کلمه جو
صفحه اصلی

unquestioning


معنی : غیرقابل اعتراض، محقق، رد نکردنی، غیرقابل منازعه
معانی دیگر : بی چون و چرا، بی قید و شرط، بی سئوال و جواب، unquestionable محقق، غیرقابل اعترا­

انگلیسی به فارسی

( unquestionable ) محقق، غیرقابل منازعه، غیرقابل اعتراض، رد نکردنی


بدون شک، محقق، غیرقابل اعتراض، غیرقابل منازعه، رد نکردنی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: unquestioningly (adv.)
(1) تعریف: feeling or expressing no doubt, question, or objection.
متضاد: skeptical

- He was unquestioning in his acceptance of the leader's authority.
[ترجمه ترگمان] او به قبول مسئولیت رهبری بی چون و چرا بی چون و چرا بود
[ترجمه گوگل] او در پذیرش مسئولیت رهبر بی درنگ بود

(2) تعریف: marked by lack of doubt, question, or objection.

- The expression on his face was unquestioning.
[ترجمه ترگمان] حالتی که بر چهره اش نقش بسته بود بی چون و چرا بود
[ترجمه گوگل] بیان در چهره او بدون شک بود

• not expressing doubt or hesitation, not questioning
you use unquestioning to describe beliefs or attitudes that people have without thinking closely about them or doubting them in any way.

مترادف و متضاد

غیر قابل اعتراض (صفت)
acquiescent, unquestioning

محقق (صفت)
right, certain, unquestioning, positive, sure, ascertained, unquestionable, incontestable

رد نکردنی (صفت)
unquestioning, unquestionable, irrefragable, irrecusable

غیر قابل منازعه (صفت)
unquestioning, unquestionable

جملات نمونه

1. unquestioning obedience
اطاعت بی چون و چرا

2. It is conflict and not unquestioning agreement that deeps freedom alive. In a free country there will always be coflicting ideas, and this is a source of strength.
[ترجمه ترگمان]این جنگ است و نه به توافق بی چون و چرا که آزادی در اعماق دریا زنده است در کشوری آزاد همیشه ایده های coflicting وجود دارد و این یک منبع قدرت است
[ترجمه گوگل]این درگیری است و بدون توافق بدون شک که آزادی را زنده می کند در یک کشور آزاد همواره ایده های همکاری ایجاد می شود و این یک منبع قدرت است

3. Isabella had been taught unquestioning obedience.
[ترجمه ترگمان]ایزابلا بی چون و چرا اطاعت بی چون و چرا را آموخته بود
[ترجمه گوگل]ایزابلا به اطاعت بی تردید آموخته بود

4. He demands unquestioning obedience from his soldiers.
[ترجمه ترگمان]از سربازان خود اطاعت بی چون و چرا را می طلبد
[ترجمه گوگل]او از سربازانش اطاعت بی قید و شرطی می خواهد

5. He demands unquestioning obedience from his followers.
[ترجمه ترگمان]او به اطاعت بی چون و چرا از پیروان خود نیاز دارد
[ترجمه گوگل]او از طرفدارانش اطاعت بی قید و شرطی می کند

6. He acts in unquestioning obedience to the orders of his superior.
[ترجمه ترگمان]او در اطاعت بی چون و چرا به دستورها مافوق خود عمل می کند
[ترجمه گوگل]او به اطاعت بی قید و شرط به دستورات او عمل می کند

7. Like all tyrannical leaders, he demanded unquestioning obedience from his followers.
[ترجمه ترگمان]او نیز مانند همه رهبران مستبد از پیروان خود اطاعت بی چون و چرای می کرد
[ترجمه گوگل]مانند همه رهبران استبدادی، از پیروانش خواسته بدون تردید خواست

8. An unquestioning acceptance of the traditional academic curriculum, and vague aspirations about Mary Smith, would no longer do.
[ترجمه ترگمان]پذیرش بی چون و چرا برنامه درسی تحصیلی سنتی و آرمان های مبهم در مورد مری اسمیت دیگر نمی توانست انجام دهد
[ترجمه گوگل]پذیرش بی قید و شرط برنامه های درسی سنتی آکادمیک و آرزوهای مبهم در مورد مری اسمیت دیگر انجام نخواهد شد

9. They are also used to unquestioning deference to their own leaders, be they family, clan or tribe.
[ترجمه ترگمان]آن ها همچنین به احترام بی چون و چرا نسبت به رهبران خود، خانواده، قبیله یا قبیله خود استفاده می کنند
[ترجمه گوگل]آنها همچنین به نادیده گرفتن احترام به رهبران خود، چه در خانواده، قبیله یا قبیله، مورد استفاده قرار می گیرند

10. Perhaps, accustomed to Francis, she'd become unquestioning about others' ways of life.
[ترجمه ترگمان]شاید، که به فرانسوا عادت داشت، در مورد شیوه های زندگی دیگران نیز بی چون و چرا بود
[ترجمه گوگل]شاید برای فرانسیس عادت کرده باشد، او در مورد شیوه زندگی دیگران مشکوک است

11. This can lead to unquestioning acceptance of what is really a hypothetical diagnosis.
[ترجمه ترگمان]این می تواند منجر به پذیرش بی چون و چرای آن چیزی شود که واقعا یک تشخیص فرضی است
[ترجمه گوگل]این می تواند منجر به پذیرش بی قید و شرط از آنچه واقعا تشخیص فرضی است

12. His life had been spent in unquestioning subservience, first to his parents and then to his elder brother.
[ترجمه ترگمان]زندگی او در subservience بی چون و چرا، نخست به پدر و مادرش و سپس به برادر بزرگش سپرده شده بود
[ترجمه گوگل]زندگی او در سکوت بی سواد بود، ابتدا به والدینش و سپس برادر بزرگترش

13. He just went with it, unresisting and unquestioning.
[ترجمه ترگمان]اون فقط با اون رفت و بی چون و چرا بی چون و چرا
[ترجمه گوگل]او فقط با آن رفت و برگشت ناپذیر و بدون شک

14. Down deep, Clive was unimaginative, inactive, petty, unquestioning.
[ترجمه ترگمان]عمیق پایین، کلایو بدون فکر، بدون هیچ کاری، پست و بی چون و چرا عاری از تخیل بود
[ترجمه گوگل]پایین عمیق، کلوی غیرقابل انکار، غیرفعال، کوچک و بی پروا بود

15. Since we live in an age of such unquestioning faith in the virtues of innovation, there can develop in companies a strongly one-sided system of rewards.
[ترجمه ترگمان]از آنجا که ما در عصری با چنین اعتقادی unquestioning در فضایل نوآوری زندگی می کنیم، در شرکت ها یک سیستم یک طرفه پاداش وجود دارد
[ترجمه گوگل]از آنجایی که ما در عصر چنین اعتقادی بی سابقه در فضایل نوآوری زندگی می کنیم، در شرکت ها می توان یک سیستم قوی از یک پاداش را توسعه داد

unquestioning obedience

اطاعت بی‌چون‌و‌چرا



کلمات دیگر: