کلمه جو
صفحه اصلی

upshot


معنی : خلاصه، نتیجه، سرانجام، حاصل، اخرین شماره
معانی دیگر : پیامد

انگلیسی به فارسی

نتیجه، حاصل، خلاصه، اخرین شماره، سرانجام


پیشرفت، نتیجه، اخرین شماره، سرانجام، حاصل، خلاصه


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: the most important issue, result, or conclusion.
مترادف: consequence, outcome, result
مشابه: aftermath, conclusion, core, crux, denouement, effect, end, issue, nitty-gritty, outgrowth, payoff, pith, substance

- I know all that, but what was the upshot of the discussion?
[ترجمه ترگمان] همه این ها را می دانم، اما نتیجه بحث چه بود؟
[ترجمه گوگل] من این همه را می شناسم، اما نتیجه بحث چیست؟

• result, consequence, outcome, effect
the upshot of a series of events or discussions is the final result.

مترادف و متضاد

خلاصه (اسم)
compendium, summary, short, abridgment, epitome, abstract, synopsis, substance, digest, compend, extract, adumbration, essence, review, condensation, upshot, sketch, gist, outline, resume, wrap-up

نتیجه (اسم)
resolution, rest, growth, conclusion, success, effect, hatch, result, sequence, sequel, corollary, consequence, outcome, upshot, harvest, outgrowth, sequela

سرانجام (اسم)
end, conclusion, issue, upshot

حاصل (اسم)
growth, result, outcome, upshot, resultant, product, yield, heir, fruitage, harvest, outgrowth, perquisite, resume

اخرین شماره (اسم)
upshot

end result


Synonyms: aftereffect, aftermath, burden, climax, completion, conclusion, consequence, core, culmination, denouement, development, effect, end, ending, event, eventuality, finale, finish, gist, issue, meaning, meat, outcome, payoff, pith, purport, result, sense, sequel, substance, termination, thrust


Antonyms: cause, origin, source


جملات نمونه

1. the upshot of this disagreement was the growth of hostility
زیاد شدن خصومت پیامد این عدم توافق بود.

2. The upshot is that we have lots of good but not very happy employees.
[ترجمه ترگمان]نتیجه این است که ما تعداد زیادی از کارمندان خوب اما نه خیلی خوشحال داریم
[ترجمه گوگل]نتیجه گیری این است که ما تعداد زیادی از کارکنان خوب، اما بسیار خوشحال نیست

3. The upshot of it all was that he resigned.
[ترجمه ترگمان]نتیجه همه این ها بود که او رضا داد
[ترجمه گوگل]نتیجه این همه این بود که او استعفا داد

4. The upshot of the discussions is that there will be no redundancies.
[ترجمه ترگمان]نتیجه مذاکرات این است که هیچ گونه redundancies وجود نخواهد داشت
[ترجمه گوگل]نتیجه بحث این است که هیچ کار اضافی وجود نخواهد داشت

5. The upshot of it all was that he left college and got a job.
[ترجمه ترگمان]بالاخره نتیجه ای که گرفت این بود که دانشکده را ترک کرد و کار پیدا کرد
[ترجمه گوگل]نتیجه ی این همه این بود که او کالج را ترک کرد و کار کرد

6. The upshot was that after much argument they all agreed to help her.
[ترجمه ترگمان]نتیجه این بود که بعد از جر و بحث زیاد همه موافقت کردند به او کمک کنند
[ترجمه گوگل]نتیجه این بود که پس از استدلال زیاد همه آنها موافقت کردند که به او کمک کنند

7. Donald thinks otherwise - and the upshot may be that he will sue.
[ترجمه ترگمان]دونالد در غیر این صورت فکر می کند - و نتیجه این است که او شکایت خواهد کرد
[ترجمه گوگل]دونالد فکر می کند در غیر این صورت - و ممکن است نتیجه ممکن است که او شکایت کند

8. The upshot was that the Liberals promised to support the Labour government in the House by their votes.
[ترجمه ترگمان]نتیجه این بود که لیبرال ها قول دادند که با رای خود از دولت حزب کارگر حمایت کنند
[ترجمه گوگل]نتیجه گیری این بود که لیبرال وعده داده بود که با حمایت از دولت کار در مجلس، از طریق رای آنها حمایت کند

9. The upshot of the visit was the withdrawal of the Berlin ultimatum in favour of a conference.
[ترجمه ترگمان]نتیجه این دیدار، عقب نشینی اولتیماتوم برلین به نفع یک کنفرانس بود
[ترجمه گوگل]نتیجه گیری این دیدار، خروج از اولتیماتوم برلین به نفع یک کنفرانس بود

10. The upshot was a written document, signed by Mr. Mahmoud and, as I understand it, by the other bailiff.
[ترجمه ترگمان]نتیجه آن یک سند مکتوب بود که توسط آقای محمود امضا شده بود و همان طور که من فهمیدم توسط مباشر دیگر امضا شد
[ترجمه گوگل]نتیجه گیری یک سند کتبی بود که توسط آقای محمود امضا شده و، همانطور که من آن را درک می کردم، توسط یکی دیگر از ناظران ارشد

11. The upshot of the litigation was that the non-litigation costs, together with the litigation costs, were taxed by the taxing master.
[ترجمه ترگمان]نتیجه این دعوی این بود که هزینه های غیر قانونی، همراه با هزینه های قضایی، توسط ارباب مالیات مشمول مالیات قرار گرفتند
[ترجمه گوگل]نتیجه رسیدگی به شکایات این بود که هزینه های غیر اداری، همراه با هزینه های دادرسی، توسط استاد مالیاتی مورد مالیات قرار گرفته است

12. In the upshot, £418 million were allocated against the authorities' claim of £480 million, a reduction of 15 percent.
[ترجمه ترگمان]در نتیجه، ۴۱۸ میلیون پوندی به مقامات به ادعای ۴۸۰ میلیون پوند، کاهش ۱۵ درصدی تخصیص داده شد
[ترجمه گوگل]در نتیجه، 418 میلیون پوند در مقابل ادعاهای مقامات از 480 میلیون پوند، کاهش 15 درصدی، اختصاص داده شد

13. The upshot was she got herself a room in a house full of artists round the corner.
[ترجمه ترگمان]بالاخره به این نتیجه رسید که در یک خانه پر از هنرمندان است
[ترجمه گوگل]نتیجه این بود که او خودش را در یک خانه پر از هنرمندان دور گوشه نشسته بود

14. The upshot of all this is that takeovers involve a significant degree of risk for offerors.
[ترجمه ترگمان]نتیجه همه اینها این است که غلبه بر سهام، میزان قابل توجهی از ریسک برای offerors را شامل می شود
[ترجمه گوگل]نتیجه این همه این است که جذب سرمایه در معرض خطر قابل توجهی برای ارائه دهندگان است

15. Anyway, the upshot is an awkward dinner party seasoned with deception and mistaken identity.
[ترجمه ترگمان]به هر حال، این نتیجه یک مهمانی ناهار ناجور است که با تقلب و اشتباه اشتباه شده باشد
[ترجمه گوگل]به هر حال، نتیجه یابی یک مهمانی شلوغ بی دست و پا است که با فریب و هویت اشتباه تلقی می شود

The upshot of this disagreement was the growth of hostility.

زیاد شدن خصومت پیامد این عدم‌توافق بود.


پیشنهاد کاربران

نتیجه ی نهایی

نتیجه نهایی، consequence,
Final result


کلمات دیگر: