مشتقات: unworthily (adv.), unworthiness (n.)
(1) تعریف: lacking worthiness; not deserving.
متضاد: worthy

- He was embarrassed because he felt he was unworthy of such praise.
[ترجمه علیرضا کلانتر] او خجالت زده ( خجل ) بود زیرا احساس کرد که سزاوار چنین تعریف و تمجیدی نبود.
[ترجمه ترگمان] او خجالت زده بود، چون احساس می کرد لایق چنین تمجیدی است
[ترجمه گوگل] او خجالت کشید زیرا او احساس کرد که چنین ستایش نداشته است

(2) تعریف: lacking in value or excellence; without merit.
متضاد: worthy

- Her parents felt that becoming a stand-up comedian was an unworthy ambition.
[ترجمه ترگمان] پدر و مادر او احساس می کردند که تبدیل شدن به یک کمدین برجسته، یک جاه طلبی بی ارزش است
[ترجمه گوگل] پدر و مادرش احساس کردند که تبدیل شدن به یک کمدین ایستاده بود جاه طلبی غیر قابل قبول بود

(3) تعریف: not suitable; not befitting.
متضاد: befitting, suitable

- His objectionable remarks were unworthy of a head of state.
[ترجمه ترگمان] سخنان ناخوشایند او شایسته رئیس دولت نبود
[ترجمه گوگل] اظهارات ناخوشایندی او از رئیس دولت نبود

• undeserving, unsuitable; worthless; insignificant
if someone is unworthy of something, they do not deserve it; a literary word.
if you say that an action is unworthy of someone, you feel that they have a good reputation or a responsible position and so should behave better.

مترادف و متضاد

مهمل (صفت)
bad, neglectful, preposterous, meaningless, nonsensical, unworthy, trashy, otiose

نا شایسته (صفت)
improper, indecent, unworthy, inapt, dishonorable, unbecoming, inapposite, unfit, unseemly, incompetent, unmeet

نالایق (صفت)
improper, villainous, unworthy, good-for-nothing, infelicitous

نا زیبا (صفت)
ugly, unworthy, unbecoming, unseemly, inelegant, unbeautiful, ungraceful, unhandsome

نازیبنده (صفت)
unworthy

نامستحق (صفت)
unworthy

not of value


Synonyms: base, beneath, blamable, contemptible, degrading, disgraceful, dishonorable, disreputable, good-for-nothing, ignoble, improper, inappropriate, ineligible, inexcusable, no-account, no-good, not deserving, not fit, not good enough, nothing, not worth, offensive, out of place, recreant, reprehensible, shameful, unbecoming, unbefitting, undeserving, unfit, unmerited, unseemly, unsuitable, valueless, vile, wretched, wrong


Antonyms: honorable, useful, valuable, worthwhile, worthy


جملات نمونه

1. that is unworthy of your attention
آن چیز لایق توجه شما نیست.

2. such curses are unworthy of a gentleman like you
این دشنام ها در شان آقایی مثل شما نیست.

3. he wasted his life in pursuit of unworthy causes
او عمر خود را در پی هدف های ناشایسته حرام کرد.

4. He is unworthy to live who lives only for himself.
[ترجمه ترگمان]او لایق زندگی کسی نیست که فقط برای خودش زندگی می کند
[ترجمه گوگل]او برای زندگی کردن کسی نیست که تنها برای خود زندگی کند

5. He felt unworthy of being married to such an attractive woman.
[ترجمه ترگمان]او شایسته ازدواج با چنین زن جذابی نبود
[ترجمه گوگل]او احساس غرور می کرد که با چنین زن جذابی ازدواج کند

6. Unworthy buildings should be demolished to make room for modern construction.
[ترجمه ترگمان]ساختمان های Unworthy باید برای ساخت فضا برای ساخت مدرن تخریب شوند
[ترجمه گوگل]ساختمان های غیرقابل انکار باید تخریب شوند تا بتوانند برای ساخت و ساز مدرن ساخته شوند

7. Such conduct is unworthy of praise.
[ترجمه ترگمان]این رفتار شایسته تمجید نیست
[ترجمه گوگل]چنین رفتار غیر قابل ستایش ستایش است

8. I am unworthy of such an honour.
[ترجمه ترگمان]من لایق چنین افتخاری نیستم
[ترجمه گوگل]من چنین افتخاری ندارم

9. A person who cheats is an unworthy winner.
[ترجمه ترگمان]کسی که تقلب میکنه برنده unworthy
[ترجمه گوگل]کسی که تقلب می کند، برنده بی ارزش است

10. Such opinions are unworthy of educated people.
[ترجمه ترگمان]این عقاید درخور افراد تحصیل کرده نیستند
[ترجمه گوگل]چنین عقاید غیر قابل قبول است از افراد تحصیل کرده

11. His accusations are unworthy of a prime minister.
[ترجمه ترگمان]اتهامات وی شایستگی نخست وزیر را ندارند
[ترجمه گوگل]اتهامات وی از یک نخست وزیر محسوب نمی شود

12. Such a remark is unworthy of notice.
[ترجمه ترگمان]این حرف به هیچ وجه شایسته توجه نیست
[ترجمه گوگل]چنین نکته ای قابل توجه نیست

13. Such concepts are unworthy of educated people and refer to anthropomorphism which has been misunderstood.
[ترجمه ترگمان]این مفاهیم شایستگی افراد تحصیل کرده را ندارند و به anthropomorphism که مورد سو تعبیر قرار گرفته اند اشاره می کنند
[ترجمه گوگل]چنین مفاهیمی غیر قابل قبول از افراد تحصیل کرده و به انسان شناسی اشاره شده است که به اشتباه درک شده است

14. Baker feels that he is unworthy to receive such a great award.
[ترجمه ترگمان]بی کر احساس می کند که شایستگی دریافت چنین جایزه بزرگی را ندارد
[ترجمه گوگل]بیکر احساس می کند که برای دریافت چنین جایزه ای ارزشمند نیست

That is unworthy of your attention.

آن چیز لایق توجه شما نیست.


Such curses are unworthy of a gentleman like you.

این دشنام‌ها در شأن آقایی مثل شما نیست.



کلمات دیگر: