کلمه جو
صفحه اصلی

badgered


دستفروش، دورهگرد، خرده فروش، (جانورشناسی). گورکن، خرسک، شغاره( mustelidae )، (. vt ): سربسر گذاشتن، اذیت کردن، ازار کردن

انگلیسی به فارسی

بدبخت، اذیت کردن، ازار کردن


انگلیسی به انگلیسی

• bugged; annoyed; harassed

جملات نمونه

1. she badgered her mother into finally buying her the watch
آن قدر پاپی مادرش شد تا بالاخره برایش ساعت را خرید.

2. they badgered him with questions
او را سوال پیچ کردند.


کلمات دیگر: