کلمه جو
صفحه اصلی

unwell


معنی : مریض، ناخوش، ناپاک، بدحال
معانی دیگر : بیمار، بیمارگونه

انگلیسی به فارسی

بدحال، ناخوش، ناپاک


نا امید کننده، ناخوش، مریض، بدحال، ناپاک


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: in poor health; sick; ill.
متضاد: hale, well
مشابه: bad, down, ill, sick, unhealthy

• sick, ill
if you are unwell, you are ill.

مترادف و متضاد

مریض (صفت)
ailing, sick, ill, unwell, morbid, valetudinarian, sickish

ناخوش (صفت)
sick, ill, unwell, morbid, unsound, peccant, sickly, unhealthy, crapulous

ناپاک (صفت)
foul, unwell, squalid, unclean, impure, unwholesome

بدحال (صفت)
unwell

sick


Synonyms: ailing, bedridden, broken down, debilitated, diseased, feeble, feverish, frail, hospitalized, ill, impaired, incurable, infected, infirm, in poor health, invalid, laid-up, nauseated, not feeling well, run down, sick as a dog, sickly, suffering, under medication, under the weather, unhealthy, weak


جملات نمونه

1. She's been very unwell, but she's on the mend now.
[ترجمه ترگمان]حالش خیلی خوب است، اما فعلا در حال مرمت است
[ترجمه گوگل]او بسیار ناخوشایند است، اما اکنون در حال اصلاح است

2. I feel decidedly unwell this morning.
[ترجمه ترگمان]امروز صبح احساس کسالت می کنم
[ترجمه گوگل]امروز صبح احساس ناخوشایند می کنم

3. She said she was feeling unwell and went home.
[ترجمه ترگمان]گفت حالش خوب است و به خانه رفت
[ترجمه گوگل]او گفت که احساس بدی کرده و به خانه می رود

4. One of the actors was unwell and couldn't go on with the performance.
[ترجمه ترگمان]یکی از بازیگران بیمار بود و نتوانست ادامه دهد
[ترجمه گوگل]یکی از بازیگران نادان بود و نمی توانست با عملکرد کار کند

5. I feel unwell/sick/terrible; I don't feel well.
[ترجمه ترگمان]حالم خوش نیست، حالش خوب است، حالم خوب نیست
[ترجمه گوگل]احساس ناخوشایندی دارم / بیمار / وحشتناک؛ احساس خوبی ندارم

6. If he's unwell, that's all the more reason to go and see him.
[ترجمه ترگمان]اگر حالش خوب نیست، دلیل بیشتری برای رفتن و دیدن او وجود دارد
[ترجمه گوگل]اگر او نادان باشد، این همه دلیل برای رفتن و دیدن اوست

7. When we are tired, tense, depressed or unwell, we feel pain much more.
[ترجمه ترگمان]وقتی خسته، عصبی، افسرده و بیمار هستیم، احساس درد بیشتری می کنیم
[ترجمه گوگل]هنگامی که ما خسته، تنش، افسرده یا نادان هستیم، احساس درد بسیار بیشتر می کنیم

8. He complained of feeling unwell.
[ترجمه ترگمان]از احساس ناخوشی شکایت داشت
[ترجمه گوگل]او از احساس بدی شکایت کرد

9. I hear you've been unwell recently.
[ترجمه ترگمان]شنیده ام که این اواخر حالتان خوب نیست
[ترجمه گوگل]من می شنوم که اخیرا نا امید شده اید

10. You should delay vaccination if you are unwell with a fever.
[ترجمه ترگمان]اگر تب دارید، باید واکسیناسیون را به تعویق بیندازید
[ترجمه گوگل]شما باید واکسیناسیون را به تاخیر بیاندازید اگر تب خفیف داشته باشید

11. Paul was unwell last night with a stomach upset.
[ترجمه ترگمان]پل دیشب ناخوش بود و معده اش ناراحت بود
[ترجمه گوگل]پل نتوانست شب گذشته با ناراحتی معده باشد

12. Tony has been unwell over the weekend .
[ترجمه ترگمان]تونی آخر هفته حالش خوب نبود
[ترجمه گوگل]تونی در طول آخر هفته ناراحت شده است

13. When we feel unwell in some way or another we do not always recognize stress as the culprit.
[ترجمه ترگمان]وقتی احساس ناخوشی می کنیم، همیشه استرس را به عنوان مجرم تشخیص نمی دهیم
[ترجمه گوگل]هنگامی که به نوعی احساس ناخوشایندی می کنیم، همیشه تنش را به عنوان مجرمان تشخیص نمی دهیم

14. Given that they're feeling unwell to start with, this can lead to tears.
[ترجمه ترگمان]با توجه به اینکه آن ها احساس ناخوشی می کنند، این می تواند منجر به گریه شود
[ترجمه گوگل]با توجه به اینکه آنها احساس ناخوشایندی برای شروع دارند، این امر می تواند منجر به اشک شود

پیشنهاد کاربران

ناخوش
بد حال
غیر عادی/غیر طبیعی

‘Shall I tell them you're unwell?’ Alice suggested helpfully


کلمات دیگر: