کلمه جو
صفحه اصلی

absently


با بی اعتنایی، (در مورد کسی که غرق در فکر است) با بی توجهی، با پریشانی خیال، باپریشانی فکر

انگلیسی به فارسی

با بی‌اعتنایی، (درمورد کسی که غرق در فکر است) با بی‌توجهی، با پریشانی‌خیال


غلط


انگلیسی به انگلیسی

• in an absent manner, without thinking, absent-mindedly

جملات نمونه

1. he shook his head absently
او با بی اعتنایی سری تکان داد.

2. She absently twisted her wedding ring.
[ترجمه ترگمان]نا دین حلقه ازدواجش را با حواس پرتی تکان داد
[ترجمه گوگل]او غالبا چرخش عروسی خود را پیچید

3. He nodded absently, his attention absorbed by the screen.
[ترجمه ترگمان]او با حواس پرتی سرش را تکان داد و توجهش به صفحه نمایش معطوف شد
[ترجمه گوگل]او غافلگیر شد، توجه او را از روی صفحه جذب کرد

4. He gazed absently at the passing crowd.
[ترجمه ترگمان]مات و مبهوت به جمعیت که در حال گذر بودند خیره شد
[ترجمه گوگل]او به طور غریزی در جمعیت گذرا نگاه کرد

5. He nodded absently, his mind obviously on other things.
[ترجمه ترگمان]با حواس پرتی سرش را تکان داد، ذهنش به چیزهای دیگر معطوف شده بود
[ترجمه گوگل]او غافلگیر شد، ذهنش به وضوح بر روی چیزهای دیگر بود

6. Eileen nods absently, still engrossed in the work of the group.
[ترجمه ترگمان]الین با حواس پرتی سرش را تکان داد، هنوز مشغول کار گروهی بود
[ترجمه گوگل]ایلین به طور غریزی آویزان است، هنوز در کار این گروه غوطه ور است

7. She eats another nut, and needlessly, absently, combs her hair.
[ترجمه ترگمان]یک دیوانه دیگر می خورد و بی دلیل، بی آن که چیزی بگوید، موهایش را شانه می کند
[ترجمه گوگل]او یکی دیگر از مهره ها را می خورد و بدون نیاز، موهایش را می شکند

8. Saconi glanced up absently involved with music.
[ترجمه ترگمان]Saconi با حواس پرتی نگاهی به موسیقی انداخت
[ترجمه گوگل]ساکونی نگاهی به موسیقی غلط کرد

9. Hicks smiled at her absently, forgetting that his smile was missing its upper right corner.
[ترجمه ترگمان]دکتر هیکز نگاهی سرسری به او انداخت و فراموش کرده بود که لبخندش در گوشه سمت راست آن گم شده است
[ترجمه گوگل]هیکس در غیابش لبخند زد و فراموش کرد که لبخندش گوشه سمت راست بالا را از دست داده است

10. Tesla picked it up absently and returned it without bothering to look at her.
[ترجمه ترگمان]Tesla با حواس پرتی آن را برداشت و بی آن که به او نگاه کند، آن را برداشت
[ترجمه گوگل]تسلا آن را بی اعتبار کرد و بدون اینکه ناراحت شود به او نگاه کند

11. I gaze absently out of the window, wondering.
[ترجمه ترگمان]با حواس پرتی از پنجره بیرون را نگاه می کنم
[ترجمه گوگل]من بی درنگ از پنجره بیرون نگاه کردم، تعجب کردم

12. She nodded absently and began peeling vegetables and chopping them into a stew that she put in the pressure cooker.
[ترجمه ترگمان]او با حواس پرتی سرش را تکان داد و شروع به کندن سبزی کرد و آن ها را در ظرفی که در دیگ فشار می داد خرد کرد
[ترجمه گوگل]او به طور غریزی آویزان شد و سبزیجات را لکه زده کرد و آنها را به یک خورش که او را در اجاق گاز فشار داده بود بریده بود

13. Funny . . . he said and glanced absently at the paper.
[ترجمه ترگمان]با حواس پرتی به روزنامه نگاه کرد
[ترجمه گوگل]خنده دار او گفت: و در مقاله غافلگیر شده است

14. Absently she noticed how neat it all was - quite different from the days when Elise lived there.
[ترجمه ترگمان]وقتی که آلیز اونجا زندگی می کرد، خیلی فرق می کرد
[ترجمه گوگل]در غیر اینصورت او متوجه شد که چطور همه چیز شسته و رفته است - کاملا متفاوت از روزهایی است که Elise در آنجا زندگی می کرد

He shook his head absently.

او با بی‌اعتنایی سری تکان داد.


پیشنهاد کاربران

با حواس پرتی

با فکری پریشان ، آشفتگی


کلمات دیگر: