کلمه جو
صفحه اصلی

unsophisticated


معنی : ساده لوح، ساده دل، ساده طبع
معانی دیگر : ساده، صاف و ساده، چشم و گوش بسته، هالو، بی هنر، ابتدایی، غیرتصنعی، غیرساختگی، واقعی، اصیل، نافرهیخته، بی حیله، بی تزویر، جانزده

انگلیسی به فارسی

بی حیله،ساده،بی تزویر،جانزده


ساده نیست، ساده لوح، ساده دل، ساده طبع


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: unsophisticatedly (adv.)
(1) تعریف: inexperienced in the social and cultural world; naive.
مترادف: inexperienced, ingenuous, naive, unworldly
متضاد: sophisticated, suave, worldly
مشابه: artless, callow, crude, gauche, green, innocent, uncouth, uncultured

(2) تعریف: not complicated or refined; plain; simple.
مترادف: plain, primitive, simple
متضاد: sophisticated
مشابه: crude, homely, homespun, modest, naive, natural, rough, rustic, uncomplicated, unpretentious, unrefined

• not sophisticated; innocent, unworldly; unrefined, unpolished
unsophisticated people do not have wide experience or knowledge, and have simple tastes.
an unsophisticated method or device is very simple and often not very effective.

مترادف و متضاد

ساده لوح (صفت)
naive, artless, unsophisticated, dewy-eyed, simple-hearted

ساده دل (صفت)
naive, artless, unsophisticated, dewy-eyed, simple-hearted, onefold

ساده طبع (صفت)
naive, artless, unsophisticated, dewy-eyed, simple-hearted, onefold

natural, simple


Synonyms: artless, authentic, bush-league, callow, childlike, clean, cornball, corny, crude, folksy, genuine, green, guileless, homey, inexperienced, ingenuous, innocent, kid, naive, plain, pure, raw, rookie, straightforward, unadulterated, unaffected, unartificial, uncomplicated, uninvolved, unrefined, unschooled, unstudied, untutored, unworldly, wide-eyed


Antonyms: cultured, experienced, refined, sophisticated, upper-class, worldly


جملات نمونه

1. The British are considered ill-mannered, badly dressed and unsophisticated.
[ترجمه ترگمان]انگلیسی ها بد اخلاق و mannered و ساده لوح محسوب می شوند
[ترجمه گوگل]بریتانیایی ها بدرفتاری، بد پوشیدن و پیچیده بودن در نظر گرفته می شوند

2. She was quite unsophisticated in the ways of the world.
[ترجمه ترگمان]از راه ورسم جهان بی خبر بود
[ترجمه گوگل]او در راه جهان بسیار ساده و پیچیده بود

3. Most would have appeared undistinguished and unsophisticated, especially those ribbon developments with a restricted range of internal structures.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از آن ها undistinguished و ساده لوح ظاهر می شدند، به خصوص که این روبان با محدوده محدودی از سازه های درونی ارتباط داشت
[ترجمه گوگل]بیشتر به نظر می رسد غیر قابل تشخیص و پیچیده است، به ویژه آن تحولات روبان با محدوده محدودی از ساختار داخلی

4. Even with such an unsophisticated method Galileo's estimates turned out to be correct to within an order of magnitude.
[ترجمه ترگمان]حتی با چنین روش ساده و unsophisticated، برآورده ای گالیله از لحاظ بزرگی صحیح نبودند
[ترجمه گوگل]حتی با چنین روش پیچیده، برآوردهای گالیله درست در حدود یک مرتبه درست بود

5. The people of unsophisticated societies enjoy a vast range of dietary inputs.
[ترجمه ترگمان]مردم عادی و ساده لوح از گستره وسیعی از مواد غذایی لذت می برند
[ترجمه گوگل]مردم جوامع پیچیده از طیف گسترده ای از ورودی های غذایی لذت می برند

6. The unsophisticated and desperate ones brazened it out by maintaining a facade of affluence or normalcy by borrowing.
[ترجمه ترگمان]آن هایی که ساده لوح و نومید بودند، با حفظ نمایی از وفور نعمت یا عادی سازی شرایط با قرض گرفتن، آن را از بین بردند
[ترجمه گوگل]افراد غیرمتعارف و ناامید از طریق حفظ و نگهداری نما از ثروت و یا عادی با قرض گرفتن از آن خارج شدند

7. They still use some relatively unsophisticated machinery.
[ترجمه ترگمان]آن ها هنوز از ماشین های نسبتا ساده استفاده می کنند
[ترجمه گوگل]آنها هنوز از ماشین های نسبتا پیچیده استفاده می کنند

8. It may look unsophisticated compared to modern high-tech cameras, but it produces fantastic pictures.
[ترجمه ترگمان]ممکن است در مقایسه با دوربین های مدرن با تکنولوژی مدرن، ساده به نظر برسد، اما تصاویر فوق العاده ای ایجاد می کنند
[ترجمه گوگل]این ممکن است در مقایسه با دوربین های مدرن با تکنولوژی پیشرفته پیچیده شود اما تصاویر فوق العاده ای تولید می کند

9. I felt very ignorant and unsophisticated when I was with my brother and his university friends.
[ترجمه ترگمان]وقتی با برادرم و دوستان دانشگاه او بودم خیلی بی خبر و بی خبر بودم
[ترجمه گوگل]وقتی که با برادرم و دوستان دانشگاهم بودم، خیلی بی رحم و ناامید شدم

10. This unsophisticated system will probably work very well if there are not too many large mailings over the year.
[ترجمه ترگمان]اگر تعداد زیادی از بسته های ارسالی زیاد در طول سال وجود نداشته باشد، این سیستم ساده می تواند خیلی خوب کار کند
[ترجمه گوگل]این سیستم پیچیده، احتمالا خیلی خوب کار خواهد کرد اگر تعداد زیادی ایمیل در طول سال وجود نداشته باشد

11. The Hmong were a tough, unsophisticated tribal society whose own backyard grievances made them perfect recruits for this brutal clandestine war.
[ترجمه ترگمان]Hmong یک جامعه قبیله ای خشن و ساده بود که grievances حیاط پشتی آن ها را برای این جنگ وحشیانه مخفیانه استخدام کرده بود
[ترجمه گوگل]هیونگ یک جامعه قبیله ای سخت و ناامید بود که شکایات حیاط خلوت خود آنها را برای این جنگ مخفیانه وحشیانه ساخته بود

12. There are a lot of unsophisticated investors in the market nowadays.
[ترجمه ترگمان]امروزه بسیاری از سرمایه گذاران کوچک و ساده لوح در بازار حضور دارند
[ترجمه گوگل]در حال حاضر بسیاری از سرمایه گذاران بی نظیر در بازار وجود دارند

13. It may be a pretty unsophisticated system, but it has worked well for over fifty years.
[ترجمه ترگمان]این ممکن است یک سیستم ساده و ساده باشد، اما بیش از پنجاه سال است که کار کرده است
[ترجمه گوگل]این ممکن است یک سیستم بسیار ساده و پیچیده باشد، اما بیش از پنجاه سال به خوبی کار کرده است

14. However, unsophisticated people should not let peer pressure push them into a fad.
[ترجمه ترگمان]با این حال، مردم ساده لوح نباید اجازه دهند که فشار همسالان آن ها را به هوس تبدیل کند
[ترجمه گوگل]با این حال، مردم ساده لوح نباید اجازه دهند که فشار همسالان آنها را به یک محرک تبدیل کند

پیشنهاد کاربران

بدون پیچیدگی

ساده، ابتدایی، ساده لوحانه، پیش پا افتاده

تازه به دوران رسیده

هم سنگ پیدا کردن برای این واژه سخته ولی تلاشمو می کنم:
۱. ( آدم ) از همه جا بی خبر، کم تجربه و ساده، سطح پایین ( از نظر تجربه، اطلاعات، امروزی بودن، مهارت اجتماعی، دنیا دیده بودن ) ، چشم و گوش بسته، خلاصه آدم پرت/تعطیل/عامی/ناآموخته
۲. ( ابزار، روش، فرآیند ) ساده، ابتدایی


کلمات دیگر: