کلمه جو
صفحه اصلی

untangle


معنی : حل کردن، از گیر یا گوریدگی در اوردن
معانی دیگر : (گرفتاری و غیره را) رفع کردن، گره گشایی کردن، (گیسو و طناب و غیره) از پیچیدگی درآوردن

انگلیسی به فارسی

از گیریا گوریدگی در آوردن، حل کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: untangles, untangling, untangled
(1) تعریف: to free from a tangled or snarled condition; disentangle.
متضاد: entangle, tangle

- It took some time to untangle the child's hair.
[ترجمه ترگمان] مدتی طول کشید تا موهای بچه را باز کند
[ترجمه گوگل] برخی مواقع زمان آن رسیده است که موهای کودک را پاره کند

(2) تعریف: to make order out of; straighten out.

- She untangled the mess in our office.
[ترجمه ترگمان] اون درگیر کاری بود که تو دفتر ما شده بود
[ترجمه گوگل] او ظرف غذا را در دفتر ما بیرون کشید

• disentangle, unsnarl; clear up, solve
if you untangle something such as string when it is twisted together, you undo the knots in it and straighten it.
if you untangle a complicated situation, you sort out the different things involved in it so that it can be understood better.

مترادف و متضاد

حل کردن (فعل)
assoil, solve, dissolve, untangle, unravel, work out, loose, decide, untie

از گیر یا گوریدگی در اوردن (فعل)
untangle

straighten out


Synonyms: clear up, disembroil, disencumber, disentangle, explain, extricate, put in order, solve, unravel, unscramble, unsnarl, untwist, unweave


Antonyms: tangle, twist


جملات نمونه

to untangle one's financial difficulties

اشکالات مالی خود را سر و صورت دادن


1. to untangle one's financial difficulties
اشکالات مالی خود را سر و صورت دادن

2. He was found desperately trying to untangle several reels of film.
[ترجمه ترگمان]او نا امیدانه تلاش می کرد تا حلقه های زیادی از فیلم را رها کند
[ترجمه گوگل]او به شدت سعی در کشف چند رول فیلم پیدا کرد

3. I can't untangle these accounts / figures.
[ترجمه ترگمان]من نمی توانم این حساب ها \/ ارقام را رها کنم
[ترجمه گوگل]من نمی توانم این حساب ها / ارقام را جدا کنم

4. She tried to untangle her skirt from the wire fence.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد دامنش را از حصار سیمی باز کند
[ترجمه گوگل]او سعی کرد دامن خود را از حصار سیم جدا کند

5. The research attempts to untangle some of these issues.
[ترجمه ترگمان]تلاش های تحقیقاتی برای حل برخی از این موضوعات تلاش می کند
[ترجمه گوگل]این پژوهش تلاش می کند تا برخی از این مسائل را از بین ببرد

6. Lawyers and accountants began trying to untangle the complex affairs of the bank.
[ترجمه ترگمان]وکلا و حسابداران تلاش کردند تا امور پیچیده بانک را رها کنند
[ترجمه گوگل]وکلا و حسابداران سعی داشتند امور پیچیده بانک را از هم جدا کنند

7. Can you untangle these wires?
[ترجمه ترگمان]میتونی این سیم ها رو حل کنی؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانید این سیم ها را از هم جدا کنید؟

8. It took years to untangle the legal complexities of the case.
[ترجمه ترگمان]سال ها طول کشید تا پیچیدگی های قانونی این پرونده را از بین ببرد
[ترجمه گوگل]سالها طول کشید تا پیچیدگی های قانونی پرونده را پنهان کند

9. Can you untangle all those cables on the floor?
[ترجمه ترگمان]میتونی همه اون کابل ها رو روی زمین حل کنی؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانید تمام کابل های آن را روی زمین بچرخانید؟

10. Can you untangle this thread for me? I'm all thumbs today.
[ترجمه ترگمان]می تونی این رشته رو برای من حل کنی؟ امروز با شست و پنجه نرم شده ام
[ترجمه گوگل]آیا می توانید این موضوع را برای من باز کنید؟ من امروز همه چیز را شستم

11. It will not be easy to untangle his financial affairs.
[ترجمه ترگمان]رها کردن امور مالی اش آسان نخواهد بود
[ترجمه گوگل]امور مالی خود را از بین نخواهد برد

12. He's forced to untangle a complex web of financial dealings.
[ترجمه ترگمان]او مجبور است یک تار پیچیده از معاملات مالی را رها کند
[ترجمه گوگل]او مجبور است یک وب پیچیده از معاملات مالی را بیرون بکشد

13. Research which has attempted to untangle these issues has not, by and large, employed sufficiently sophisticated methods to clarify the picture.
[ترجمه ترگمان]تحقیقاتی که تلاش کرده است تا این مسائل را حل و فصل کند، به وسیله روش های کاملا پیچیده و به اندازه کافی پیچیده برای روشن شدن این تصویر بکار گرفته نشده است
[ترجمه گوگل]تحقیقاتی که در تلاش برای شناسایی این مسائل است، به طور گسترده ای، روش های به اندازه کافی پیچیده برای روشن شدن تصویر کار نمی کند

14. They're trying to untangle a snarl-up in editing.
[ترجمه ترگمان]آن ها سعی می کنند با غرشی که در تدوین شکل می گیرند را باز کنند
[ترجمه گوگل]آنها در حال ویرایش مجدد هستند

15. And he lacked the equipment with which to untangle an immensely complex jealousy.
[ترجمه ترگمان]و او فاقد تجهیزات مورد نیاز برای رها کردن یک حسادت بسیار پیچیده بود
[ترجمه گوگل]و او فاقد تجهیزاتی بود که بتواند یک حسادت بسیار پیچیده را شناسایی کند

پیشنهاد کاربران

ساده کردن

ساده کردن - آسون نمودن
جداکردن چیزایی که دور هم پیچیدن ( مثلا جداکردن یسری سیم که دور هم پیچیدن )

پیدا کردن جواب برای یک مشکل.


کلمات دیگر: