کلمه جو
صفحه اصلی

scrunch


معنی : صدای بهم خوردن چیزی، درهم شکستن، بهم فشردن، مچاله کردن
معانی دیگر : درهم کوفتن، درهم فشردن، قوز کردن، کز کردن، خود را جمع کردن، صدای بهم خوردن چیزی مثل صدای سنگریزه، منقب­ کردن

انگلیسی به فارسی

صدای بهم خوردن چیزی (مثل صدای سنگریزه)، درهم شکستن، بهم فشردن، مچاله کردن، منقبض کردن


چرت زدن، صدای بهم خوردن چیزی، درهم شکستن، بهم فشردن، مچاله کردن


انگلیسی به انگلیسی

• sound of crumpling or crunching
crumple, crush, crunch; make a crunching or crumpling sound
if you scrunch something or if it scrunches, you press it or crush it noisily.
a scrunch is a noise made by pressing or crushing something, for example when you are walking or driving over loose stones.
if you scrunch something up, you squeeze it, crush it, or bend it so that it is no longer in its natural shape.

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: scrunches, scrunching, scrunched
(1) تعریف: to crush together, crumple, or crunch.

(2) تعریف: to hunch (the shoulders or body).

(3) تعریف: to squeeze together the muscles of (the face or the nose) (often fol. by "up").
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to hunch the shoulders or body, as to hide or protect oneself.

(2) تعریف: to make a crunching sound.
مشابه: crunch
اسم ( noun )
• : تعریف: the sound or action of scrunching.
مشابه: crunch

مترادف و متضاد

صدای بهم خوردن چیزی (اسم)
scrunch

درهم شکستن (فعل)
overwhelm, smash, break down, force, crash, vanquish, scrunch

بهم فشردن (فعل)
impact, compress, compact, foreshorten, gnash, scrunch, serry

مچاله کردن (فعل)
scrunch, tousle, crumple, rumple

crumple


Synonyms: compress, crumple up, crunch, rumple, squash, squeeze


جملات نمونه

1. The pebbles/gravel/snow scrunched beneath our feet.
[ترجمه ترگمان]سنگریزه و سنگریزه زیر پای ما مچاله شده بود
[ترجمه گوگل]سنگریزه ها / شن / برف زیر پای ما می سوزند

2. The dry leaves scrunched under our feet.
[ترجمه ترگمان]برگ های خشک زیر پاهای ما مچاله شده بودند
[ترجمه گوگل]برگ های خشک زیر پای ما میانی

3. I scrunched up the letter and threw it in the bin.
[ترجمه ترگمان]من نامه رو مچاله کردم و انداختمش توی سطل
[ترجمه گوگل]من این نامه را می کشم و آن را در سطل زباله انداختم

4. She scrunched up three pages of notes and threw them in the bin.
[ترجمه ترگمان]او سه صفحه اسکناس مچاله کرد و در سطل آشغال انداخت
[ترجمه گوگل]او سه صفحه از یادداشت ها را پر کرد و آنها را در سطل زباله انداخت

5. He scrunched up the note and threw it on the fire.
[ترجمه ترگمان]یادداشت را مچاله کرد و روی آتش انداخت
[ترجمه گوگل]او یادداشت را برداشت و آن را بر روی آتش انداخت

6. Her father scrunched his nose.
[ترجمه ترگمان]پدرش بینی اش را مچاله کرد
[ترجمه گوگل]پدرش اسکن بینیش بود

7. I scrunched my hat up in my pocket.
[ترجمه ترگمان]کلاهم را در جیبم کشیدم
[ترجمه گوگل]من کلاه من را در جیبم گذاشتم

8. The hedgehog scrunched itself up into a ball.
[ترجمه ترگمان]جوجه تیغی به شکل توپ مچاله شده بود
[ترجمه گوگل]جوجه تیغی خود را به یک توپ پرتاب کرد

9. He scrunched up his eyes and grinned.
[ترجمه ترگمان]چشم هایش را مچاله کرد و لبخند زد
[ترجمه گوگل]او چشمانش را تکان داد و لبخند زد

10. She scrunched the letter up and threw it in the bin.
[ترجمه ترگمان]نامه را مچاله کرد و توی سطل انداخت
[ترجمه گوگل]او نامه را بلند کرد و آن را در سطل زد

11. Her mother was sitting bolt upright, scrunching her white cotton gloves into a ball.
[ترجمه ترگمان]مادرش نشسته بود و دستکش های نخی سفیدش را در یک توپ می پیچید
[ترجمه گوگل]مادرش نشسته بود به آرامی نشسته و دستکش های پنبه ای سفیدش را به توپ می انداخت

12. We scrunched the pebbles/gravel/snow under our feet.
[ترجمه ترگمان]سنگ ریزه و سنگریزه را زیر پای خودمان می کشیدیم
[ترجمه گوگل]ما سنگ ریزه ها / شن / برف را زیر پای ما گذاشتیم

13. Then, bend and scrunch the paper with the fondant to form a folded cloth appearance.
[ترجمه ترگمان]بعد خم می شود و با خمیر کاغذ را به صورت خمیر تراشیده در می آورد تا ظاهر خود را شکل دهد
[ترجمه گوگل]سپس، کاغذ را با آستر خم کن و خم کنید تا شکل ظریف پارچه را به هم بزنید

14. The snow scrunched underfoot.
[ترجمه ترگمان]برف روی زمین مچاله شده بود
[ترجمه گوگل]برف در زیر پایش افتاد

پیشنهاد کاربران

Scrunch : مچاله کردن / جمع و جور کردن بدن خود/تنگ تر و فسرده تر کردن ماهیچه ها / صدای خوردن شدن و له شدن چیزی ( مثل صدای برف وقتی پا میزاری روش و راه میری )
Crumple : مچاله کردن
Wrinkle : چروک کردن ( v ) - چروک ( n )

Wrinkled : چروک
Scrunched : چروک - مچاله
Crumpled : چروک و ( ( مچاله ) )


کلمات دیگر: